|

بسته‌بندی‌های شیک دانش

محمود برآبادی

* مشکل من کم‌دانستن نیست؛ البته کم‌دانستن و ندانستن در جای خودش مشکل بزرگی است. انسان هرچه می‌کشد، از نادانی است. دانش کلید بسیاری از گره‌های ناگشودنی و رازهای سر‌به‌مهر است. این را فرزانگان ما پیش‌از‌این بارها گفته‌اند؛ اما این مشکل را می‌شود با صرف وقت و خواندن کتاب و دیدن فیلم و بسیاری ابزار اندیشه‌ورزی دیگر به میزان زیادی برطرف کرد، مشکل اصلی من از دانسته‌های غلطی است که به‌عنوان اطلاعات درست در مغزم انباشته‌ام. خواسته و ناخواسته.
خواسته به این خاطر که خیلی‌ها به‌ من که تشنه دانستن بوده‌ام، آدرس غلط داده‌اند و من که نمی‌دانسته‌ام این آدرس غلط است، آن را به‌عنوان درست پذیرفته‌ام و ناخواسته به این خاطر که از اساس مثل بعضی‌ها نیاز به ‌دانستن را در خود احساس نکرده‌ام.
ظاهرا دور باطل یا چرخه معیوبی است که مرتب تکرار می‌شود؛ چون من نمی‌دانم چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست، نمی‌توانم انتخاب صحیحی داشته باشم و چون انتخاب صحیحی ندارم، نمی‌توانم بر دانسته‌های خود بیفزایم یا به عبارتی ناآگاهی‌هایم را کاهش دهم.
دست‌کم درباره خودم با اطمینان می‌توانم بگویم دو‌سوم اندوخته‌های فکری‌ام چیزهای غلطی است که من فکر می‌کنم درست است و بر‌اساس آنها قضاوت می‌کنم، تصمیم می‌گیرم و عمل می‌کنم. نتیجه‌اش معلوم است. وقتی شما بر مبنای اطلاعات غلط داوری کنید، از ترکستان سر درمی‌آورید.
شگفت آنکه اختیار دنیای ما نه‌تنها در عرصه اقتصادی در دست کسانی است که منافع خود را در کتمان حقیقت می‌دانند؛ بلکه در حوزه اندیشه نیز تعیین‌کننده‌ هستند. مکتب‌های فکری و متفکرانی کارآزموده دارند و رسانه‌های بی‌شماری که با بهره‌گیری از ابزارهای سرگرم‌کننده و جادوی هنر، افکار و اندیشه‌های نادرست را به‌عنوان حقایق مسلم القا می‌کنند و من که دانش اندک و اطلاعات کمی دارم، همه را می‌پذیرم. آنها مانند دنیای افسانه‌ها، چراغ جادویی دارند که می‌توانند من را بفریبند و از من آدمی بسازند که نا‌آگاهانه در خدمت منویات آنها باشم.
این آن چنبره‌ای است که من در آن گرفتار آمده‌ام. برگردم به حرفی که در ابتدای این نوشته زدم. مشکل اصلی من ندانستن نیست، دانستن آن چیزهایی است که اصولا دانش نیست. خرافه‌ها و واقعیاتی جعلی است که در بسته‌بندی‌های شیک «دانش» عرضه می‌شود. در اینجا منظورم از دانش علوم خاص نیست؛ بلکه مجموعه شناخت‌های علمی، هنری و فلسفی است.
چاره چیست؟ چطور می‌شود از این کارزار بی‌امان وارونه‌سازی واقعیت که پروفسور هراری آن را «استعمار داده‌ها» نام نهاده، برکنار ماند؟ چطور می‌شود از بمباران تبلیغاتی کالاهای تجاری و فرهنگی که شب و روز ادامه دارد، در امان ماند؟
آیا چشم و گوش و دیگر حواسم را گِل بگیرم یا سرم را بکوبم به دیوار؟
* مشکل من کم‌دانستن نیست؛ البته کم‌دانستن و ندانستن در جای خودش مشکل بزرگی است. انسان هرچه می‌کشد، از نادانی است. دانش کلید بسیاری از گره‌های ناگشودنی و رازهای سر‌به‌مهر است. این را فرزانگان ما پیش‌از‌این بارها گفته‌اند؛ اما این مشکل را می‌شود با صرف وقت و خواندن کتاب و دیدن فیلم و بسیاری ابزار اندیشه‌ورزی دیگر به میزان زیادی برطرف کرد، مشکل اصلی من از دانسته‌های غلطی است که به‌عنوان اطلاعات درست در مغزم انباشته‌ام. خواسته و ناخواسته.
خواسته به این خاطر که خیلی‌ها به‌ من که تشنه دانستن بوده‌ام، آدرس غلط داده‌اند و من که نمی‌دانسته‌ام این آدرس غلط است، آن را به‌عنوان درست پذیرفته‌ام و ناخواسته به این خاطر که از اساس مثل بعضی‌ها نیاز به ‌دانستن را در خود احساس نکرده‌ام.
ظاهرا دور باطل یا چرخه معیوبی است که مرتب تکرار می‌شود؛ چون من نمی‌دانم چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست، نمی‌توانم انتخاب صحیحی داشته باشم و چون انتخاب صحیحی ندارم، نمی‌توانم بر دانسته‌های خود بیفزایم یا به عبارتی ناآگاهی‌هایم را کاهش دهم.
دست‌کم درباره خودم با اطمینان می‌توانم بگویم دو‌سوم اندوخته‌های فکری‌ام چیزهای غلطی است که من فکر می‌کنم درست است و بر‌اساس آنها قضاوت می‌کنم، تصمیم می‌گیرم و عمل می‌کنم. نتیجه‌اش معلوم است. وقتی شما بر مبنای اطلاعات غلط داوری کنید، از ترکستان سر درمی‌آورید.
شگفت آنکه اختیار دنیای ما نه‌تنها در عرصه اقتصادی در دست کسانی است که منافع خود را در کتمان حقیقت می‌دانند؛ بلکه در حوزه اندیشه نیز تعیین‌کننده‌ هستند. مکتب‌های فکری و متفکرانی کارآزموده دارند و رسانه‌های بی‌شماری که با بهره‌گیری از ابزارهای سرگرم‌کننده و جادوی هنر، افکار و اندیشه‌های نادرست را به‌عنوان حقایق مسلم القا می‌کنند و من که دانش اندک و اطلاعات کمی دارم، همه را می‌پذیرم. آنها مانند دنیای افسانه‌ها، چراغ جادویی دارند که می‌توانند من را بفریبند و از من آدمی بسازند که نا‌آگاهانه در خدمت منویات آنها باشم.
این آن چنبره‌ای است که من در آن گرفتار آمده‌ام. برگردم به حرفی که در ابتدای این نوشته زدم. مشکل اصلی من ندانستن نیست، دانستن آن چیزهایی است که اصولا دانش نیست. خرافه‌ها و واقعیاتی جعلی است که در بسته‌بندی‌های شیک «دانش» عرضه می‌شود. در اینجا منظورم از دانش علوم خاص نیست؛ بلکه مجموعه شناخت‌های علمی، هنری و فلسفی است.
چاره چیست؟ چطور می‌شود از این کارزار بی‌امان وارونه‌سازی واقعیت که پروفسور هراری آن را «استعمار داده‌ها» نام نهاده، برکنار ماند؟ چطور می‌شود از بمباران تبلیغاتی کالاهای تجاری و فرهنگی که شب و روز ادامه دارد، در امان ماند؟
آیا چشم و گوش و دیگر حواسم را گِل بگیرم یا سرم را بکوبم به دیوار؟
 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها