خوانش شعر جهان - یک
یکی دیگری است و دیگری نیست
آرش نصرتاللهی
پرداختن مکتوب به شعر غیرفارسی در ایران، پیشینهی کمرمقی دارد و البته ترجمه شعرها از زبانهای مختلف به فارسی و همینطور بررسیهای موردی مانند شب فلان کس یا سمیناری در فلان دانشگاه کموبیش رایج بوده اما در مجموع این بخش از شعر، حتا بهاندازهی حداقلی نیز مورد توجه قرار نگرفته است.
اینها در حالیست که در سالهای اخیر بهخصوص با ترجمه بیشتری از شعر جهان به فارسی روبهرو هستیم. همچنین میدانیم که ظرفیت قابلتوجهی برای تجربه شاعری و البته خوانش شعر در شعر غیرفارسی نهفته که میتواند در پیش روی شاعر و مخاطب فارسیزبان در قلمروی شعر، مفید باشد. تمرکز من در این سری یادداشتها نه بر نظریهها بلکه بر خود متن است و به فراخور آنچه در شعر اتفاق افتاده، نظریهها و تکنیکها را فرا میخوانم.
در این یادداشت به نمونهای از شعرهای مورد نظرم میپردازم و تلاش میکنم ضمن بازنمایی ساختاری و مفهومی شعر و وجوه فرمی آن که از اهمیت بسزایی برخوردار است، جستوجویی در جهان پشت شعر داشته باشم چراکه میتوان گفت در ترجمهی شعر، سهم قابلتوجهی از آنچه از زبان مبدأ به زبان مقصد میرسد، مربوط به جهان آن است. باید اشاره کنم که جهان شعر در همزادی فرم و محتوای آن مدنظرم است.
با اکتاویو پاز (Octavio Paz) و شعر «باد و آب و سنگ» با ترجمهی احمد شاملو آغاز میکنیم. شعر اینگونه آغاز میشود:
«آب سنگ را سنبید
باد آب را پراکند
سنگ باد را از وزش بازداشت.
آب و باد و سنگ.»
در اینجا از جنبهی فرم، با سه گزارش در قالب سه تصویر روبهرو هستیم و درنهایت فضاسازی از طریق برجستهسازی سه عنصر آب، باد و سنگ.
از جنبهی محتوایی، ضمن اینکه اختصاص سه فعل به سه عنصر غیرانسانی، به صنعت ادبی تشخص و شخصیتپردازی آنها انجامیده، ایجاد تقابل رفتاری منجر به گفتوگوی بین این سه عنصر شده است که این بخش مهمی از شعرشدگی متن است. درواقع فعل این سه در یک رابطهی کنش-واکنشی است که وضعیت شعری پیدا میکند و البته دیالکتیک مورد نظر در شعر را به وجود میآورد.
اما اینها نیز بهتنهایی شعر را درخور وجه در این یادداشت نمیکند بلکه ادامهی آن و البته توسعهی ارتباط دیالکتیکی بین این سه عنصر، غلظت شعری متن را افزایش میدهد:
«باد پیکر سنگ را بسود
سنگ فنجانی لبالب از آب است
آب رونده به باد میماند
باد و سنگ و آب.»
پیش از آنکه بخواهیم ادامهی شعر را بخوانیم، توجه به وضعیت تعلیقی سه عنصر که با اجرای دقیق تکنیک دوربینگذاری و تغییر در زاویهی دید به وجود آمده، مهم است. بنابراین در شعر، زاویهی دید و چندگانهگی دید میتواند به ایجاد تصویر و حتا در اینجا به تکمیل تصویر بیانجامد و مهمتر اینکه با ایجاد وضعیت تعلیقی، نسبیت را در جان شعر بسازد. پاز در ادامهی شعر نیز به این امر ادامه میدهد و به ساختن ساختار شعر میپردازد و به این ترتیب فرم در تناسب با محتوا شکل میگیرد. وضعیت سوم که خود نیز در تناسب با سه عنصری بودن قهرمانان این شعر است، برای تکمیل این فرم پازلگونه، لازم بود:
«باد آوازخوانان میگذرد از پیچوخمهای خویش
آب نجواکنان میرود به پیش
سنگ گران آرام نشسته بهجای خویش.
باد و آب و سنگ.»
حال لازم است که روی رفتارهای این سه بخش دقیق شویم چراکه برای رسیدن بیشتر به جان شعر و دریافت و لذت بیشتر از آن، باید هرچه بیشتر به هر حرف، کلمه، سطر و کل ساختار ساخته و شکستهشدهی آن دست یافت و البته دستیافتن به ربطها، آواها، سکوتها و نانوشتههای میان سطرها و کلمههاست که ما را به جان شعر نزدیکتر میکند.
برای نمونه، رفتار و وضعیت آب را بررسی کنیم که چه روندی را در این شعر طی میکند و چگونه بین بندها گفتوگو شکل میگیرد.
در بند اول، آب به سنبیدن سنگ مشغول است که در بند دوم، تصویر لبالبشدن سنگ از آب، فنجانشدناش را باورپذیر میکند و همینطور حرکت آب به حرکت باد شبیه میشود و روندگی آن برجسته و مهم میگردد. این گزارههای مفهومی برای آب البته با رفتار و سرنوشت سنگ و باد در یک رابطهی دوطرفهی تنگانگ و اثرپذیر از هم قرار میگیرد و در بند سوم این سه عنصر به خود بازمیگردند و به خود بودنِ خود ادامه میدهند که در زمینهی روانشناختی اثر، بازگشت از کشمکش زندگی به ذات خود را به نمایش میگذارد و ارزش خود بودن را به رخ میکشد. ضمن اینکه تبدیلشدگی بندهای یک و دو که بیشتر در سطر «آب رونده به باد میماند» خودنمایی میکند، در بند سوم، وضعیت دیگری پیدا میکند و همین تضادها و امکان تغییرها، همین توأمان بودنهاست که روانپریشان شعر را میسازد، همان که بهتر است باشد.
همانطور که مرور کردیم ما با یک وضعیت تودرتو در فرم و محتوا روبهرو هستیم که از درهمتنیدگی هوشمندانهای برخوردار است و به شناسایی ساختار سهگانهی اپیزودیک شعر میرسد با این شرح که شاعر تنها به آب، باد و سنگ بهعنوان عناصر ارتباطی اپیزودها اکتفا نکرده بلکه با شخصیتپردازی و درهمتنیدن موقعیت این سه، وضعیت اپیزودیک پیچیدهای را ایجاد کرده است. برای جداکردن هر بند یا اپیزود نیز از نقطه استفاده شده است. اما پاز این ساختار را در همین جا رها نمیکند و با سطری تعلیقگونه، ضمن شرحی بر آنچه گذشت، بر پیچیدگی ماجرا میافزاید: «یکی دیگری است و دیگری نیست.»
این توأمان شرح و ناشرح، در نقش «نیست» در این سطر نمایان میشود و شکستن آن چیزیست که بهعنوان ساختار تا اینجای کار ساخته شده بود و البته گریز از معنای مطلقی که از «یکی دیگری است» برمیآید. اینجاست که ظرافت اجرای شعر از سوی شاعر خودنمایی میکند گرچه به آن هم ختم نمیشود و اینگونه به آخر میرسد:
«از درون نامهای پوچ خود میگذرند
ناپدید میشوند از چشم و روفته از یاد
مصادرهی معنای «نیست» در «پوچ» و «ناپدید» و «روفته»، چفتوبست ساختاری شعر را کامل میکند و درواقع ما در این شعر، تکرار ساختن و شکستن ساختار را داریم.
نکتهی قابلتوجه دیگر، در تعبیر «پوچ» نهفته که برای «نام» آمده است و اشاره به ذاتباوری و لزوم رسیدن به معنی و جوهر هر پدیده بهجای توجه به نام آن است که نوعی نگرش در زیست را ارائه میدهد.
پاز توانسته در یک شعر کوتاه، با نگاهی هستیشناسانه که حاکی از مدرنبودن شعر اوست، برای بازنمایی هستی انسان و تبیین جهان هستی، سه عنصر از عناصر اربعه (آب، باد، خاک و آتش) را به کار گرفته و عنصر چهارم یعنی آتش را که نقش تبدیلکنندهی سه عنصر دیگر به آمیختهای دیگر را دارد، در جان شعر جاسازی کند. درواقع آنچه موجب ترکیب و اثرپذیری سه عنصر آب، باد و خاک از هم میشود، در جان شعر نهفته است و این یعنی شعر خود آتشی است که این سه را در هم میآمیزد. البته نگاه شعر یک نگاه کیفیست که درواقع با نگاه کیفی قدما به این عناصر مطابقت دارد.
تشکیل ماده از سه عنصر آب، باد و خاک و در این راستا، نقد نگاه مادی به جهان نیز در این شعر نمود پیدا کرده است؛ چراکه آتش چون انرژی در جان این شعر قرار گرفته و چهبسا ار این دیدگاه نیز نگاه شاعر و طی مسیر شعر، انرژی لازم برای تغییر و رسیدن به خود و معنی است.
در این شعر، اثرپذیری در عین اثرناپذیری عناصر از هم بهگونهای شناختشناسانه اجرا شده که درک شهودی از امر هستی را ممکن کرده است. اضافه کنم که نگاه فراواقعگرا (سوررئال) به امر مضمونی در این شعر نیز به کمک این اجرا آمده و بهگونهای با ادبیات آمریکای لاتینی پاز، پیوند خورده است.
پرداختن مکتوب به شعر غیرفارسی در ایران، پیشینهی کمرمقی دارد و البته ترجمه شعرها از زبانهای مختلف به فارسی و همینطور بررسیهای موردی مانند شب فلان کس یا سمیناری در فلان دانشگاه کموبیش رایج بوده اما در مجموع این بخش از شعر، حتا بهاندازهی حداقلی نیز مورد توجه قرار نگرفته است.
اینها در حالیست که در سالهای اخیر بهخصوص با ترجمه بیشتری از شعر جهان به فارسی روبهرو هستیم. همچنین میدانیم که ظرفیت قابلتوجهی برای تجربه شاعری و البته خوانش شعر در شعر غیرفارسی نهفته که میتواند در پیش روی شاعر و مخاطب فارسیزبان در قلمروی شعر، مفید باشد. تمرکز من در این سری یادداشتها نه بر نظریهها بلکه بر خود متن است و به فراخور آنچه در شعر اتفاق افتاده، نظریهها و تکنیکها را فرا میخوانم.
در این یادداشت به نمونهای از شعرهای مورد نظرم میپردازم و تلاش میکنم ضمن بازنمایی ساختاری و مفهومی شعر و وجوه فرمی آن که از اهمیت بسزایی برخوردار است، جستوجویی در جهان پشت شعر داشته باشم چراکه میتوان گفت در ترجمهی شعر، سهم قابلتوجهی از آنچه از زبان مبدأ به زبان مقصد میرسد، مربوط به جهان آن است. باید اشاره کنم که جهان شعر در همزادی فرم و محتوای آن مدنظرم است.
با اکتاویو پاز (Octavio Paz) و شعر «باد و آب و سنگ» با ترجمهی احمد شاملو آغاز میکنیم. شعر اینگونه آغاز میشود:
«آب سنگ را سنبید
باد آب را پراکند
سنگ باد را از وزش بازداشت.
آب و باد و سنگ.»
در اینجا از جنبهی فرم، با سه گزارش در قالب سه تصویر روبهرو هستیم و درنهایت فضاسازی از طریق برجستهسازی سه عنصر آب، باد و سنگ.
از جنبهی محتوایی، ضمن اینکه اختصاص سه فعل به سه عنصر غیرانسانی، به صنعت ادبی تشخص و شخصیتپردازی آنها انجامیده، ایجاد تقابل رفتاری منجر به گفتوگوی بین این سه عنصر شده است که این بخش مهمی از شعرشدگی متن است. درواقع فعل این سه در یک رابطهی کنش-واکنشی است که وضعیت شعری پیدا میکند و البته دیالکتیک مورد نظر در شعر را به وجود میآورد.
اما اینها نیز بهتنهایی شعر را درخور وجه در این یادداشت نمیکند بلکه ادامهی آن و البته توسعهی ارتباط دیالکتیکی بین این سه عنصر، غلظت شعری متن را افزایش میدهد:
«باد پیکر سنگ را بسود
سنگ فنجانی لبالب از آب است
آب رونده به باد میماند
باد و سنگ و آب.»
پیش از آنکه بخواهیم ادامهی شعر را بخوانیم، توجه به وضعیت تعلیقی سه عنصر که با اجرای دقیق تکنیک دوربینگذاری و تغییر در زاویهی دید به وجود آمده، مهم است. بنابراین در شعر، زاویهی دید و چندگانهگی دید میتواند به ایجاد تصویر و حتا در اینجا به تکمیل تصویر بیانجامد و مهمتر اینکه با ایجاد وضعیت تعلیقی، نسبیت را در جان شعر بسازد. پاز در ادامهی شعر نیز به این امر ادامه میدهد و به ساختن ساختار شعر میپردازد و به این ترتیب فرم در تناسب با محتوا شکل میگیرد. وضعیت سوم که خود نیز در تناسب با سه عنصری بودن قهرمانان این شعر است، برای تکمیل این فرم پازلگونه، لازم بود:
«باد آوازخوانان میگذرد از پیچوخمهای خویش
آب نجواکنان میرود به پیش
سنگ گران آرام نشسته بهجای خویش.
باد و آب و سنگ.»
حال لازم است که روی رفتارهای این سه بخش دقیق شویم چراکه برای رسیدن بیشتر به جان شعر و دریافت و لذت بیشتر از آن، باید هرچه بیشتر به هر حرف، کلمه، سطر و کل ساختار ساخته و شکستهشدهی آن دست یافت و البته دستیافتن به ربطها، آواها، سکوتها و نانوشتههای میان سطرها و کلمههاست که ما را به جان شعر نزدیکتر میکند.
برای نمونه، رفتار و وضعیت آب را بررسی کنیم که چه روندی را در این شعر طی میکند و چگونه بین بندها گفتوگو شکل میگیرد.
در بند اول، آب به سنبیدن سنگ مشغول است که در بند دوم، تصویر لبالبشدن سنگ از آب، فنجانشدناش را باورپذیر میکند و همینطور حرکت آب به حرکت باد شبیه میشود و روندگی آن برجسته و مهم میگردد. این گزارههای مفهومی برای آب البته با رفتار و سرنوشت سنگ و باد در یک رابطهی دوطرفهی تنگانگ و اثرپذیر از هم قرار میگیرد و در بند سوم این سه عنصر به خود بازمیگردند و به خود بودنِ خود ادامه میدهند که در زمینهی روانشناختی اثر، بازگشت از کشمکش زندگی به ذات خود را به نمایش میگذارد و ارزش خود بودن را به رخ میکشد. ضمن اینکه تبدیلشدگی بندهای یک و دو که بیشتر در سطر «آب رونده به باد میماند» خودنمایی میکند، در بند سوم، وضعیت دیگری پیدا میکند و همین تضادها و امکان تغییرها، همین توأمان بودنهاست که روانپریشان شعر را میسازد، همان که بهتر است باشد.
همانطور که مرور کردیم ما با یک وضعیت تودرتو در فرم و محتوا روبهرو هستیم که از درهمتنیدگی هوشمندانهای برخوردار است و به شناسایی ساختار سهگانهی اپیزودیک شعر میرسد با این شرح که شاعر تنها به آب، باد و سنگ بهعنوان عناصر ارتباطی اپیزودها اکتفا نکرده بلکه با شخصیتپردازی و درهمتنیدن موقعیت این سه، وضعیت اپیزودیک پیچیدهای را ایجاد کرده است. برای جداکردن هر بند یا اپیزود نیز از نقطه استفاده شده است. اما پاز این ساختار را در همین جا رها نمیکند و با سطری تعلیقگونه، ضمن شرحی بر آنچه گذشت، بر پیچیدگی ماجرا میافزاید: «یکی دیگری است و دیگری نیست.»
این توأمان شرح و ناشرح، در نقش «نیست» در این سطر نمایان میشود و شکستن آن چیزیست که بهعنوان ساختار تا اینجای کار ساخته شده بود و البته گریز از معنای مطلقی که از «یکی دیگری است» برمیآید. اینجاست که ظرافت اجرای شعر از سوی شاعر خودنمایی میکند گرچه به آن هم ختم نمیشود و اینگونه به آخر میرسد:
«از درون نامهای پوچ خود میگذرند
ناپدید میشوند از چشم و روفته از یاد
مصادرهی معنای «نیست» در «پوچ» و «ناپدید» و «روفته»، چفتوبست ساختاری شعر را کامل میکند و درواقع ما در این شعر، تکرار ساختن و شکستن ساختار را داریم.
نکتهی قابلتوجه دیگر، در تعبیر «پوچ» نهفته که برای «نام» آمده است و اشاره به ذاتباوری و لزوم رسیدن به معنی و جوهر هر پدیده بهجای توجه به نام آن است که نوعی نگرش در زیست را ارائه میدهد.
پاز توانسته در یک شعر کوتاه، با نگاهی هستیشناسانه که حاکی از مدرنبودن شعر اوست، برای بازنمایی هستی انسان و تبیین جهان هستی، سه عنصر از عناصر اربعه (آب، باد، خاک و آتش) را به کار گرفته و عنصر چهارم یعنی آتش را که نقش تبدیلکنندهی سه عنصر دیگر به آمیختهای دیگر را دارد، در جان شعر جاسازی کند. درواقع آنچه موجب ترکیب و اثرپذیری سه عنصر آب، باد و خاک از هم میشود، در جان شعر نهفته است و این یعنی شعر خود آتشی است که این سه را در هم میآمیزد. البته نگاه شعر یک نگاه کیفیست که درواقع با نگاه کیفی قدما به این عناصر مطابقت دارد.
تشکیل ماده از سه عنصر آب، باد و خاک و در این راستا، نقد نگاه مادی به جهان نیز در این شعر نمود پیدا کرده است؛ چراکه آتش چون انرژی در جان این شعر قرار گرفته و چهبسا ار این دیدگاه نیز نگاه شاعر و طی مسیر شعر، انرژی لازم برای تغییر و رسیدن به خود و معنی است.
در این شعر، اثرپذیری در عین اثرناپذیری عناصر از هم بهگونهای شناختشناسانه اجرا شده که درک شهودی از امر هستی را ممکن کرده است. اضافه کنم که نگاه فراواقعگرا (سوررئال) به امر مضمونی در این شعر نیز به کمک این اجرا آمده و بهگونهای با ادبیات آمریکای لاتینی پاز، پیوند خورده است.