چگونه اتحاد جماهير شوروي فروپاشيد
چارلز کینگ. استاد دانشگاه جورج تاون
11 نوامبر 1980، اتومبیلی حامل چند نویسنده روس در مسیر بارانی بهسوی مادرید میرفت و قرار بود در پایتخت اسپانیا کنفرانسی درباره جنبش حقوق بشر در اتحاد جماهیر شوروی برگزار شود؛ این نویسندگان هم از فعالان دیرینه این جنبش بودند و سختیهای زیادی در این راه متحمل شده بودند: «ولادیمیر بوریسوف» و «ویکتور فاینبرگ» که هردو در پی بدرفتاریها و آزار و شکنجههای حکومت شوروی مدتی در بیمارستان روانی لنینگراد بستری بودند، «گیوزل ماکودینووا» هنرمند تاتار که سالها در سیبری در تبعید به سر برد و در نهایت بههمراه همسرش «آندره آمارلیک» که پس از چند دوره بازداشت به اروپای غربی گریخته بودند. آمارلیک پشت فرمان بود و اتومبیل در60 کیلومتری پایتخت اسپانیا از مسیر منحرف شد و با یک کامیون که از روبهرو میآمد، برخورد کردند. تمام سرنشینان جز آمارلیک از این تصادف جان سالم به در بردند. یک تکه فلز، گلوی آمارلیک را سوراخ کرده بود. آمارلیک در زمان مرگ 42 سال داشت و قطعا در زمره مؤثرترین و سرشناسترین مخالفان حکومت شوروی قرار نمیگرفت. در آن سالها «الکساندر سولژنیتسین» با انتشار کتاب «مجمعالجزایر گولاک» برنده جایزه نوبل ادبیات شده و به ایالات متحده مهاجرت کرده بود. «آندری ساخاروف»، فیزیکدان هستهای روسیه و فعال صلح و حقوق بشر هم برنده جایزه نوبل فیزیک شد؛ اما پس از آنکه حکومت شوروی اجازه خروج از کشور به او نداد، این جایزه غیابی به ساخاروف تعلق گرفت. آمارلیک قطعا از جایگاه این چهرههای سرشناس برخوردار نبود اما در میان زندانیان و تبعیدشدگان حکومت شوروی جایگاه ویژهای داشت، بااینحال آمارلیک از یک نظر جلوتر از ساخاروف بود. او برخلاف این دانشمند هستهای روسیه اعتقاد داشت که روزهای خوشی در انتظار حکومت شوروی و در کل حکومتهای کمونیستی نیست. پاییز سال 1970، آمارلیک توانست دستنوشته کوتاه خود را بهسختی از اتحاد جماهیر شوروی خارج کرده و در یک نشریه چاپ لندن منتشر کند. آمارلیک در این دستنوشته استدلال میکرد «سرمایهداری جهان و کمونیسم به سبک اتحاد جماهیر شوروی هیچ همگراییای ندارند و روزبهروز بیشتر از هم فاصله میگیرند» ؛اما نکته مهم این دستنوشتهها به سرنوشت اتحاد شوروی مربوط میشد؛ آمارلیک معتقد بود حکومتهای کمونیستی در خطر فروپاشی و تجزیه قرار دارند.
در آن دوران، اتحاد جماهیر شوروی و چین بهطور فزایندهای نسبت به یکدیگر بیاعتماد بودند و در مسیری حرکت میکردند که وقوع جنگی عظیم میان دو کشور قابل پیشبینی بود. یک سال پیش از آن و در سال ۱۹۶۹، دو کشور در امتداد مرز مشترک خود با هم درگیر و تعدادی از نظامیان هر دو طرف در این درگیری کشته شده بودند. آمارلیک تأکید میکرد که مشکل واقعی ساخاروف این است که نمیتواند واقعیت اتحاد جماهیر شوروی و سیستم حکومتی آن را تشخیص دهد. به اعتقاد آمارلیک، اتحاد شوروی و کمونیسم بهسوی فروپاشی حرکت میکردند. عنوانی که برای این دستنوشته انتخاب شده بود هم جالب بود: «آیا اتحاد جماهیر شوروی تا 1984 برقرار میماند؟».
آمارلیک در پایان دستنوشته خود یک سندروم سیاسی کلی را شناسایی کرده بود: روندی که از طریق آن یک قدرت بزرگ خودش را فریب میدهد و قدم در مسیر نابودی خود میگذارد. در دهه 1960، حکومت اتحاد جماهیر شوروی، کشوری را به وجود آورده بود که شهروندان آن تصور نمیکردند که چنین کشوری تحت حکومت لنین و استالین به چنین مرحلهای برسد.
فروشگاهها مملو از کالاهای مصرفی، آپارتمانهای جداگانه برای هر خانواده، برنامه فضایی، قهرمانان ورزشی بینالمللی، یک خط هوایی که به تمام نقاط جهان پرواز میکرد از جمله موفقیتهای جامعه شوروی بود. باوجوداین آمارلیک بیش از هر اندیشمند دیگری در آن زمان این واقعیت را درک کرده بود که کشورها اگر واپسگرا شوند و صرفا به گذشته خود چشم بدوزند، خطر اضمحلال و فروپاشی بیش از همیشه به آنها نزدیک میشود؛ چراكه دولتهای اقتدارگرا و همچنین شهروندان آنها، وقتی صحبت از آینده به میان میآید، محافظهکارانی مادرزاد میشوند.
«فرقه عافیتطلب» عنوانی است که آمارلیک برای این شهروندان و حاکمان برگزیده و به این نکته اشاره میکند که این فرقه براساس این باور خوشبینانه شکل گرفته که «در نهایت همهچیز رو به بهبودی میرود». در نتیجه هنگامی که یک بحران و چالش جدی سر برمیآورد برای همه، از حکومت گرفته تا شهروندان، گیج میشوند و فاجعه به بار میآید. بسیاری از این چالشها را بهسادگی میتوان حل کرد اما چون هیچکس به این باور نرسیده است که باید وظیفه خود را بهدرستی انجام دهد و نمیتواند قبل از هر کاری تمام جوانب را بسنجد، یک چالش ساده به بحرانی جدی تبدیل میشود.
وقتی در سال 2020 و با گذشت 50 سال این دستنوشته آمارلیک را میخوانیم، انگار که برای دوران کنونی نوشته شده است. او به این موضوع توجه داشت که چگونه یک قدرت بزرگ باید چند بحران داخلی را کنترل میکند؛ متزلزلشدن و بیاعتبارشدن نهادهای داخلی و حیلهگری و فساد سیاستمداران نخستین نشانههای فقدان مشروعیت در نظام محسوب میشود. او میخواست رابطه منطق تاریک انحلال اجتماعی و چگونگی انتخابهای سیاسی با تبعات و نتایج آخرالزمانی را درک کند. پیشگویی او چند سال دیرتر از 1984 محقق شد اما شنیدن بازتاب هشدارهای آن زمان آمارلیک، امروز هم امکانپذیر است.
پیشبینی عوامل سقوط اتحاد شوروی
آمارلیک معتقد بود چهار روند به سرعت فروپاشی بهویژه اتحاد شوروی شدت بخشید. یکی از این روندها «فروپاشی اخلاقی» استالین و بیتفاوتی اخلاقی ناشی از یک سیاست توسعهطلبانه و جنگهای بیپایانی است که در پی چنین سیاستهایی رخ میدهد. مشکلات اقتصادی دیگر عاملی بود که آمارلیک به آن اشاره کرد. این چالشها و بحرانهای اقتصادی هم ناشی از درگیریهای نظامی طولانی است که در دوره حکومت اتحاد شوروی دو نمونه آن را شاهد بودیم؛ ابتدا جنگ مرزی با چین و بعد هم تهاجم نظامی پرهزینه و ناکام ارتش سرخ به افغانستان. عامل سوم مورد اشاره آمارلیک این واقعیت بود که حکومتها بهطور فزایندهای در برابر ابراز نارضایتی و اعتراض شهروندان، صبر و تحمل خود را از دست میدهند.
عامل چهارم که پایان اتحاد جماهیر شوروی را رقم زد، رابطه نخبگان سیاسی و سرمایههای ملی شوروی بود. بخش قابلتوجهی از نخبگان سیاسی حکومت شوروی محاسبه کرده بودند که میتوانند با نزدیکترکردن رابطه خود با اموال و سرمایههای ملی، آینده خود را تضمین کنند.آمارلیک تصور میکرد که این اتفاق ابتدا در میان اقلیتهای قومی شوروی رخ دهد؛ نخست در «ناحیه بالتیک، قفقاز و اوکراین، سپس در آسیای مرکزی و در امتداد رودخانه ولگا شاهد چنین رویکردی خواهیم بود»؛ اما نکته اساسی این بود که در زمان وقوع بحران شدید، نخبگان سیاسی و سازمانی تصمیم مشترک میگیرند و دیگر موضوع قومیت نقش چندانی در تصمیمگیریها برای نجات افراد ایفا نمیکند. آیا آنها به سیستمی چسبیدهاند که به آنها قدرت میدهد یا خودشان را بهعنوان بینشگرانی جا زدهاند که سقوط قریبالوقوع کشتی را نظاره میکنند و در پی نجات خود هستند. به گفته آمارلیک «در چنین لحظات ناپایداری، فوران نارضایت عمومی در پایتخت مانند اتفاقاتی كه بین سالهای 1980 تا 1985 در اتحاد جماهیر شوروی رخ خواهد داد، روی میدهد». آمارلیک در نوشتههای خود اشتباهاتی هم داشت؛ او درباره احتمال بروز جنگی بزرگ میان
اتحاد جماهیر شوروی و چین که یکی از ارکان تجزیه و تحلیل او بود، اشتباه میکرد اما بهجای آن اتحاد شوروی وارد جنگ افغانستان شد؛ جنگی فرسایشی که رهبران فرتوت شوروی برای ادامه آن، هم مشروعیت خود و هم منابع حکومت شوروی را از بین بردند.
آمارلیک درباره میزان خشونتهای منجر به فروپاشی حکومت شوروی هم مبالغه کرده بود؛ این فروپاشی بسیار آرامتر و صلحآمیزتر از آن چیزی رخ داد که ممکن بود کسی انتظارش را داشته باشد، بهویژه با توجه به اختلافات مرزی، درگیریهای ناسیونالیستی و رقابت نخبگان در بزرگترین کشور دنیا.
اتحاد جماهیر شوروی برای رسیدن به تواناییها و پیشرفتهای رقبای غربی خود سرمایهگذاری هنگفتی کرده و سخت کوشیده بود تا بهعنوان ابرقدرتی جهانی در رقابت باقی بماند؛ اما پیشپاافتادهترین و البته اساسیترین موضوعات بیتوجه رها شده بود. آمارلیک احساس میکرد در چنین شرایطی درپیشگرفتن روند تدریجی دموکراتیزاسیون و همکاری پرثمر با غرب میتواند شوروی را از بحران خارج کند. کشورش با مجموعهای از شوکهای بیرونی و بحرانهای داخلی روبهرو میشد و نمیتوانست این چالشها را مدیریت کند. آمارلیک مینویسد: «در قرن ششم بزها بر ویرانههای امپراتوری شکوهمند رم میچریدند. اتحاد جماهیر شوروی نیز چنین سرنوشتی دارد». آمارلیک بر این باور بود که اتحاد جماهیر شوروی فاقد قابلیت انجام اصلاحات در درون حکومت است و نمیتواند لرزههای کوچک را هم کنترل کند. زمان بهخوبی نشان داد که او درست میگفت؛ اما نقش کلیدیتر آمارلیک این بود که به شهروندان کشورهای دارای ساختارهای کاملا متفاوت نشان داد که با استفاده از چه نشانههایی باید نگران آینده کشور خود شوند. او تکنیکی را برای تعلیق عمیقترین و ماندگارترین اساطیر سیاسی ارائه داد و سؤالاتی را مطرح
کرد که پاسخ به آنها میزان صداقت سیاستمداران و حاکمان را نمایان میکرد. سیاستمدارانی که معتقدند سیاست باید در برابر تغییرات اجتماعی پاسخگو و مسئول باشد، کشور خود را ارزشمند میدانند و در لحظه درست تاریخی راه را برای فرد شایستهتری هموار میکنند. در زندگی هم مانند سیاست، پادزهر ناامیدی، امیدواری نیست بلکه برنامهریزی است.
11 نوامبر 1980، اتومبیلی حامل چند نویسنده روس در مسیر بارانی بهسوی مادرید میرفت و قرار بود در پایتخت اسپانیا کنفرانسی درباره جنبش حقوق بشر در اتحاد جماهیر شوروی برگزار شود؛ این نویسندگان هم از فعالان دیرینه این جنبش بودند و سختیهای زیادی در این راه متحمل شده بودند: «ولادیمیر بوریسوف» و «ویکتور فاینبرگ» که هردو در پی بدرفتاریها و آزار و شکنجههای حکومت شوروی مدتی در بیمارستان روانی لنینگراد بستری بودند، «گیوزل ماکودینووا» هنرمند تاتار که سالها در سیبری در تبعید به سر برد و در نهایت بههمراه همسرش «آندره آمارلیک» که پس از چند دوره بازداشت به اروپای غربی گریخته بودند. آمارلیک پشت فرمان بود و اتومبیل در60 کیلومتری پایتخت اسپانیا از مسیر منحرف شد و با یک کامیون که از روبهرو میآمد، برخورد کردند. تمام سرنشینان جز آمارلیک از این تصادف جان سالم به در بردند. یک تکه فلز، گلوی آمارلیک را سوراخ کرده بود. آمارلیک در زمان مرگ 42 سال داشت و قطعا در زمره مؤثرترین و سرشناسترین مخالفان حکومت شوروی قرار نمیگرفت. در آن سالها «الکساندر سولژنیتسین» با انتشار کتاب «مجمعالجزایر گولاک» برنده جایزه نوبل ادبیات شده و به ایالات متحده مهاجرت کرده بود. «آندری ساخاروف»، فیزیکدان هستهای روسیه و فعال صلح و حقوق بشر هم برنده جایزه نوبل فیزیک شد؛ اما پس از آنکه حکومت شوروی اجازه خروج از کشور به او نداد، این جایزه غیابی به ساخاروف تعلق گرفت. آمارلیک قطعا از جایگاه این چهرههای سرشناس برخوردار نبود اما در میان زندانیان و تبعیدشدگان حکومت شوروی جایگاه ویژهای داشت، بااینحال آمارلیک از یک نظر جلوتر از ساخاروف بود. او برخلاف این دانشمند هستهای روسیه اعتقاد داشت که روزهای خوشی در انتظار حکومت شوروی و در کل حکومتهای کمونیستی نیست. پاییز سال 1970، آمارلیک توانست دستنوشته کوتاه خود را بهسختی از اتحاد جماهیر شوروی خارج کرده و در یک نشریه چاپ لندن منتشر کند. آمارلیک در این دستنوشته استدلال میکرد «سرمایهداری جهان و کمونیسم به سبک اتحاد جماهیر شوروی هیچ همگراییای ندارند و روزبهروز بیشتر از هم فاصله میگیرند» ؛اما نکته مهم این دستنوشتهها به سرنوشت اتحاد شوروی مربوط میشد؛ آمارلیک معتقد بود حکومتهای کمونیستی در خطر فروپاشی و تجزیه قرار دارند.
در آن دوران، اتحاد جماهیر شوروی و چین بهطور فزایندهای نسبت به یکدیگر بیاعتماد بودند و در مسیری حرکت میکردند که وقوع جنگی عظیم میان دو کشور قابل پیشبینی بود. یک سال پیش از آن و در سال ۱۹۶۹، دو کشور در امتداد مرز مشترک خود با هم درگیر و تعدادی از نظامیان هر دو طرف در این درگیری کشته شده بودند. آمارلیک تأکید میکرد که مشکل واقعی ساخاروف این است که نمیتواند واقعیت اتحاد جماهیر شوروی و سیستم حکومتی آن را تشخیص دهد. به اعتقاد آمارلیک، اتحاد شوروی و کمونیسم بهسوی فروپاشی حرکت میکردند. عنوانی که برای این دستنوشته انتخاب شده بود هم جالب بود: «آیا اتحاد جماهیر شوروی تا 1984 برقرار میماند؟».
آمارلیک در پایان دستنوشته خود یک سندروم سیاسی کلی را شناسایی کرده بود: روندی که از طریق آن یک قدرت بزرگ خودش را فریب میدهد و قدم در مسیر نابودی خود میگذارد. در دهه 1960، حکومت اتحاد جماهیر شوروی، کشوری را به وجود آورده بود که شهروندان آن تصور نمیکردند که چنین کشوری تحت حکومت لنین و استالین به چنین مرحلهای برسد.
فروشگاهها مملو از کالاهای مصرفی، آپارتمانهای جداگانه برای هر خانواده، برنامه فضایی، قهرمانان ورزشی بینالمللی، یک خط هوایی که به تمام نقاط جهان پرواز میکرد از جمله موفقیتهای جامعه شوروی بود. باوجوداین آمارلیک بیش از هر اندیشمند دیگری در آن زمان این واقعیت را درک کرده بود که کشورها اگر واپسگرا شوند و صرفا به گذشته خود چشم بدوزند، خطر اضمحلال و فروپاشی بیش از همیشه به آنها نزدیک میشود؛ چراكه دولتهای اقتدارگرا و همچنین شهروندان آنها، وقتی صحبت از آینده به میان میآید، محافظهکارانی مادرزاد میشوند.
«فرقه عافیتطلب» عنوانی است که آمارلیک برای این شهروندان و حاکمان برگزیده و به این نکته اشاره میکند که این فرقه براساس این باور خوشبینانه شکل گرفته که «در نهایت همهچیز رو به بهبودی میرود». در نتیجه هنگامی که یک بحران و چالش جدی سر برمیآورد برای همه، از حکومت گرفته تا شهروندان، گیج میشوند و فاجعه به بار میآید. بسیاری از این چالشها را بهسادگی میتوان حل کرد اما چون هیچکس به این باور نرسیده است که باید وظیفه خود را بهدرستی انجام دهد و نمیتواند قبل از هر کاری تمام جوانب را بسنجد، یک چالش ساده به بحرانی جدی تبدیل میشود.
وقتی در سال 2020 و با گذشت 50 سال این دستنوشته آمارلیک را میخوانیم، انگار که برای دوران کنونی نوشته شده است. او به این موضوع توجه داشت که چگونه یک قدرت بزرگ باید چند بحران داخلی را کنترل میکند؛ متزلزلشدن و بیاعتبارشدن نهادهای داخلی و حیلهگری و فساد سیاستمداران نخستین نشانههای فقدان مشروعیت در نظام محسوب میشود. او میخواست رابطه منطق تاریک انحلال اجتماعی و چگونگی انتخابهای سیاسی با تبعات و نتایج آخرالزمانی را درک کند. پیشگویی او چند سال دیرتر از 1984 محقق شد اما شنیدن بازتاب هشدارهای آن زمان آمارلیک، امروز هم امکانپذیر است.
پیشبینی عوامل سقوط اتحاد شوروی
آمارلیک معتقد بود چهار روند به سرعت فروپاشی بهویژه اتحاد شوروی شدت بخشید. یکی از این روندها «فروپاشی اخلاقی» استالین و بیتفاوتی اخلاقی ناشی از یک سیاست توسعهطلبانه و جنگهای بیپایانی است که در پی چنین سیاستهایی رخ میدهد. مشکلات اقتصادی دیگر عاملی بود که آمارلیک به آن اشاره کرد. این چالشها و بحرانهای اقتصادی هم ناشی از درگیریهای نظامی طولانی است که در دوره حکومت اتحاد شوروی دو نمونه آن را شاهد بودیم؛ ابتدا جنگ مرزی با چین و بعد هم تهاجم نظامی پرهزینه و ناکام ارتش سرخ به افغانستان. عامل سوم مورد اشاره آمارلیک این واقعیت بود که حکومتها بهطور فزایندهای در برابر ابراز نارضایتی و اعتراض شهروندان، صبر و تحمل خود را از دست میدهند.
عامل چهارم که پایان اتحاد جماهیر شوروی را رقم زد، رابطه نخبگان سیاسی و سرمایههای ملی شوروی بود. بخش قابلتوجهی از نخبگان سیاسی حکومت شوروی محاسبه کرده بودند که میتوانند با نزدیکترکردن رابطه خود با اموال و سرمایههای ملی، آینده خود را تضمین کنند.آمارلیک تصور میکرد که این اتفاق ابتدا در میان اقلیتهای قومی شوروی رخ دهد؛ نخست در «ناحیه بالتیک، قفقاز و اوکراین، سپس در آسیای مرکزی و در امتداد رودخانه ولگا شاهد چنین رویکردی خواهیم بود»؛ اما نکته اساسی این بود که در زمان وقوع بحران شدید، نخبگان سیاسی و سازمانی تصمیم مشترک میگیرند و دیگر موضوع قومیت نقش چندانی در تصمیمگیریها برای نجات افراد ایفا نمیکند. آیا آنها به سیستمی چسبیدهاند که به آنها قدرت میدهد یا خودشان را بهعنوان بینشگرانی جا زدهاند که سقوط قریبالوقوع کشتی را نظاره میکنند و در پی نجات خود هستند. به گفته آمارلیک «در چنین لحظات ناپایداری، فوران نارضایت عمومی در پایتخت مانند اتفاقاتی كه بین سالهای 1980 تا 1985 در اتحاد جماهیر شوروی رخ خواهد داد، روی میدهد». آمارلیک در نوشتههای خود اشتباهاتی هم داشت؛ او درباره احتمال بروز جنگی بزرگ میان
اتحاد جماهیر شوروی و چین که یکی از ارکان تجزیه و تحلیل او بود، اشتباه میکرد اما بهجای آن اتحاد شوروی وارد جنگ افغانستان شد؛ جنگی فرسایشی که رهبران فرتوت شوروی برای ادامه آن، هم مشروعیت خود و هم منابع حکومت شوروی را از بین بردند.
آمارلیک درباره میزان خشونتهای منجر به فروپاشی حکومت شوروی هم مبالغه کرده بود؛ این فروپاشی بسیار آرامتر و صلحآمیزتر از آن چیزی رخ داد که ممکن بود کسی انتظارش را داشته باشد، بهویژه با توجه به اختلافات مرزی، درگیریهای ناسیونالیستی و رقابت نخبگان در بزرگترین کشور دنیا.
اتحاد جماهیر شوروی برای رسیدن به تواناییها و پیشرفتهای رقبای غربی خود سرمایهگذاری هنگفتی کرده و سخت کوشیده بود تا بهعنوان ابرقدرتی جهانی در رقابت باقی بماند؛ اما پیشپاافتادهترین و البته اساسیترین موضوعات بیتوجه رها شده بود. آمارلیک احساس میکرد در چنین شرایطی درپیشگرفتن روند تدریجی دموکراتیزاسیون و همکاری پرثمر با غرب میتواند شوروی را از بحران خارج کند. کشورش با مجموعهای از شوکهای بیرونی و بحرانهای داخلی روبهرو میشد و نمیتوانست این چالشها را مدیریت کند. آمارلیک مینویسد: «در قرن ششم بزها بر ویرانههای امپراتوری شکوهمند رم میچریدند. اتحاد جماهیر شوروی نیز چنین سرنوشتی دارد». آمارلیک بر این باور بود که اتحاد جماهیر شوروی فاقد قابلیت انجام اصلاحات در درون حکومت است و نمیتواند لرزههای کوچک را هم کنترل کند. زمان بهخوبی نشان داد که او درست میگفت؛ اما نقش کلیدیتر آمارلیک این بود که به شهروندان کشورهای دارای ساختارهای کاملا متفاوت نشان داد که با استفاده از چه نشانههایی باید نگران آینده کشور خود شوند. او تکنیکی را برای تعلیق عمیقترین و ماندگارترین اساطیر سیاسی ارائه داد و سؤالاتی را مطرح
کرد که پاسخ به آنها میزان صداقت سیاستمداران و حاکمان را نمایان میکرد. سیاستمدارانی که معتقدند سیاست باید در برابر تغییرات اجتماعی پاسخگو و مسئول باشد، کشور خود را ارزشمند میدانند و در لحظه درست تاریخی راه را برای فرد شایستهتری هموار میکنند. در زندگی هم مانند سیاست، پادزهر ناامیدی، امیدواری نیست بلکه برنامهریزی است.