|

دلدادگی سبز

الهام فخاری - عضو شوراي اسلامي شهر تهران

کوچه‌هایش شبیه‌تر به محله و هر خیابانش داستانی کهن دارد. مردم در رفت‌وآمد احوال‌پرس همدیگر هستند. بهار هم هست و غوغای رویش در بافتی دیرین نمایی زیبا آفریده است. ۲۹ اردیبهشت روز جهانی میراث فرهنگی و موزه‌ها بود. به این مناسبت به ری رفتم که به باور من شهرموزه‌ای پویا و زنده است. وقتی کنار چشمه‌علی ایستاده‌ای، نماها و موسیقی فیلم «باد صبا» بازخوانی می‌شود و انگار بر شانه‌های تاریخ داری به آینده نگاه می‌کنی. از این‌سوی خیابان که به سوی دیگر بروی، با تاریخ به روایت آرامستانی با پیشینه‌ای دیرین روبه‌رو هستی، انگار که کلاس تاریخ را داری در زمان کنونی می‌خوانی. هر سنگ‌نوشته روایتی را فرامی‌خواند و پیوند میان امروزیان و گذشتگان را استوارتر می‌کند. در پهنه‌ای گام برمی‌داری که شهری چندهزارساله زیر روکش آسفالتی سنگین بزرگراه‌هایش پنهان و خاموش است. کمتر جایی در جهان است که موزه در زیست روزمره مردم برپا باشد و مردم در بافتی زندگی، کار و دادوستد کنند که شتاب مشروطه یا پیش‌تر از آن، آوای لشکر سلجوقیان را به خود دیده است. در کوچه‌هایی سخن از ارزش‌ها و سرمایه‌های فرهنگی گفت‌وگو می‌کنی که بازاریانشان با شور و مهربانی از پشت دخل دکان می‌آیند و تاریخ بیش از هزارساله را پیش چشم می‌آورند و روندی چندسده‌ای از دوره‌ ایلخانی را بازگو می‌کنند. جایی که حرم مهربانی حضرت عبدالعظیم و نیایش‌ در خاطره‌ چند نسل از گذشتگان و پدربزرگ و مادربزرگ‌هایمان و با اکنون مردمان هنوز روشن است. موزه‌داری مگر بهتر از این هم می‌شود؟ مگر تاریخ ‌آگاه زیستنی که جامعه‌پژوهان و فلسفه‌پردازان از آن سخن می‌گویند جز این است؟ پای برج طغرل که یکی از نمادهای معماری و سازه‌های برجسته جهان است، باغی از مهربانی و آگاهی و دلدادگی سبز است، مانند شهروندی جانباز میهن و پاسداری گذرکرده از جنگ، نگاه‌داری از آن را انجام می‌دهد. مردی که ایران را چنان به جان دوست دارد که تن و چهره و جوانی خود را فدایش کرده است. امروز او هم تاریخ زنده‌ای است که ساعت آفتابی و ماه‌تابی برج طغرل را به نوباوگان و مردمان این سرزمین می‌آموزد، آن‌قدر پرشور و چنان همراه با جزئی‌ترین ریزه‌کاری‌ها به امید برقرار نگه‌داشتن پلی استوار میان نسل‌ها و برای بالیدن و رویش پایدار بر ارزش‌هایی دیرین و ارزنده، سخن می‌گوید و تو را با این سازه آشنا می‌کند که بدانی گنجی روبه‌روی تو و هم‌نسلانت می‌زید، ایستاده در تاریک‌وروشناهای تاریخ و جان‌به‌دربرده از سم اسبان دوره‌های گوناگون. میراثی تاریخی که کنشگر فرهنگی، یکی از خود مردم، از مردم شهرری، سرمایه‌های نادیدنی (میراث ناملموس) آن را برایت روشن می‌کند و با شاخه‌ای گل رز محمدی بدرقه‌ات می‌کند.
گرچه روز به پایان می‌رسید، ولی آفتابی در دل و جانم دمید. در ایران شهرهایی با چنین مردمانی هستند که می‌توان آنها را شهرموزه‌ یا موزه‌شهر نامید، هویتی پیوسته و آگاهانه پابرجا بوده که کار این دولت و آن دولت نیست، زندگی زیسته‌ مردم است، حق مردم به شهر/روستا، ارزش‌ها و میراث فرهنگی گوناگون و دربردارنده‌ای است. بازشناسی و بازگویی‌‌اش را اداره‌ها انجام نداده‌اند، بلکه در کنار مردم کوشیده‌اند نگهدار آن باشند. در استان تهران و در جای‌جای سرزمینمان، ایران، روستاها و شهرهایی هستند که جوانان‌ بیشتر پی‌جوی ریشه‌های هویتی و تاریخی هستند و روایت میان سالخوردگان و نوباوگان جاری و زنده است. اینها نشانه‌های امیدبخشی هستند که در گردوغبار چالش‌ها و کشمکش‌های کلان و جهانی، چه‌بسا کمتر دیده و پرداخته می‌شوند. ما در این کشور بخت زیستن و بالندگی در موزه‌شهر/موزه‌روستاهایی چندهزارساله را داریم؛ پیشینه‌ای تمدنی که می‌تواند برای امروز و آینده‌مان آموزه‌هایي ارزنده فراهم کند که راه‌هایی روشن بیابیم و بپیراییم و از چاه و چاله‌های تاریخی بپرهیزیم. روایت مردم را از مردم بشنویم و شهر و محله را با آنها بشناسیم. این را هم بگویم که روز جهانی میراث فرهنگی امسال هم‌هنگام بود با روزی که مردم در سال ۹۶ پرشورترین انتخابات شوراهای شهری و روستایی را رقم زدند. این کنشگری و یادآوری آن حضور هم بخشی از روایت زیسته‌ زمانه‌ ما و ازجمله ارزش‌های فرهنگی و اجتماعی است که مسئولیتی بیشتر بر دوش می‌گذارد. شبی که این یادداشت را می‌نویسم، امیدهایی را که به کوشش مردان و زنانی باورمند بر پیکره‌ شهر و در نشانه‌های بافت تاریخی بازسازی‌شده و از ورای نگاه نگران میهن‌دوستان جانباز ایران می‌توان خواند، مسئولیت مشترک همه‌مان می‌دانم. به سوگندم پایبندم و در سرم می‌گذرد: «ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس/ چه سفرها کرده‌ایم، چه سفرها کرده‌ایم/ ما برای بوسیدن خاک سر قله‌ها/ چه خطرها کرده‌ایم، چه خطرها کرده‌ایم/ ما برای آنکه ایران/ گوهری تابان شود/ خون دلها خورده‌ایم/ خون دلها خورده‌ایم/ ما برای آنکه ایران/ خانه خوبان شود/ رنج دوران برده‌ایم/ رنج دوران برده‌ایم/ ما برای بوییدن بوی گل نسترن/ چه سفرها کرده‌ایم، چه سفرها کرده‌ایم/ ما برای نوشیدن شورابه‌های کویر/ چه خطرها کرده‌ایم، چه خطرها کرده‌ایم/ ما برای خواندن این قصه عشق به خاک/ خون دلها خورده‌ایم/ خون دلها خورده‌ایم/ ما برای جاودانه‌ماندن این عشق پاک/ رنج دوران برده‌ایم/ رنج دوران برده‌ایم» (سروده‌ نادر ابراهیمی به آوای محمد نوری)
کوچه‌هایش شبیه‌تر به محله و هر خیابانش داستانی کهن دارد. مردم در رفت‌وآمد احوال‌پرس همدیگر هستند. بهار هم هست و غوغای رویش در بافتی دیرین نمایی زیبا آفریده است. ۲۹ اردیبهشت روز جهانی میراث فرهنگی و موزه‌ها بود. به این مناسبت به ری رفتم که به باور من شهرموزه‌ای پویا و زنده است. وقتی کنار چشمه‌علی ایستاده‌ای، نماها و موسیقی فیلم «باد صبا» بازخوانی می‌شود و انگار بر شانه‌های تاریخ داری به آینده نگاه می‌کنی. از این‌سوی خیابان که به سوی دیگر بروی، با تاریخ به روایت آرامستانی با پیشینه‌ای دیرین روبه‌رو هستی، انگار که کلاس تاریخ را داری در زمان کنونی می‌خوانی. هر سنگ‌نوشته روایتی را فرامی‌خواند و پیوند میان امروزیان و گذشتگان را استوارتر می‌کند. در پهنه‌ای گام برمی‌داری که شهری چندهزارساله زیر روکش آسفالتی سنگین بزرگراه‌هایش پنهان و خاموش است. کمتر جایی در جهان است که موزه در زیست روزمره مردم برپا باشد و مردم در بافتی زندگی، کار و دادوستد کنند که شتاب مشروطه یا پیش‌تر از آن، آوای لشکر سلجوقیان را به خود دیده است. در کوچه‌هایی سخن از ارزش‌ها و سرمایه‌های فرهنگی گفت‌وگو می‌کنی که بازاریانشان با شور و مهربانی از پشت دخل دکان می‌آیند و تاریخ بیش از هزارساله را پیش چشم می‌آورند و روندی چندسده‌ای از دوره‌ ایلخانی را بازگو می‌کنند. جایی که حرم مهربانی حضرت عبدالعظیم و نیایش‌ در خاطره‌ چند نسل از گذشتگان و پدربزرگ و مادربزرگ‌هایمان و با اکنون مردمان هنوز روشن است. موزه‌داری مگر بهتر از این هم می‌شود؟ مگر تاریخ ‌آگاه زیستنی که جامعه‌پژوهان و فلسفه‌پردازان از آن سخن می‌گویند جز این است؟ پای برج طغرل که یکی از نمادهای معماری و سازه‌های برجسته جهان است، باغی از مهربانی و آگاهی و دلدادگی سبز است، مانند شهروندی جانباز میهن و پاسداری گذرکرده از جنگ، نگاه‌داری از آن را انجام می‌دهد. مردی که ایران را چنان به جان دوست دارد که تن و چهره و جوانی خود را فدایش کرده است. امروز او هم تاریخ زنده‌ای است که ساعت آفتابی و ماه‌تابی برج طغرل را به نوباوگان و مردمان این سرزمین می‌آموزد، آن‌قدر پرشور و چنان همراه با جزئی‌ترین ریزه‌کاری‌ها به امید برقرار نگه‌داشتن پلی استوار میان نسل‌ها و برای بالیدن و رویش پایدار بر ارزش‌هایی دیرین و ارزنده، سخن می‌گوید و تو را با این سازه آشنا می‌کند که بدانی گنجی روبه‌روی تو و هم‌نسلانت می‌زید، ایستاده در تاریک‌وروشناهای تاریخ و جان‌به‌دربرده از سم اسبان دوره‌های گوناگون. میراثی تاریخی که کنشگر فرهنگی، یکی از خود مردم، از مردم شهرری، سرمایه‌های نادیدنی (میراث ناملموس) آن را برایت روشن می‌کند و با شاخه‌ای گل رز محمدی بدرقه‌ات می‌کند.
گرچه روز به پایان می‌رسید، ولی آفتابی در دل و جانم دمید. در ایران شهرهایی با چنین مردمانی هستند که می‌توان آنها را شهرموزه‌ یا موزه‌شهر نامید، هویتی پیوسته و آگاهانه پابرجا بوده که کار این دولت و آن دولت نیست، زندگی زیسته‌ مردم است، حق مردم به شهر/روستا، ارزش‌ها و میراث فرهنگی گوناگون و دربردارنده‌ای است. بازشناسی و بازگویی‌‌اش را اداره‌ها انجام نداده‌اند، بلکه در کنار مردم کوشیده‌اند نگهدار آن باشند. در استان تهران و در جای‌جای سرزمینمان، ایران، روستاها و شهرهایی هستند که جوانان‌ بیشتر پی‌جوی ریشه‌های هویتی و تاریخی هستند و روایت میان سالخوردگان و نوباوگان جاری و زنده است. اینها نشانه‌های امیدبخشی هستند که در گردوغبار چالش‌ها و کشمکش‌های کلان و جهانی، چه‌بسا کمتر دیده و پرداخته می‌شوند. ما در این کشور بخت زیستن و بالندگی در موزه‌شهر/موزه‌روستاهایی چندهزارساله را داریم؛ پیشینه‌ای تمدنی که می‌تواند برای امروز و آینده‌مان آموزه‌هایي ارزنده فراهم کند که راه‌هایی روشن بیابیم و بپیراییم و از چاه و چاله‌های تاریخی بپرهیزیم. روایت مردم را از مردم بشنویم و شهر و محله را با آنها بشناسیم. این را هم بگویم که روز جهانی میراث فرهنگی امسال هم‌هنگام بود با روزی که مردم در سال ۹۶ پرشورترین انتخابات شوراهای شهری و روستایی را رقم زدند. این کنشگری و یادآوری آن حضور هم بخشی از روایت زیسته‌ زمانه‌ ما و ازجمله ارزش‌های فرهنگی و اجتماعی است که مسئولیتی بیشتر بر دوش می‌گذارد. شبی که این یادداشت را می‌نویسم، امیدهایی را که به کوشش مردان و زنانی باورمند بر پیکره‌ شهر و در نشانه‌های بافت تاریخی بازسازی‌شده و از ورای نگاه نگران میهن‌دوستان جانباز ایران می‌توان خواند، مسئولیت مشترک همه‌مان می‌دانم. به سوگندم پایبندم و در سرم می‌گذرد: «ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس/ چه سفرها کرده‌ایم، چه سفرها کرده‌ایم/ ما برای بوسیدن خاک سر قله‌ها/ چه خطرها کرده‌ایم، چه خطرها کرده‌ایم/ ما برای آنکه ایران/ گوهری تابان شود/ خون دلها خورده‌ایم/ خون دلها خورده‌ایم/ ما برای آنکه ایران/ خانه خوبان شود/ رنج دوران برده‌ایم/ رنج دوران برده‌ایم/ ما برای بوییدن بوی گل نسترن/ چه سفرها کرده‌ایم، چه سفرها کرده‌ایم/ ما برای نوشیدن شورابه‌های کویر/ چه خطرها کرده‌ایم، چه خطرها کرده‌ایم/ ما برای خواندن این قصه عشق به خاک/ خون دلها خورده‌ایم/ خون دلها خورده‌ایم/ ما برای جاودانه‌ماندن این عشق پاک/ رنج دوران برده‌ایم/ رنج دوران برده‌ایم» (سروده‌ نادر ابراهیمی به آوای محمد نوری)
 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها