|

هفته آگاهی از مغز

عبدالرحمن نجل‌رحیم-مغزپژوه

هفته گذشته هفته آگاهی از مغز بود و شعارش هم در ایران «مغزت را بشناس!» بود. خوشبختانه تعداد فعالان جوان در این زمینه هم رو به افزایش است. در این هفته، مراسم متنوع و ابتکاری متعددی، در سطح عمومی تدارک دیده شده بود و بالطبع من هم در بعضی از آنها شرکت داشتم. البته حق هم این است که مردم هرچه بیشتر ورای خرافات و افسانه‌ها بدانند که علم تا چه حدی توانسته از کارکرد مغز خود در سطوح مختلف پرده بردارد؛ ولی سؤال اولیه در مقابل شعار «مغزت را بشناس!» این است که آیا ممکن است ما مغز خود را به صورت کامل بشناسیم؟ پاسخ منفی است؛ زیرا بخش زیادی از کار مغز اجتماعی ما به صورت پنهانی یا ضمنی در سطح ناآگاه در ارتباط با کنش‌ها و ادراکات و عواطف ما فعالیت می‌کند که گویا بهتر است ناآشکار بمانند؛ زیرا میدان را برای فعالیت مؤثرتر و کارسازتر بخش آگاه فعالیت مغز مهیا می‌کند؛ بنابراین این شعار وقتی درست است که آگاهی‌دادن ما شامل این وجه از واقعیت در نحوه کارکرد مغز ما باشد؛ زیرا بهره‌برداری از این بخش فعالیت هیجانی ـ عاطفی- اجتماعی ناآگاه مغز ما امروزه صرف تبلیغات برای رشد سرمایه‌اندوزی سودجویانه می‌شود که مایه نگرانی است؛ زیرا مردم بدون اینکه آگاه از این انتخاب‌های ناآگاه خود باشند، در معرض فریب‌خوردن برای خرید کالاهای تجاری رو به تزاید برای تأمین سود بیشتر شرکت‌های بزرگ تجاری هستند. از طرف دیگر، متأسفانه مغزپژوهی نیز در درون شکم تشکیلاتی به نام علوم شناختی در تابعیت جریان حاکم در این بازار مکاره در حال تبدیل‌شدن به کالای سودآور به صورت بسته‌های دستورالعملی برای رشد توانایی‌های مغزی فردی برای همه آحاد جامعه درآمده است و به نحوی دارد بازار را از دست روان‌شناسی عامیانه زرد در‌می‌آورد. در هر حال جنب‌و‌جوش سال‌های اخیر در برگزاری مراسمی برای هفته آگاهی از مغز من را به یاد ۲۵ سال پیش (سال ۱۳۷۴) می‌اندازد که پس از 11 سال از انگلستان به وطن بازگشته بودم و می‌خواستم علم بینارشته‌ای جدیدی به نام نوروساینس را معرفی کنم. در آن زمان با پیشنهاد دوستان همراه، در ابتدا اسم آن را علم عصب پایه و بعدها عصب‌پژوهی یا مغزپژوهی گذاشتیم. آن زمان، وقتی برای تأیید رساله دکتری جدیدم (علاوه بر دکترای پزشکی و تخصص نورولوژی)، به وزارت علوم مراجعه کردم، هیچ‌کس نمی‌دانست که نوروساینس چیست و تحت چه مقوله‌ای می‌توان آن را ارزیابی کرد. برای شناساندن این رشته بینارشته‌ای این نیاز را دیدم تا به کمک همکاران همراه و علاقه‌مند در نورولوژی، روان‌پزشکی، روان‌شناسی، نوروسرجری و علوم پایه، جلسات ادواری دو هفته یک بار در بیمارستان شهدای تجریش برگزار کنیم. پس از تداوم این جلسات به مدت 10 سال و نفوذ این علم به سوی موضوعات اجتماعی و علوم انسانی و پا‌گرفتن پژوهش‌هایی در باب کارکرد اجتماعی مغز، ما هم اسم جلسات خود را از مهرماه ۱۳۸۴ به عصب یا مغزپژوهی اجتماعی تغییر دادیم. سرنوشت پژوهش در زمینه مغز اجتماعی در دنیا نیز بسیار عجیب و با مشکلات عدیده‌ای روبه‌رو بوده است که به نظرم علت اصلی آن، تأثیر جریان غالب ایدئولوژیک و شرایط حاکم بر نظام اقتصادی- سیاسی بوده است. در ابتدا این تصور وجود داشت که مغز اجتماعی تنها بخشی از فعالیت مغزی را نشان می‌دهد؛ یعنی بخش‌هایی از مغز به کارهای شخصی و فردی مشغول‌اند و تنها کار بخشی از مغز مربوط به کار اجتماعی می‌شود. پژوهش‌های بخش اجتماعی مغز نیز بیشتر معطوف به تصمیم‌گیری‌های مغزی در زمینه اقتصادی می‌شد و اینکه چگونه مغز اجتماعی افراد در زمینه سنجش سود و زیان در بازار سرمایه کار می‌کند؛ اما به‌تدریج در پژوهش‌ها روشن شد که کار مغز ما از ابتدا اجتماعی است و بخشی در مغز نداریم که در کار اجتماعی دخالت نداشته باشد. به عبارت واضح‌تر مغز ما نمی‌تواند به‌تنهایی کار بکند و از ابتدا به تعاملات بیناجسمانی و بیناسوژه‌ای نیاز دارد؛ بنابراین مغز ما از بیخ و بن اجتماعی است. البته این اتفاق عجیبی در عالم جانداران در کره خاکی نیست. گویا زیستن جمعی، راز بقای موجودات از ابتدای پوشیده‌شدن پوسته زمین با باکتری‌های تک‌سلولی در چهار میلیارد سال قبل بوده است و جمعی‌زیستن در گونه‌های مختلف جانداران پرسلولی بدون مغز نیز دیده می‌شود. با بروز اشکال اولیه سلسله اعصاب در جانوران دریایی در حدود ۶۰۰ میلیون سال پیش، ابتدا برای تغذیه و سپس برای هدایت حرکت و کنش‌های منسجم در محیط شروع شده است؛ اما ۴۸۰ میلیون سال پیش مغز کوچک حشرات انسجام و سازماندهی بیشتری پیدا کرده و عده‌ای از دانشمندان را متقاعد کرده که شاید تشکیلات مغزی حشرات برای رسیدن به احساس ناآگاه اولیه برای بروز نوعی عاملیت و سوژگی اولیه در ناوگانی فضایی، کافی باشد. البته در مغز بزرگ‌تر پستانداران، تشکیلات وسیع‌تری شکل گرفته است و قشر خاکستری مخ توسعه یافت. مهم است بدانیم با رشد تشکیلات جدید، تشکیلات اولیه مغزی نیز مفصل‌تر و قوی‌تر شدند. به‌عنوان مثال اینسولا، قشر خاکستری اولیه، به صورت جزیره‌ای در شکاف عمیق گیجگاهی پیشانی، در انسان چندین برابر بزرگ‌تر از گونه‌های نزدیک به گونه انسانی است. فراموش نکنیم که ما فقط یک مغز در کاسه سر خودمان نداریم که بنا به باور غلط جهان بیرون را بازنمایی می‌کند؛ بلکه ما مغز دومی هم در شکم خود داریم که تشکیلات نورونی آن از نخاع هم بیشتر است و آن هم مغز احشایی یا شکمی است که ۹۰ درصد سروتونین برای بالابردن سطح خلقی در مغز ما را می‌سازد؛ بنابراین موضوع مهم دیگری که در هفته مغز به آن بی‌توجهی شده است، موضوع بدن‌مند‌بودن شناخت است. آیا می‌توان کار مغز را به صورت عضوی جداگانه از بدن معرفی کرد؟ ظاهرا مدت‌ها در علوم شناختی تلاش تقلیل‌گرایانه‌ای رواج داشته تا از طریق نقشه‌برداری از مدارهای مغزی و ربط آن به بازنمایی و پردازش اطلاعات و استفاده از مدل‌های ناقص به نحوه کارکرد مغز پرداخته شود؛ ولی باید دید آیا مغز و ذهن را جدا از بدن می‌توان شناخت؟ پژوهش‌های جدید خلاف آن را نشان می‌دهد. به‌همین‌دلیل در همه دنیا نهضت جدیدی در علوم شناختی شکل گرفته که در آن این مغز است که در خدمت بدن است تا بدن در تعامل با محیط (طبیعی ـ اجتماعی ـ فرهنگی)، ذهن و مراتب مختلف آن را بسازد. در‌این‌میان نقش مغز، میانجیگری و انسجام‌بخشی به جای بازنمایی و پردازش اطلاعات است. مغز ما در طول تجربیات زندگی به ساختارهای عصبی دست پیدا می‌کند تا بتواند با دنیای بیرون به تعامل سازنده برسد. و در این راستا مغز نقش مهم و محوری دارد تا بدن ما را در تماس با محیط اجتماعی و فرهنگی قرار دهد و ظرفیت‌های بیشتری برای تصمیم‌گیری‌های کارساز و خلاق جمعی به وجود آورد. جهان اجتماعی ما از دوران جنینی در ارتباط بیناجسمانی با مادر شروع می‌شود و به‌تدریج روابط بینافردی و بیناسوژه‌ای پس از تولد و رشد اولیه شکل می‌گیرد و رابطه بین اول و دوم شخص به طور ناآگاهانه و پنهان پایه تحولات و پیدایش منظر اول و سوم شخص آگاهانه می‌شود؛ بنابراین شکاف دکارتی بین ذهن (منظر اول شخص) و فیزیک و بدن (منظر سوم شخص) با وجود اهمیت بنیادین وجود روابط بیناجسمانی و بیناسوژه‌ای در تکوین ذهن، از میان برداشته می‌شود.

هفته گذشته هفته آگاهی از مغز بود و شعارش هم در ایران «مغزت را بشناس!» بود. خوشبختانه تعداد فعالان جوان در این زمینه هم رو به افزایش است. در این هفته، مراسم متنوع و ابتکاری متعددی، در سطح عمومی تدارک دیده شده بود و بالطبع من هم در بعضی از آنها شرکت داشتم. البته حق هم این است که مردم هرچه بیشتر ورای خرافات و افسانه‌ها بدانند که علم تا چه حدی توانسته از کارکرد مغز خود در سطوح مختلف پرده بردارد؛ ولی سؤال اولیه در مقابل شعار «مغزت را بشناس!» این است که آیا ممکن است ما مغز خود را به صورت کامل بشناسیم؟ پاسخ منفی است؛ زیرا بخش زیادی از کار مغز اجتماعی ما به صورت پنهانی یا ضمنی در سطح ناآگاه در ارتباط با کنش‌ها و ادراکات و عواطف ما فعالیت می‌کند که گویا بهتر است ناآشکار بمانند؛ زیرا میدان را برای فعالیت مؤثرتر و کارسازتر بخش آگاه فعالیت مغز مهیا می‌کند؛ بنابراین این شعار وقتی درست است که آگاهی‌دادن ما شامل این وجه از واقعیت در نحوه کارکرد مغز ما باشد؛ زیرا بهره‌برداری از این بخش فعالیت هیجانی ـ عاطفی- اجتماعی ناآگاه مغز ما امروزه صرف تبلیغات برای رشد سرمایه‌اندوزی سودجویانه می‌شود که مایه نگرانی است؛ زیرا مردم بدون اینکه آگاه از این انتخاب‌های ناآگاه خود باشند، در معرض فریب‌خوردن برای خرید کالاهای تجاری رو به تزاید برای تأمین سود بیشتر شرکت‌های بزرگ تجاری هستند. از طرف دیگر، متأسفانه مغزپژوهی نیز در درون شکم تشکیلاتی به نام علوم شناختی در تابعیت جریان حاکم در این بازار مکاره در حال تبدیل‌شدن به کالای سودآور به صورت بسته‌های دستورالعملی برای رشد توانایی‌های مغزی فردی برای همه آحاد جامعه درآمده است و به نحوی دارد بازار را از دست روان‌شناسی عامیانه زرد در‌می‌آورد. در هر حال جنب‌و‌جوش سال‌های اخیر در برگزاری مراسمی برای هفته آگاهی از مغز من را به یاد ۲۵ سال پیش (سال ۱۳۷۴) می‌اندازد که پس از 11 سال از انگلستان به وطن بازگشته بودم و می‌خواستم علم بینارشته‌ای جدیدی به نام نوروساینس را معرفی کنم. در آن زمان با پیشنهاد دوستان همراه، در ابتدا اسم آن را علم عصب پایه و بعدها عصب‌پژوهی یا مغزپژوهی گذاشتیم. آن زمان، وقتی برای تأیید رساله دکتری جدیدم (علاوه بر دکترای پزشکی و تخصص نورولوژی)، به وزارت علوم مراجعه کردم، هیچ‌کس نمی‌دانست که نوروساینس چیست و تحت چه مقوله‌ای می‌توان آن را ارزیابی کرد. برای شناساندن این رشته بینارشته‌ای این نیاز را دیدم تا به کمک همکاران همراه و علاقه‌مند در نورولوژی، روان‌پزشکی، روان‌شناسی، نوروسرجری و علوم پایه، جلسات ادواری دو هفته یک بار در بیمارستان شهدای تجریش برگزار کنیم. پس از تداوم این جلسات به مدت 10 سال و نفوذ این علم به سوی موضوعات اجتماعی و علوم انسانی و پا‌گرفتن پژوهش‌هایی در باب کارکرد اجتماعی مغز، ما هم اسم جلسات خود را از مهرماه ۱۳۸۴ به عصب یا مغزپژوهی اجتماعی تغییر دادیم. سرنوشت پژوهش در زمینه مغز اجتماعی در دنیا نیز بسیار عجیب و با مشکلات عدیده‌ای روبه‌رو بوده است که به نظرم علت اصلی آن، تأثیر جریان غالب ایدئولوژیک و شرایط حاکم بر نظام اقتصادی- سیاسی بوده است. در ابتدا این تصور وجود داشت که مغز اجتماعی تنها بخشی از فعالیت مغزی را نشان می‌دهد؛ یعنی بخش‌هایی از مغز به کارهای شخصی و فردی مشغول‌اند و تنها کار بخشی از مغز مربوط به کار اجتماعی می‌شود. پژوهش‌های بخش اجتماعی مغز نیز بیشتر معطوف به تصمیم‌گیری‌های مغزی در زمینه اقتصادی می‌شد و اینکه چگونه مغز اجتماعی افراد در زمینه سنجش سود و زیان در بازار سرمایه کار می‌کند؛ اما به‌تدریج در پژوهش‌ها روشن شد که کار مغز ما از ابتدا اجتماعی است و بخشی در مغز نداریم که در کار اجتماعی دخالت نداشته باشد. به عبارت واضح‌تر مغز ما نمی‌تواند به‌تنهایی کار بکند و از ابتدا به تعاملات بیناجسمانی و بیناسوژه‌ای نیاز دارد؛ بنابراین مغز ما از بیخ و بن اجتماعی است. البته این اتفاق عجیبی در عالم جانداران در کره خاکی نیست. گویا زیستن جمعی، راز بقای موجودات از ابتدای پوشیده‌شدن پوسته زمین با باکتری‌های تک‌سلولی در چهار میلیارد سال قبل بوده است و جمعی‌زیستن در گونه‌های مختلف جانداران پرسلولی بدون مغز نیز دیده می‌شود. با بروز اشکال اولیه سلسله اعصاب در جانوران دریایی در حدود ۶۰۰ میلیون سال پیش، ابتدا برای تغذیه و سپس برای هدایت حرکت و کنش‌های منسجم در محیط شروع شده است؛ اما ۴۸۰ میلیون سال پیش مغز کوچک حشرات انسجام و سازماندهی بیشتری پیدا کرده و عده‌ای از دانشمندان را متقاعد کرده که شاید تشکیلات مغزی حشرات برای رسیدن به احساس ناآگاه اولیه برای بروز نوعی عاملیت و سوژگی اولیه در ناوگانی فضایی، کافی باشد. البته در مغز بزرگ‌تر پستانداران، تشکیلات وسیع‌تری شکل گرفته است و قشر خاکستری مخ توسعه یافت. مهم است بدانیم با رشد تشکیلات جدید، تشکیلات اولیه مغزی نیز مفصل‌تر و قوی‌تر شدند. به‌عنوان مثال اینسولا، قشر خاکستری اولیه، به صورت جزیره‌ای در شکاف عمیق گیجگاهی پیشانی، در انسان چندین برابر بزرگ‌تر از گونه‌های نزدیک به گونه انسانی است. فراموش نکنیم که ما فقط یک مغز در کاسه سر خودمان نداریم که بنا به باور غلط جهان بیرون را بازنمایی می‌کند؛ بلکه ما مغز دومی هم در شکم خود داریم که تشکیلات نورونی آن از نخاع هم بیشتر است و آن هم مغز احشایی یا شکمی است که ۹۰ درصد سروتونین برای بالابردن سطح خلقی در مغز ما را می‌سازد؛ بنابراین موضوع مهم دیگری که در هفته مغز به آن بی‌توجهی شده است، موضوع بدن‌مند‌بودن شناخت است. آیا می‌توان کار مغز را به صورت عضوی جداگانه از بدن معرفی کرد؟ ظاهرا مدت‌ها در علوم شناختی تلاش تقلیل‌گرایانه‌ای رواج داشته تا از طریق نقشه‌برداری از مدارهای مغزی و ربط آن به بازنمایی و پردازش اطلاعات و استفاده از مدل‌های ناقص به نحوه کارکرد مغز پرداخته شود؛ ولی باید دید آیا مغز و ذهن را جدا از بدن می‌توان شناخت؟ پژوهش‌های جدید خلاف آن را نشان می‌دهد. به‌همین‌دلیل در همه دنیا نهضت جدیدی در علوم شناختی شکل گرفته که در آن این مغز است که در خدمت بدن است تا بدن در تعامل با محیط (طبیعی ـ اجتماعی ـ فرهنگی)، ذهن و مراتب مختلف آن را بسازد. در‌این‌میان نقش مغز، میانجیگری و انسجام‌بخشی به جای بازنمایی و پردازش اطلاعات است. مغز ما در طول تجربیات زندگی به ساختارهای عصبی دست پیدا می‌کند تا بتواند با دنیای بیرون به تعامل سازنده برسد. و در این راستا مغز نقش مهم و محوری دارد تا بدن ما را در تماس با محیط اجتماعی و فرهنگی قرار دهد و ظرفیت‌های بیشتری برای تصمیم‌گیری‌های کارساز و خلاق جمعی به وجود آورد. جهان اجتماعی ما از دوران جنینی در ارتباط بیناجسمانی با مادر شروع می‌شود و به‌تدریج روابط بینافردی و بیناسوژه‌ای پس از تولد و رشد اولیه شکل می‌گیرد و رابطه بین اول و دوم شخص به طور ناآگاهانه و پنهان پایه تحولات و پیدایش منظر اول و سوم شخص آگاهانه می‌شود؛ بنابراین شکاف دکارتی بین ذهن (منظر اول شخص) و فیزیک و بدن (منظر سوم شخص) با وجود اهمیت بنیادین وجود روابط بیناجسمانی و بیناسوژه‌ای در تکوین ذهن، از میان برداشته می‌شود.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها