|

هر روز کمتر می‌شویم

زینب اسماعیلی

هفته گذشته دوست و همکاری را از دست داده‌ام که آشنایی‌ام با او از 19 سال پیش آغاز شد؛ دورانی که فقط دو دهه از آن گذشته، اما تعداد و بزرگی رویدادها چنان بوده که گویی دو‌صد سال گذشته است؛ روزهایی که یادآور ذوق فراوان کار در تحریریه‌ روزنامه‌ها، تلاش همه برای بهبود اوضاع، شنیدن انتقادها و صدای مردم با یک خط اینترنت dial‌up و یک خط تلفن، سرک‌کشیدن‌ها، گوش‌ایستادن‌ها و ساعت‌ها انتظار در حوزه‌های خبری و ضبط‌صوت‌ها و دفتر‌تلفن‌هایی که به جانمان وصل بود. شیده لالمی، همکاری که هنوز در ناباوری و بهت در سوگش نشسته‌ایم، از نسل روزنامه‌نگاران همان دوران بود؛ نسل آنهایی که فقط برای تیتر و عکس یک‌ نمی‌نوشتند، ارتباط‌های شریف حرفه‌ای داشتند و... . من هم همان دوران، یعنی دقیقا در سال 80 که وارد گروه سیاسی روزنامه‌ توسعه شدم، سری پُرشور داشتم، اما نمی‌توانستم آنچه را در کشمکش روزنامه‌ها و سیاست می‌گذشت با آنچه در دانشگاه خوانده بودم، تطبیق دهم؛ بنابراین بعد از سه ماه به گروه اجتماعی رفتم؛ حوزه‌ای جذاب و مالامال از سوژه، سوژه‌هایی که آن‌زمان کمتر دیده می‌شد، اما هر روز بیشتر و بیشتر به آنها پرداخته می‌شد. از بحث هدفمندی یارانه‌ها گرفته تا وضعیت تلخ بهداشت و درمان، پزشکان پنجه‌طلایی با ویزیت‌های سنگین تا فقر، شکاف طبقاتی، کودکان خیابانی، زنانی که مجبور به ... می‌شدند و...، موضوعاتی بودند که با گزارش‌های دوستان خوبم در حوزه اجتماعی کم‌کم از تابو خارج شدند و برای برخی راهکارهایی اندیشیده شد و برخی همچنان سوژه‌ای اجتماعی ماندند. خبرنگار این حوزه که باشی، همین‌ که پایت را از خانه بیرون بگذاری، موضوعات اجتماعی مانند آوار بر سرت فرو‌می‌ریزند. آنچه این آوار را همیشگی می‌نمایاند، حس بیهوده گفتن و نوشتن است؛ وقتی مقام مسئول هم با خبرنگار هم‌سخن می‌شود و گویی راهی عملی برای برون‌رفت از این آوار نمی‌شناسد. آنها که باید برای زنان سرپرست خانوار، مهاجران، ازدواج کودکان، آموزش و... فکری کنند، در نهایت مانند ما هم‌درد هستند و البته مسئولانی هم بوده و هستند که اساسا درکی از چنین مشکلاتی ندارند. وقتی با سختی و تلاش فراوان و با تمام توان روحی‌ات، با کلمات، جادوی گزارش اجتماعی را خلق می‌کنی، هنوز باید بجنگی؛ باید سردبیر و مدیرمسئول رسانه‌ات را متقاعد كنی که چقدر این موضوع مهم است و گزارش اجتماعی باید چه جایگاهی در رسانه داشته باشد تا تأثیرگذار باشد. شاید انتهای این چالش، اختصاص گوشه‌ای از صفحه اول، گوشواره یا تیتری از ردیف بغل به گزارشت باشد. خبرنگار اجتماعی در همه‌ جا غریب است؛ به‌ویژه در جامعه و رسانه‌اش. سخت‌ترین گزارش‌ها را می‌نویسی و دیده نمی‌شوی، اما می‌بینی كه گزارش‌های سیاسی را در این بازار مكاره‌ سیاست‌زده سر دست می‌برند. استثنائی هم در این میان هست؛ وقتی گزارشت در حوزه اجتماعی با سیاست روز گره می‌خورد، بیش از همیشه دیده می‌شوی. تجربه كار مشترکم با دوستانم در گروه اجتماعی رسانه‌های دیگر از‌جمله شیده لالمی درباره افشای هزینه‌های فاقد سند در شهرداری احمدی‌نژاد یكی از این استثناها بود. پنج نفر بودیم از رسانه‌های مختلف که بعد از هر جلسه شورای شهر دوم، با حضور اعضای آبادگر آن، پیگیر این هزینه‌ها می‌شدیم تا اینكه امیررضا خادم، عضو وقت شورا، در جلسه‌ای از چند‌و‌چون موضوع گفت و بعدتر امیررضا واعظی‌آشتیانی، عضو دیگر آن شورا، از پیمانی پنهانی با احمدی‌نژاد در بستن لیست آبادگران برای راه‌یافتن به شورای شهر در ازای انتخابش به‌‌عنوان شهردار تهران خبر داد. احتمالا آنچه را روایت کردم، به یاد دارید؛ چراکه این گزارش‌ها در رسانه‌های آن‌زمان بسیار بیشتر از گزارش‌هایی که هر روز از کودکان، زنان، شهر و محیط زیست می‌نوشتیم، دیده شد. شاید برخی معتقدند که اگر توسعه سیاسی محقق شود، اگر رسانه‌ها به اندازه کافی و نقادانه به سیاست بپردازند مشکلات اجتماعی هم در ساختاری توسعه‌گرا کاهش می‌یابد. شاید در نگاهی آرمان‌گرایانه این‌گونه باشد، اما آنچه اکنون روی زمین و در وضعیت فعلی کشور می‌بینیم، ما را به چنین رهنمودی نمی‌رساند. سنگین‌ترین آوار در حوزه‌ اجتماعی این است که گویی دردها و مشکلات این حوزه و آنچه درون جامعه می‌گذرد، برای همه عادی شده است. ما اما به قصد تغییر در جامعه می‌نوشتیم و قرار نبود فقط خودمان با این گزارش‌ها دچار تألمات روحی شویم؛ ما داشتیم مشکلات را نشان می‌دادیم تا نهاد یا مقامی مسئول را وادار کنیم ‌دنبال راهی برای حل آنها باشد، اما گویی سر بر چاهی گذاشته و می‌گریستیم و کسی صدایمان را نمی‌شنید. اگر صدای خبرنگاران اجتماعی شنیده می‌شد و جایگاهشان در جامعه و رسانه حداقل به‌قدر خبرنگاران سیاسی بود، مشکلات روزافزون حوزه اجتماعی چنین بی‌محابا رشد نمی‌کردند تا سطح نارضایتی از زندگی در این شهر و کشور چنان شود که بازیگر ارزشی هم دنبال تبلیغ زندگی در دوبی و «لایف‌استایل بی‌نظیر» آن باشد.

خبرنگار اجتماعی‌شدن در ایران امروز، کاری سهل و ممتنع است؛ چراکه علاوه بر رعایت همه ویژگی‌های مهم گزارشگری و خبرنگاری و اصول این حرفه، گویی قرار است برای دل خودت بنویسی و این ابتدای راهی باطل در حرفه روزنامه‌نگاری است. روزنامه‌نگار برای تغییر و اصلاح می‌نویسد، اگر نه که نیازی به نوشتن نیست؛ اکنون حجم غم و خستگی از وضعیت کنونی جامعه‌مان حتی در راه‌رفتن‌مان هم پیداست.
روز سه‌شنبه هفته گذشته به ‌یاد همکار درگذشته‌مان، شیده لالمی، در حیاط مؤسسه مطبوعاتی همشهری جمع شدیم؛ حیاطی مستطیل‌شکل که تعداد معدودی دور تا دور آن ایستاده بودیم و در میانه و روبه‌روی درِ ورودی، علی‌اکبر قاضی‌زاده، حسن نمکدوست و جلال خوش‌چهره ایستاده بودند.
این تصویر غمناک، آینه‌ای از وضعیت كنونی روزنامه‌نگاری ماست. ما گروهی دانش‌آموخته روزنامه‌نگاری كه با کوله‌هایمان بر دوش و کوهی از انگیزه از این تحریریه به آن تحریریه می‌رویم، تلاش‌مان را هر نوبت بیشتر می‌کنیم و هر کجا کم می‌آوریم به جان همین استادان‌مان غری می‌زنیم و تلفنی راهنمایی می‌گیریم. وقتی روزنامه و رسانه‌مان بسته می‌شود، بی‌کار می‌شویم و در تحریریه دیگری دورهم جمع می‌شویم، اما در این میان، برخی از ما کم می‌آوریم و کار دیگری را انتخاب می‌کنیم، برخی به حبس می‌رویم، برخی مهاجرت می‌کنیم و برخی جهان را ترک می‌کنیم و در نتیجه کم می‌شویم. آنهایی هم که مانده‌ایم، هنوز معلوم نیست تا کجای ماجرا، تا چند روز یا چند ماه دیگر دوام می‌آوریم. گویی همه نشانه‌ها و نمادها کنار هم جمع شده‌اند تا بگویند حتی اگر ‌دنبال دموکراسی هستیم، رکن چهارمش را نمی‌خواهیم. اما ما پیشاپیش می‌دانیم که بدون رکن چهارم (رسانه منتقد، نه رسانه تبلیغاتچی توجیه‌گر) شاهد سایه دموکراسی هم نخواهیم بود.

هفته گذشته دوست و همکاری را از دست داده‌ام که آشنایی‌ام با او از 19 سال پیش آغاز شد؛ دورانی که فقط دو دهه از آن گذشته، اما تعداد و بزرگی رویدادها چنان بوده که گویی دو‌صد سال گذشته است؛ روزهایی که یادآور ذوق فراوان کار در تحریریه‌ روزنامه‌ها، تلاش همه برای بهبود اوضاع، شنیدن انتقادها و صدای مردم با یک خط اینترنت dial‌up و یک خط تلفن، سرک‌کشیدن‌ها، گوش‌ایستادن‌ها و ساعت‌ها انتظار در حوزه‌های خبری و ضبط‌صوت‌ها و دفتر‌تلفن‌هایی که به جانمان وصل بود. شیده لالمی، همکاری که هنوز در ناباوری و بهت در سوگش نشسته‌ایم، از نسل روزنامه‌نگاران همان دوران بود؛ نسل آنهایی که فقط برای تیتر و عکس یک‌ نمی‌نوشتند، ارتباط‌های شریف حرفه‌ای داشتند و... . من هم همان دوران، یعنی دقیقا در سال 80 که وارد گروه سیاسی روزنامه‌ توسعه شدم، سری پُرشور داشتم، اما نمی‌توانستم آنچه را در کشمکش روزنامه‌ها و سیاست می‌گذشت با آنچه در دانشگاه خوانده بودم، تطبیق دهم؛ بنابراین بعد از سه ماه به گروه اجتماعی رفتم؛ حوزه‌ای جذاب و مالامال از سوژه، سوژه‌هایی که آن‌زمان کمتر دیده می‌شد، اما هر روز بیشتر و بیشتر به آنها پرداخته می‌شد. از بحث هدفمندی یارانه‌ها گرفته تا وضعیت تلخ بهداشت و درمان، پزشکان پنجه‌طلایی با ویزیت‌های سنگین تا فقر، شکاف طبقاتی، کودکان خیابانی، زنانی که مجبور به ... می‌شدند و...، موضوعاتی بودند که با گزارش‌های دوستان خوبم در حوزه اجتماعی کم‌کم از تابو خارج شدند و برای برخی راهکارهایی اندیشیده شد و برخی همچنان سوژه‌ای اجتماعی ماندند. خبرنگار این حوزه که باشی، همین‌ که پایت را از خانه بیرون بگذاری، موضوعات اجتماعی مانند آوار بر سرت فرو‌می‌ریزند. آنچه این آوار را همیشگی می‌نمایاند، حس بیهوده گفتن و نوشتن است؛ وقتی مقام مسئول هم با خبرنگار هم‌سخن می‌شود و گویی راهی عملی برای برون‌رفت از این آوار نمی‌شناسد. آنها که باید برای زنان سرپرست خانوار، مهاجران، ازدواج کودکان، آموزش و... فکری کنند، در نهایت مانند ما هم‌درد هستند و البته مسئولانی هم بوده و هستند که اساسا درکی از چنین مشکلاتی ندارند. وقتی با سختی و تلاش فراوان و با تمام توان روحی‌ات، با کلمات، جادوی گزارش اجتماعی را خلق می‌کنی، هنوز باید بجنگی؛ باید سردبیر و مدیرمسئول رسانه‌ات را متقاعد كنی که چقدر این موضوع مهم است و گزارش اجتماعی باید چه جایگاهی در رسانه داشته باشد تا تأثیرگذار باشد. شاید انتهای این چالش، اختصاص گوشه‌ای از صفحه اول، گوشواره یا تیتری از ردیف بغل به گزارشت باشد. خبرنگار اجتماعی در همه‌ جا غریب است؛ به‌ویژه در جامعه و رسانه‌اش. سخت‌ترین گزارش‌ها را می‌نویسی و دیده نمی‌شوی، اما می‌بینی كه گزارش‌های سیاسی را در این بازار مكاره‌ سیاست‌زده سر دست می‌برند. استثنائی هم در این میان هست؛ وقتی گزارشت در حوزه اجتماعی با سیاست روز گره می‌خورد، بیش از همیشه دیده می‌شوی. تجربه كار مشترکم با دوستانم در گروه اجتماعی رسانه‌های دیگر از‌جمله شیده لالمی درباره افشای هزینه‌های فاقد سند در شهرداری احمدی‌نژاد یكی از این استثناها بود. پنج نفر بودیم از رسانه‌های مختلف که بعد از هر جلسه شورای شهر دوم، با حضور اعضای آبادگر آن، پیگیر این هزینه‌ها می‌شدیم تا اینكه امیررضا خادم، عضو وقت شورا، در جلسه‌ای از چند‌و‌چون موضوع گفت و بعدتر امیررضا واعظی‌آشتیانی، عضو دیگر آن شورا، از پیمانی پنهانی با احمدی‌نژاد در بستن لیست آبادگران برای راه‌یافتن به شورای شهر در ازای انتخابش به‌‌عنوان شهردار تهران خبر داد. احتمالا آنچه را روایت کردم، به یاد دارید؛ چراکه این گزارش‌ها در رسانه‌های آن‌زمان بسیار بیشتر از گزارش‌هایی که هر روز از کودکان، زنان، شهر و محیط زیست می‌نوشتیم، دیده شد. شاید برخی معتقدند که اگر توسعه سیاسی محقق شود، اگر رسانه‌ها به اندازه کافی و نقادانه به سیاست بپردازند مشکلات اجتماعی هم در ساختاری توسعه‌گرا کاهش می‌یابد. شاید در نگاهی آرمان‌گرایانه این‌گونه باشد، اما آنچه اکنون روی زمین و در وضعیت فعلی کشور می‌بینیم، ما را به چنین رهنمودی نمی‌رساند. سنگین‌ترین آوار در حوزه‌ اجتماعی این است که گویی دردها و مشکلات این حوزه و آنچه درون جامعه می‌گذرد، برای همه عادی شده است. ما اما به قصد تغییر در جامعه می‌نوشتیم و قرار نبود فقط خودمان با این گزارش‌ها دچار تألمات روحی شویم؛ ما داشتیم مشکلات را نشان می‌دادیم تا نهاد یا مقامی مسئول را وادار کنیم ‌دنبال راهی برای حل آنها باشد، اما گویی سر بر چاهی گذاشته و می‌گریستیم و کسی صدایمان را نمی‌شنید. اگر صدای خبرنگاران اجتماعی شنیده می‌شد و جایگاهشان در جامعه و رسانه حداقل به‌قدر خبرنگاران سیاسی بود، مشکلات روزافزون حوزه اجتماعی چنین بی‌محابا رشد نمی‌کردند تا سطح نارضایتی از زندگی در این شهر و کشور چنان شود که بازیگر ارزشی هم دنبال تبلیغ زندگی در دوبی و «لایف‌استایل بی‌نظیر» آن باشد.

خبرنگار اجتماعی‌شدن در ایران امروز، کاری سهل و ممتنع است؛ چراکه علاوه بر رعایت همه ویژگی‌های مهم گزارشگری و خبرنگاری و اصول این حرفه، گویی قرار است برای دل خودت بنویسی و این ابتدای راهی باطل در حرفه روزنامه‌نگاری است. روزنامه‌نگار برای تغییر و اصلاح می‌نویسد، اگر نه که نیازی به نوشتن نیست؛ اکنون حجم غم و خستگی از وضعیت کنونی جامعه‌مان حتی در راه‌رفتن‌مان هم پیداست.
روز سه‌شنبه هفته گذشته به ‌یاد همکار درگذشته‌مان، شیده لالمی، در حیاط مؤسسه مطبوعاتی همشهری جمع شدیم؛ حیاطی مستطیل‌شکل که تعداد معدودی دور تا دور آن ایستاده بودیم و در میانه و روبه‌روی درِ ورودی، علی‌اکبر قاضی‌زاده، حسن نمکدوست و جلال خوش‌چهره ایستاده بودند.
این تصویر غمناک، آینه‌ای از وضعیت كنونی روزنامه‌نگاری ماست. ما گروهی دانش‌آموخته روزنامه‌نگاری كه با کوله‌هایمان بر دوش و کوهی از انگیزه از این تحریریه به آن تحریریه می‌رویم، تلاش‌مان را هر نوبت بیشتر می‌کنیم و هر کجا کم می‌آوریم به جان همین استادان‌مان غری می‌زنیم و تلفنی راهنمایی می‌گیریم. وقتی روزنامه و رسانه‌مان بسته می‌شود، بی‌کار می‌شویم و در تحریریه دیگری دورهم جمع می‌شویم، اما در این میان، برخی از ما کم می‌آوریم و کار دیگری را انتخاب می‌کنیم، برخی به حبس می‌رویم، برخی مهاجرت می‌کنیم و برخی جهان را ترک می‌کنیم و در نتیجه کم می‌شویم. آنهایی هم که مانده‌ایم، هنوز معلوم نیست تا کجای ماجرا، تا چند روز یا چند ماه دیگر دوام می‌آوریم. گویی همه نشانه‌ها و نمادها کنار هم جمع شده‌اند تا بگویند حتی اگر ‌دنبال دموکراسی هستیم، رکن چهارمش را نمی‌خواهیم. اما ما پیشاپیش می‌دانیم که بدون رکن چهارم (رسانه منتقد، نه رسانه تبلیغاتچی توجیه‌گر) شاهد سایه دموکراسی هم نخواهیم بود.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها