|

در باب ممیزی

مجید گیاه‌چی

چندی پیش نامه‌ای با امضای ۲۵۰ نفر از همکاران تئاتری، با موضوع درخواست حذف ممیزی مجدد آثار تئاتری ارائه‌شده در سایت‌های اشتراک ویدئو، خطاب به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، منتشر شد که بحث‌های فراوان و عموما بسیار شدید و رادیکالی را برانگیخت.

شدت مقابله‌ها چنان بود که امکان هر اظهارنظری را که به ‌دور از مواجهات احساسی و شدید طرفین باشد، ناممکن می‌کرد و هرچند این موضوعی خاتمه‌یافته نیست و همچنان ادامه دارد؛ اما امید است گذشت زمان، این امکان را فراهم کرده باشد تا بتوان مواجهه‌ای به‌ دور از افراط و احساسی‌گرایی، درباره آن نشان داد.
به این منظور تلاش می‌شود از طریق نقل گفتارهایی از ژان دووینیو در کتاب «جامعه‌شناسی تئاتر» (ترجمه جلال ستاری) به برخی نکات درخور‌‌توجه اشاره کرد؛ هرچند آن متن و اشارات، مسلما به ساحت دیگری پرداخته که قطعا انطباق کاملی با وضعیت بررسی‌شده ندارد؛ در‌عین‌حال برای اشاره به هر آنچه لازم است توجه داده شود، جامع و کامل به‌ نظر می‌رسد:
«... شخصیت جنایت‌کار، زمانی خصلتی دراماتیک می‌یابد که نظامات و مقرراتی که انسان شرور را در قالب شرارتی عملکردی، محدود می‌کنند.
مع‌هذا بیداری و تأیید این خودجوشی که در نظر شاعر، برخوردار از گیرایی افسانه‌آمیز است، ابدا آزادانه بیان نمی‌شود؛ زیرا نویسندگان چه در زندگانی خصوصی و چه در کار آفرینش، ناگزیر تن به نوعی سانسور می‌دهند...».
هرچند و احتمالا در ادامه مطلب، مرجع اصطلاحات به‌ کار گرفته‌شده در متن دووینیو آشکار می‌شود؛ اما برای ایجاد امکان دریافت و همراهی مناسب‌تر، لازم است توضیح بدهم که «شخصیت جنایت‌کار» می‌تواند طیف گسترده‌ای از شخصیت‌های دراماتیک را در بر بگیرد که به ‌طریقی ستون فقرات و شاکله اصلی آنچه هنر و به‌ویژه هنر تئاتر را شکل می‌دهد، شامل می‌شود و شاید متناسب با مقصود مدنظر ما، جایگزین‌کردن معنای «شخصیت آنارشیست یا هنجارشکن که در تقابل با یک یا هر نظم اجتماعی مستقر، کنش داشته و قرار می‌گیرد»، به‌ جای «شخصیت جنایت‌کار»، افاده معنا کند. در همین نسبت «شاعر» هم می‌تواند به «هنرمند» یا «هنرمند تئاتر» اشاره داشته باشد.
همچنین «خودجوشی» اشاره به «تحول‌خواهی و انقلاب مکرر و بی‌پایانی است که همواره هنر و تئاتر، در جست‌وجو و تلاش برای محقق‌کردن آن هستند؛ انقلابی دائمی که به‌ نظر هرگز به مصالحه و ساحل آرامشی نمی‌رسد؛ چون در چنین صورتی مبدل به همان نظامات و مقرراتی می‌شود که بازدارنده و مانع تحول و توسعه، یا اعتلای انسان و هستی و زندگی او هستند». دووینیو ادامه می‌دهد:
«آن نظامات و مقررات رسما هنوز تنها معیار معتبر و تنها ضوابط اجتماعی کارآمد به ‌شمار می‌روند؛ زیرا جوامع نوپدید هنوز نه سلوک خاص خود را آفریده‌اند و نه ارزش‌های ویژه‌شان را تعریف کرده‌اند و به‌همین‌دلیل، آن نظامات و مقررات بیشتر فشار می‌آورند و سختگیرتر هستند؛ زیرا انواع و اقسام بی‌نظمی‌ها و خروج از مقررات، افزایش می‌یابند و موارد هنجارشکنی در همه سطوح زندگی اجتماعی به ‌ظهور می‌رسند؛ بنابراین مقررات و نظامات سنتی برای دراماتورژ و شخصیت خیالی‌ای که به سبب تمایلات و اغراضش، فردیت شاخصی یافته است، تهدید و خطر محسوب می‌شوند؛ از‌این‌رو یا آنان را ملامت می‌کنند یا سانسور.
این تهدید، مبهم و گنگ و پوشیده است؛ زیرا مظهر مجسم چیزی است که دورکم آن را «وجدان جمعی و مشترک» می‌نامد؛ یعنی کلیتی از معتقدات و احساسات مشترک میان حد وسط (میانگین) افراد یک جامعه که نظام معینی واجد حیات خاص خود را سامان می‌دهند. این وجدان یا خودآگاهی مشترک که سنخ روانی جامعه است، سنخی واجد خواص و شرایط وجودی و نوع رشدی مخصوص به خود، با «خودآگاهی اجتماعی» در کلیت و تمامیتش که سنخ روانی یا نفسانی جامعه، آن ‌را به‌درستی و به ‌طور کامل منعکس نمی‌کند؛ بلکه فقط بخشی محدود از خودآگاهی اجتماعی محسوب می‌شود، یکی و برابر نیست؛ اما در افراد جامعه اثرگذار است و به‌همین‌دلیل، بی‌گمان نباید گفت عملی چون وجدان جامعه را می‌آزارد، جنایت‌کارانه است؛ بلکه درست‌تر آن است که بگوییم جنایت‌کارانه است؛ چون وجدان مشترک را می‌آزارد».
دووینیو ادامه می‌دهد:
«ظهور عملی جنایت‌کارانه یا هرگونه کار هنجارشکن دیگر، ضرورتا با این وجدان مشترک که آن‌ را آشکارا محکوم می‌کند، چه در محاورات عادی و چه در وجدان کسی که این عمل را در ذهنش ساخته و پرداخته و مسئولیت ساخت و پرداختش را به گردن دارد؛ یعنی دراماتورژ، مقابل می‌شود. از این رهگذر، سانسوری اجتماعی و روانی، فعلیت می‌یابد که هرچه آزادی در عمل، بیشتر مورد تأیید و تأکید قرار گرفته باشد، فشارش بر تخیل و آفرینش ادبی، بیشتر است. این سد و مانع مطلق که میان بیان آزاد فردیت؛ یعنی انسانی منفرد و هنجارشکن (که جنایت، نماد آن است) و شکفتگی تام و تمام، یعنی آشتی و توافق کامل انسان با ذات و جوهرش حائل شده، به ‌صورت تقدیر محتوم و بی‌چون‌و‌چرا ظاهر می‌شود. ... چنین است نوع فشار بی‌رحمانه‌ای که هنجارشکنی را محکوم می‌کند. این فشار سدی است در برابر ظهور و گسترش آزادی که پشت نقاب بی‌نظمی و اغتشاش و جنایت، پنهان است و مانعی که راه شکفتگی شخصیت را می‌بندد؛ بنابراین در آن دوران، هنر دراماتورژها، از کشاکش و نزاع میان اراده شکفتگی انسان و سد و مانع فرهنگ مرده بر سر راه این شکفتگی، زاده می‌شود».
شاید تنها اشاره لازم برای دریافت سهل‌تر مقصود این عبارات، جایگزین‌کردن «هنرمند» یا «هنرمند تئاتر» به‌ جای «دراماتورژ» و در واقع وسعت‌دادن به میدان انطباق عمل است. دووینیو ادامه می‌دهد:
«بیماری‌های روان‌تنی یا خودکشی، حاصل این فشار اجتماعی بر فردی است که به‌ سبب نافرمانی از قاعده‌ای، زیر پا نهادن امری ممنوع، بی‌اعتنایی به عملی که وجدان مشترک آن‌ را ناپسند می‌داند، گناهکار است.
فرد افسون‌شده یا محکوم به سبب ارتکاب گناهی مرگ‌بار، قدرت ضبط و اختیار حیاتش و هرگونه انتخاب و کلا استقلال و شخصیت را از دست می‌دهد؛ اما درباره شخصیت خیالی‌ای که مرتکب خطا و گناه شده، شیوه تلقین به او و اقناعش، به این سادگی نیست؛ زیرا دراماتورژ است که واسطه ابلاغ این معنی به فرد مدنظر است و وجدان خلاق دراماتورژ ...، مجادله‌آمیز است؛ یعنی همواره میدان ستیز و آویز میان معیارها و انواع مختلف تمایلات و خواست‌ها است و با نهضت بی‌وقفه تغییرات ساختارهای اجتماعی که مربوط به جوانب عدیده و پیچیده کل آدم‌ها می‌شود، به شور می‌آید. این شقاق ناشی از غلیان دو نیروی متضاد خودجوشی خلاق از یک سو و فشار رفتارها یا آرمان دیرین از سوی دیگر است؛ بنابراین در‌عین‌حال نمودار سرزندگی و نشاط دامنه‌دار آزادی و ثقل القائات وجدان مشترک است. از‌این‌رو آفرینش دراماتیک به‌مثابه تنشی شدید میان دو قطب رخ می‌نماید.
... دراماتورژی از نفس این گذار، توشه و مایه می‌گیرد. منطق درام از این تنش میان اراده سرپیچی از قوانین کهن و القائات جمعی که به زبان درام‌نویس، این تلاش برای کسب آزادی را جرم می‌داند و عقوبت می‌کند، استنتاج می‌شود. ... چنان‌که دراماتورژها، بهتر از دیگران دریافتند که واقعیت ناهنجاری، نتیجه مختل‌شدن نظم و ترتیب اجتماعی است. مظهرش، شخصیت‌هایی تاریخی‌اند که قدمت تاریخی‌شان، در حکم جان‌پناهی برای مصون‌ماندن دراماتورژ از خطر نمایش جنایت، به‌عنوان خاص شکستن سدها و برداشتن مرزها و عذر و بهانه‌ای برای معذور‌داشتن آنهاست.
... این دراماتورژها با ارائه موارد هنجارشکنی، می‌توانند سخنگوی جهانی در شرف تغییر باشند، البته نه مستقیما؛ بلکه از رهگذر نمایش واقعی قهرمانی متعلق به دوران و زمانی دیگر». در اینجا دووینیو از منظر جامعه‌شناسی به نحوه و چگونگی کارکرد هنر و هنر تئاتر می‌پردازد و نکته مبهمی در آن وجود ندارد؛ زیرا چنین فرایند و تأثیر و تأثری، حتی بدیهی و کاملا آشکار به ‌نظر رسیده و در نسبت با ظرفیت قدرت در پذیرش و تحمل مواجهه با چالش‌ و پرسش، میدان عمل پیدا می‌کند. دووینیو ادامه می‌دهد:
«دیالکتیک رمزپردازی، مبین نوعی مناقشه و کشاکش است؛ کشاکش جوامع ابتدایی که برای بقا و دوام خود از طریق ثابت‌ماندن و ایستایی می‌کوشند (چنان‌که گویی «فرهنگ» فقط مجموع قوایی است که در برابر هرگونه تغییر، ایستادگی می‌کند)، کوششی کشاکش‌آمیز برای پیوستن چیز تازه و نو به امور سنتی و بازآفرینی «همبستگی» در جوامع پدرسالار یا فئودالی».
تصور نمی‌کنم که مباحث اشاره‌شده در گفتار دووینیو و چرایی و نحوه انطباق آن با شرایط ما و وضعیت مورد بررسی، نیازمند هیچ شرح و تفسیر اضافه‌تری باشد؛ چرا‌که هم به علل و دلایل می‌پردازد و هم به انگیزه‌ها و الزاماتی که هنرمند و قدرت را در نسبت با ممیزی، توجیه کرده و منشأ عمل (البته متفاوت) هر‌کدام‌شان است.
این موازنه‌ای حساس و بسیار دقیق است که لازم است به‌ویژه از جانب هنرمندان و اهل فرهنگ با رعایت کامل و دقیق وسواس‌ها و دقت کامل در نحوه عمل، دنبال شود و از فرط حساسیت، مانند حرکت بر لبه تیغ یا نزدیکی نوک شمشیر داموکلس بر پوست گردن است؛ به‌نحوی‌که اگر اندکی از آن عدول شود؛ چنان‌که در تنظیم‌نامه بررسی‌شده به ‌نظر می‌رسد اتفاق افتاده، می‌تواند منجر به انواعی از تعابیر و برداشت‌هایی بشود که متأسفانه شده است؛ چرا‌که این انتظار ‌بجا وجود دارد که اگر این موازنه، در راستای قدرت‌یافتن کفه فرهنگ و هنر و جوهر انسانیت پیش نرود، دست‌کم در همان وضعیت‌های ناگزیر، حفظ شده و منجر به قوت‌گرفتن کفه متقابل نشود.
مایلم این مطلب را با ذکر جمله‌ای دیگر به پایان برسانم که هرچند باز در ساحتی، شاید به‌ظاهر متفاوت ابراز شده؛ اما می‌تواند به آنچه شایان توجه در موضوع ممیزی است، یاری رساند و آن گفته‌ جوزف میشل آنتوان سروان، حقوق‌دان فرانسوی، است که میشل فوکو در یکی از آثارش، این‌چنین بازگو می‌کند (شاید برای دریافت صریح‌تر مقصود مناسب باشد «ممیزی و پذیرش هنرمندان» را جایگزین «ایده جرم و ایده مجازات» در متن کرد؛ هرچند «ایده جرم و ایده مجازات» شمول بیشتری داشته و قطعا جایگزین پیشنهادشده ‌را هم شامل می‌شود):
«بیایید بار دیگر به این گفته سروان گوش فرا دهیم: باید ایده‌ جرم و ایده مجازات، ارتباطی محکم با یکدیگر بیابند و «بدون‌ وقفه در پی هم آیند. ... اگر شما این‌چنین زنجیره ایده‌ها را در ذهن شهروندان‌تان شکل دهید، آن‌گاه می‌توانید از اینکه ارباب‌شان شده‌اید، بر خود ببالید. سیاست‌مداری حقیقی، آنان را با زنجیری از ایده‌های خودشان به‌مراتب محکم‌تر به بند می‌کشد.
او اولین حلقه زنجیر را به سطح ثابت عقل وصل کرده است و از‌آنجا‌که از حلقه‌های بافته این زنجیر بی‌خبریم و تصور می‌کنیم خودمان آن‌ را ساخته‌ایم، این زنجیر به‌مراتب محکم‌تر است؛ ناامیدی و زمان، زنجیرهای آهنی و فولادی را می‌فرساید؛ اما نمی‌تواند هیچ گزندی بر پیوند عادی ایده‌ها وارد آورد؛ بلکه آن‌ را مستحکم‌تر نیز می‌سازد. بر الياف نرم مغز، بنیان تزلزل‌ناپذیر استوارترین امپراتوری‌ها بنا می‌شود».
بدیهی است همه آنچه گفته شد، هرگز به‌ منزله عدم ‌مسئولیت هر هنرمند در قبال عمل یا اثر تولیدشده نیست مانند دیگر کشورهای جهان و حتی برخی قوانین مشابه در ایران «پس از تولید و انتشار اثر» در صورت وجود شاکی خصوصی، هر هنرمند نیز مانند دیگر آحاد جامعه، مکلف است پاسخ‌گو و مسئولیت‌پذیر باشد.

چندی پیش نامه‌ای با امضای ۲۵۰ نفر از همکاران تئاتری، با موضوع درخواست حذف ممیزی مجدد آثار تئاتری ارائه‌شده در سایت‌های اشتراک ویدئو، خطاب به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، منتشر شد که بحث‌های فراوان و عموما بسیار شدید و رادیکالی را برانگیخت.

شدت مقابله‌ها چنان بود که امکان هر اظهارنظری را که به ‌دور از مواجهات احساسی و شدید طرفین باشد، ناممکن می‌کرد و هرچند این موضوعی خاتمه‌یافته نیست و همچنان ادامه دارد؛ اما امید است گذشت زمان، این امکان را فراهم کرده باشد تا بتوان مواجهه‌ای به‌ دور از افراط و احساسی‌گرایی، درباره آن نشان داد.
به این منظور تلاش می‌شود از طریق نقل گفتارهایی از ژان دووینیو در کتاب «جامعه‌شناسی تئاتر» (ترجمه جلال ستاری) به برخی نکات درخور‌‌توجه اشاره کرد؛ هرچند آن متن و اشارات، مسلما به ساحت دیگری پرداخته که قطعا انطباق کاملی با وضعیت بررسی‌شده ندارد؛ در‌عین‌حال برای اشاره به هر آنچه لازم است توجه داده شود، جامع و کامل به‌ نظر می‌رسد:
«... شخصیت جنایت‌کار، زمانی خصلتی دراماتیک می‌یابد که نظامات و مقرراتی که انسان شرور را در قالب شرارتی عملکردی، محدود می‌کنند.
مع‌هذا بیداری و تأیید این خودجوشی که در نظر شاعر، برخوردار از گیرایی افسانه‌آمیز است، ابدا آزادانه بیان نمی‌شود؛ زیرا نویسندگان چه در زندگانی خصوصی و چه در کار آفرینش، ناگزیر تن به نوعی سانسور می‌دهند...».
هرچند و احتمالا در ادامه مطلب، مرجع اصطلاحات به‌ کار گرفته‌شده در متن دووینیو آشکار می‌شود؛ اما برای ایجاد امکان دریافت و همراهی مناسب‌تر، لازم است توضیح بدهم که «شخصیت جنایت‌کار» می‌تواند طیف گسترده‌ای از شخصیت‌های دراماتیک را در بر بگیرد که به ‌طریقی ستون فقرات و شاکله اصلی آنچه هنر و به‌ویژه هنر تئاتر را شکل می‌دهد، شامل می‌شود و شاید متناسب با مقصود مدنظر ما، جایگزین‌کردن معنای «شخصیت آنارشیست یا هنجارشکن که در تقابل با یک یا هر نظم اجتماعی مستقر، کنش داشته و قرار می‌گیرد»، به‌ جای «شخصیت جنایت‌کار»، افاده معنا کند. در همین نسبت «شاعر» هم می‌تواند به «هنرمند» یا «هنرمند تئاتر» اشاره داشته باشد.
همچنین «خودجوشی» اشاره به «تحول‌خواهی و انقلاب مکرر و بی‌پایانی است که همواره هنر و تئاتر، در جست‌وجو و تلاش برای محقق‌کردن آن هستند؛ انقلابی دائمی که به‌ نظر هرگز به مصالحه و ساحل آرامشی نمی‌رسد؛ چون در چنین صورتی مبدل به همان نظامات و مقرراتی می‌شود که بازدارنده و مانع تحول و توسعه، یا اعتلای انسان و هستی و زندگی او هستند». دووینیو ادامه می‌دهد:
«آن نظامات و مقررات رسما هنوز تنها معیار معتبر و تنها ضوابط اجتماعی کارآمد به ‌شمار می‌روند؛ زیرا جوامع نوپدید هنوز نه سلوک خاص خود را آفریده‌اند و نه ارزش‌های ویژه‌شان را تعریف کرده‌اند و به‌همین‌دلیل، آن نظامات و مقررات بیشتر فشار می‌آورند و سختگیرتر هستند؛ زیرا انواع و اقسام بی‌نظمی‌ها و خروج از مقررات، افزایش می‌یابند و موارد هنجارشکنی در همه سطوح زندگی اجتماعی به ‌ظهور می‌رسند؛ بنابراین مقررات و نظامات سنتی برای دراماتورژ و شخصیت خیالی‌ای که به سبب تمایلات و اغراضش، فردیت شاخصی یافته است، تهدید و خطر محسوب می‌شوند؛ از‌این‌رو یا آنان را ملامت می‌کنند یا سانسور.
این تهدید، مبهم و گنگ و پوشیده است؛ زیرا مظهر مجسم چیزی است که دورکم آن را «وجدان جمعی و مشترک» می‌نامد؛ یعنی کلیتی از معتقدات و احساسات مشترک میان حد وسط (میانگین) افراد یک جامعه که نظام معینی واجد حیات خاص خود را سامان می‌دهند. این وجدان یا خودآگاهی مشترک که سنخ روانی جامعه است، سنخی واجد خواص و شرایط وجودی و نوع رشدی مخصوص به خود، با «خودآگاهی اجتماعی» در کلیت و تمامیتش که سنخ روانی یا نفسانی جامعه، آن ‌را به‌درستی و به ‌طور کامل منعکس نمی‌کند؛ بلکه فقط بخشی محدود از خودآگاهی اجتماعی محسوب می‌شود، یکی و برابر نیست؛ اما در افراد جامعه اثرگذار است و به‌همین‌دلیل، بی‌گمان نباید گفت عملی چون وجدان جامعه را می‌آزارد، جنایت‌کارانه است؛ بلکه درست‌تر آن است که بگوییم جنایت‌کارانه است؛ چون وجدان مشترک را می‌آزارد».
دووینیو ادامه می‌دهد:
«ظهور عملی جنایت‌کارانه یا هرگونه کار هنجارشکن دیگر، ضرورتا با این وجدان مشترک که آن‌ را آشکارا محکوم می‌کند، چه در محاورات عادی و چه در وجدان کسی که این عمل را در ذهنش ساخته و پرداخته و مسئولیت ساخت و پرداختش را به گردن دارد؛ یعنی دراماتورژ، مقابل می‌شود. از این رهگذر، سانسوری اجتماعی و روانی، فعلیت می‌یابد که هرچه آزادی در عمل، بیشتر مورد تأیید و تأکید قرار گرفته باشد، فشارش بر تخیل و آفرینش ادبی، بیشتر است. این سد و مانع مطلق که میان بیان آزاد فردیت؛ یعنی انسانی منفرد و هنجارشکن (که جنایت، نماد آن است) و شکفتگی تام و تمام، یعنی آشتی و توافق کامل انسان با ذات و جوهرش حائل شده، به ‌صورت تقدیر محتوم و بی‌چون‌و‌چرا ظاهر می‌شود. ... چنین است نوع فشار بی‌رحمانه‌ای که هنجارشکنی را محکوم می‌کند. این فشار سدی است در برابر ظهور و گسترش آزادی که پشت نقاب بی‌نظمی و اغتشاش و جنایت، پنهان است و مانعی که راه شکفتگی شخصیت را می‌بندد؛ بنابراین در آن دوران، هنر دراماتورژها، از کشاکش و نزاع میان اراده شکفتگی انسان و سد و مانع فرهنگ مرده بر سر راه این شکفتگی، زاده می‌شود».
شاید تنها اشاره لازم برای دریافت سهل‌تر مقصود این عبارات، جایگزین‌کردن «هنرمند» یا «هنرمند تئاتر» به‌ جای «دراماتورژ» و در واقع وسعت‌دادن به میدان انطباق عمل است. دووینیو ادامه می‌دهد:
«بیماری‌های روان‌تنی یا خودکشی، حاصل این فشار اجتماعی بر فردی است که به‌ سبب نافرمانی از قاعده‌ای، زیر پا نهادن امری ممنوع، بی‌اعتنایی به عملی که وجدان مشترک آن‌ را ناپسند می‌داند، گناهکار است.
فرد افسون‌شده یا محکوم به سبب ارتکاب گناهی مرگ‌بار، قدرت ضبط و اختیار حیاتش و هرگونه انتخاب و کلا استقلال و شخصیت را از دست می‌دهد؛ اما درباره شخصیت خیالی‌ای که مرتکب خطا و گناه شده، شیوه تلقین به او و اقناعش، به این سادگی نیست؛ زیرا دراماتورژ است که واسطه ابلاغ این معنی به فرد مدنظر است و وجدان خلاق دراماتورژ ...، مجادله‌آمیز است؛ یعنی همواره میدان ستیز و آویز میان معیارها و انواع مختلف تمایلات و خواست‌ها است و با نهضت بی‌وقفه تغییرات ساختارهای اجتماعی که مربوط به جوانب عدیده و پیچیده کل آدم‌ها می‌شود، به شور می‌آید. این شقاق ناشی از غلیان دو نیروی متضاد خودجوشی خلاق از یک سو و فشار رفتارها یا آرمان دیرین از سوی دیگر است؛ بنابراین در‌عین‌حال نمودار سرزندگی و نشاط دامنه‌دار آزادی و ثقل القائات وجدان مشترک است. از‌این‌رو آفرینش دراماتیک به‌مثابه تنشی شدید میان دو قطب رخ می‌نماید.
... دراماتورژی از نفس این گذار، توشه و مایه می‌گیرد. منطق درام از این تنش میان اراده سرپیچی از قوانین کهن و القائات جمعی که به زبان درام‌نویس، این تلاش برای کسب آزادی را جرم می‌داند و عقوبت می‌کند، استنتاج می‌شود. ... چنان‌که دراماتورژها، بهتر از دیگران دریافتند که واقعیت ناهنجاری، نتیجه مختل‌شدن نظم و ترتیب اجتماعی است. مظهرش، شخصیت‌هایی تاریخی‌اند که قدمت تاریخی‌شان، در حکم جان‌پناهی برای مصون‌ماندن دراماتورژ از خطر نمایش جنایت، به‌عنوان خاص شکستن سدها و برداشتن مرزها و عذر و بهانه‌ای برای معذور‌داشتن آنهاست.
... این دراماتورژها با ارائه موارد هنجارشکنی، می‌توانند سخنگوی جهانی در شرف تغییر باشند، البته نه مستقیما؛ بلکه از رهگذر نمایش واقعی قهرمانی متعلق به دوران و زمانی دیگر». در اینجا دووینیو از منظر جامعه‌شناسی به نحوه و چگونگی کارکرد هنر و هنر تئاتر می‌پردازد و نکته مبهمی در آن وجود ندارد؛ زیرا چنین فرایند و تأثیر و تأثری، حتی بدیهی و کاملا آشکار به ‌نظر رسیده و در نسبت با ظرفیت قدرت در پذیرش و تحمل مواجهه با چالش‌ و پرسش، میدان عمل پیدا می‌کند. دووینیو ادامه می‌دهد:
«دیالکتیک رمزپردازی، مبین نوعی مناقشه و کشاکش است؛ کشاکش جوامع ابتدایی که برای بقا و دوام خود از طریق ثابت‌ماندن و ایستایی می‌کوشند (چنان‌که گویی «فرهنگ» فقط مجموع قوایی است که در برابر هرگونه تغییر، ایستادگی می‌کند)، کوششی کشاکش‌آمیز برای پیوستن چیز تازه و نو به امور سنتی و بازآفرینی «همبستگی» در جوامع پدرسالار یا فئودالی».
تصور نمی‌کنم که مباحث اشاره‌شده در گفتار دووینیو و چرایی و نحوه انطباق آن با شرایط ما و وضعیت مورد بررسی، نیازمند هیچ شرح و تفسیر اضافه‌تری باشد؛ چرا‌که هم به علل و دلایل می‌پردازد و هم به انگیزه‌ها و الزاماتی که هنرمند و قدرت را در نسبت با ممیزی، توجیه کرده و منشأ عمل (البته متفاوت) هر‌کدام‌شان است.
این موازنه‌ای حساس و بسیار دقیق است که لازم است به‌ویژه از جانب هنرمندان و اهل فرهنگ با رعایت کامل و دقیق وسواس‌ها و دقت کامل در نحوه عمل، دنبال شود و از فرط حساسیت، مانند حرکت بر لبه تیغ یا نزدیکی نوک شمشیر داموکلس بر پوست گردن است؛ به‌نحوی‌که اگر اندکی از آن عدول شود؛ چنان‌که در تنظیم‌نامه بررسی‌شده به ‌نظر می‌رسد اتفاق افتاده، می‌تواند منجر به انواعی از تعابیر و برداشت‌هایی بشود که متأسفانه شده است؛ چرا‌که این انتظار ‌بجا وجود دارد که اگر این موازنه، در راستای قدرت‌یافتن کفه فرهنگ و هنر و جوهر انسانیت پیش نرود، دست‌کم در همان وضعیت‌های ناگزیر، حفظ شده و منجر به قوت‌گرفتن کفه متقابل نشود.
مایلم این مطلب را با ذکر جمله‌ای دیگر به پایان برسانم که هرچند باز در ساحتی، شاید به‌ظاهر متفاوت ابراز شده؛ اما می‌تواند به آنچه شایان توجه در موضوع ممیزی است، یاری رساند و آن گفته‌ جوزف میشل آنتوان سروان، حقوق‌دان فرانسوی، است که میشل فوکو در یکی از آثارش، این‌چنین بازگو می‌کند (شاید برای دریافت صریح‌تر مقصود مناسب باشد «ممیزی و پذیرش هنرمندان» را جایگزین «ایده جرم و ایده مجازات» در متن کرد؛ هرچند «ایده جرم و ایده مجازات» شمول بیشتری داشته و قطعا جایگزین پیشنهادشده ‌را هم شامل می‌شود):
«بیایید بار دیگر به این گفته سروان گوش فرا دهیم: باید ایده‌ جرم و ایده مجازات، ارتباطی محکم با یکدیگر بیابند و «بدون‌ وقفه در پی هم آیند. ... اگر شما این‌چنین زنجیره ایده‌ها را در ذهن شهروندان‌تان شکل دهید، آن‌گاه می‌توانید از اینکه ارباب‌شان شده‌اید، بر خود ببالید. سیاست‌مداری حقیقی، آنان را با زنجیری از ایده‌های خودشان به‌مراتب محکم‌تر به بند می‌کشد.
او اولین حلقه زنجیر را به سطح ثابت عقل وصل کرده است و از‌آنجا‌که از حلقه‌های بافته این زنجیر بی‌خبریم و تصور می‌کنیم خودمان آن‌ را ساخته‌ایم، این زنجیر به‌مراتب محکم‌تر است؛ ناامیدی و زمان، زنجیرهای آهنی و فولادی را می‌فرساید؛ اما نمی‌تواند هیچ گزندی بر پیوند عادی ایده‌ها وارد آورد؛ بلکه آن‌ را مستحکم‌تر نیز می‌سازد. بر الياف نرم مغز، بنیان تزلزل‌ناپذیر استوارترین امپراتوری‌ها بنا می‌شود».
بدیهی است همه آنچه گفته شد، هرگز به‌ منزله عدم ‌مسئولیت هر هنرمند در قبال عمل یا اثر تولیدشده نیست مانند دیگر کشورهای جهان و حتی برخی قوانین مشابه در ایران «پس از تولید و انتشار اثر» در صورت وجود شاکی خصوصی، هر هنرمند نیز مانند دیگر آحاد جامعه، مکلف است پاسخ‌گو و مسئولیت‌پذیر باشد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها