رسالت رسانه و متاع شرافتمندانه
شهرام جعفرینژاد-منتقد و سردبیر ماهنامه صنعت سینما
این روزها که موفقیت ساخته اخیر اصغر فرهادی، بهانهای برای اظهارنظر همگان درباره او - و درواقع، فاشکردن شخصیت و آبشخورهای ذهنی خود - شده، یکی هم - که تابه حال نه نامش را شنیدهام و نه آثاری از او دیدهام - در روزنامهای، یادداشتی درباره سینمای او نوشته که مثل دهها نوشته مشابه که هر روز در دهها رسانه نارسا منتشر میشود (و اغلب از جمله نخست، پیداست که توسط نویسندهای «مکلف به ورود به حوزه سینما» نوشته شده تا یک علاقهمند واقعی به سینما و بزرگشده با آن)، میشد از کنار آن گذشت یا حداکثر با بازگفت کژیهای زبانی و نگارشی و واژگانی و مفهومیاش تفریح کرد؛ اما وقتی دیدم پای نام نویسنده، عنوان «مدرس و پژوهشگر سینما» آمده، لحظهای به درسآموزان و پژوهشخوانانش اندیشیدم که لابد سینما را از منظر دیدگان او، فراخواهند گرفت. پس اگر این چند خط را مینویسم، هدفم نه پاسخ به ایشان است که ربطی به من ندارد، نه دفاع از سینمای فرهادی که نیازی به من ندارد و نه بستن راه انتقاد از سینمای او که اگر با مبانی درست صورت گیرد، هیچ ایرادی ندارد. هدفم صرفا بیدارکردنِ آن درسآموزانِ نوپا و بداقبالی است که قرار است نسل آینده سینمادانان
ما باشند؛ آن هم بسیار گزیده و فقط در حد اشاره به چند خطای فاحش آموزشی:
- در بند نخست آمده: «سیاست، جامعهشناسی، روانشناسی، فلسفه، مذهب و در یک کلام، معناگرایی»!؛ درحالیکه معناگرایی نه حاصلجمع آن واژگان است، نه خلاصه آنها، نه مشترک با آنها و نه اصلا چنین عبارتی در فرهنگ و دستورزبان سینما وجود دارد. اینکه پس چرا به کار میرود و بهجای چه به کار میرود و اصلش چیست و از چه زمانی به کار رفته، بمانَد.
- در بند دوم آمده: «فرهادی در سبک، حرفی برای گفتن ندارد. او با بهکارگیری دوربین روی دست، از چیدمان، میزانسن و قاببندی که اصل کار سینماست، فرار میکند. این در حالی است که اصلیترین وجه تمایز سینما با هنرهای دیگر، دوربینِ ضبطکنندهای است که عمده ارزش هنری یک فیلم را رقم میزند». اول باید پرسید چرا نویسنده فکر میکند دوربین روی دست به معنای فرار از میزانسن و قاببندی است؟ مگر دهها فیلم خوب گذشته و حال با کارِ درست دوربین روی دست در تمام یا بخشهاییشان، فاقد میزانسن و قاببندی هستند؟ و چرا فکر میکنیم هر دوربین روی دستی بد است؟؛ دوم اینکه کدام دوربین روی دست؟ آیا تمام سکانسهای تمام فیلمهای فرهادی به شیوه دوربین روی دست است؟ و اگر بود - مثل بسیاری از دیگر کارگردانها - آیا همین، نشانه سبکش نبود؟ سوم، چه کسی گفته که میزانسن و قاببندی، اصل کار سینماست؟ این صرفا یکی از ابزارهای داستانگویی در سینماست که من هم بسیار به کاربرد آن علاقهمندم و از قضا، فرهادی نیز استاد همین شیوه است اما چه در تاریخ سینما و چه بهویژه در سینمای معاصر، تنها شیوه بیان سینمایی نیست. چهارم، چه کسی گفته که اصلیترین وجه تمایز سینما
با هنرهای دیگر، دوربین فیلمبرداری است؟ و بدتر از آن، چه کسی گفته که نوع کاربرد این وسیله، عمده ارزشهای هنری یک فیلم را رقم میزند!؟ عمده ارزش هنری فیلمی میتواند روایتش باشد، یکی شخصیتپردازیاش، یکی نوع بازیگریاش، یکی نوع کارش با قابهای ایستا، یکی حرکت مداوم دوربین، یکی صحنهآراییاش، یکی باند صوتی فوقالعادهاش و... تازه همه اینها در حالی است که اصل گزاره در تضاد کامل با سینمای فرهادی است، چون از قضا، فیلمهای او از نمونههای کمیاب سینمای ایران در این سالهاست که حرکات دوربینش در هماهنگی کامل با میزانسن و قاببندی و حرکات بازیگران و موضوع صحنه است.
- در ادامه همان بند آمده: «در تدوین هم به نظر میرسد که فرهادی با برشهای پرشی بیاساس، قصد دارد برای خوشایند منتقدین اروپایی، ژست دمده فیلمسازان دهه 60 اروپا را بگیرد». کدام برشهای پرشی؟ آیا همه صحنههای همه فیلمهای او دارای برشهای پرشی است؟ و آیا حذف زوائد پیش و پس از موضوع اصلی صحنه، برش پرشی است؟ و آیا چنین برشهایی از دهه 60 اروپا رسم شده؟ و آیا ثابت شده که منتقدان اروپایی از این برشها خوششان میآید؟ و اگر ژستی دمده است، چرا الان باید آن را به کار بست و آنها هم خوششان بیاید!؟... و باز، تضاد ماهویِ اصل گزاره؛ چون از قضا، یکی از مؤلفههای مهم سینمای فرهادی، تدوین بسیار مؤثر و کارآمد و هماهنگ آن با روایت و دیگر اجزای اثر است که اغلب توسط هایده صفییاری انجام شده است.
- در ادامه همان بند آمده: «درباره سبک فرهادی، حتی طرفداران خاص او نیز حرف چندانی ندارند. آنها نهایتا به ایجاد التهاب با بهکارگیری دوربین روی دست اشاره میکنند که بهوضوح، بیاساس و سطحی است، چراکه التهاب با میزانسن، فضاسازی، کاراکترپردازی و فیلمنامه حاصل میشود، نه بهزور و با تحمیل سرگیجهآور دوربین روی دست». پیداست که نویسنده، یک خط از نقدهای تحلیلگران جدی سینمای فرهادی را نخوانده تا دریابد که بهجز دوربین روی دست - که اصلا از مؤلفههای مهم سینمای فرهادی نیست - به چه مؤلفههای دیگری در فیلمهای او اشاره شده که از قضا همان میزانسن، فضاسازی، شخصیتپردازی و فیلمنامه است!
- در بند سوم آمده: «تأکید و تمجید اصلی طرفداران فرهادی، متوجه فیلمنامههای این فیلمساز است... او با حذف اطلاعات، پنهانکاری، غافلگیریهای خامدستانه و بهصورت خلاصه با فریب تماشاگر، او را در سالن سینما حبس میکند...». اولا طرفداران فرهادی یعنی چه؟ مگر تیم فوتبال است که نسبت به آن تعصب بیدلیل داشته باشیم؟ طرفداران خاص یعنی چه؟ طرفداران و علاقهمندانی عامتر و پرشمارتر از این تعداد تماشاگر و منتقد و جشنواره و داور داخلی و خارجی که شوربختانه متوجه ضعفهای بنیادین سینمای فرهادی به روایت مدرس و پژوهشگر ما نشدهاند؟ دوما چه کسی گفته که تأکید اصلی علاقهمندان سینمای او، متوجه فیلمنامههای اوست؟ بالاتر به شماری از سایر ویژگیهای فیلمهایش در کنار فیلمنامههای خوب اشاره کردم و سوما، ببخشید که او با گناهان کبیرهای همچون حذف اطلاعات، پنهانکاری و غافلگیری، ما را در سالن سینما حبس میکند. ما تابهحال فکر میکردیم که اینها کار مسلم همه کارگردانهای بزرگ سینماست و اصلا به سالن سینما میرویم که با چنین ترفندهایی حبس شویم و لذت ببریم.
- ... واقعا باید ادامه دهم؟ نویسنده در ادامه، چند گاف - به زعم خود - از فیلمنامههای فرهادی ذکر میکند که همه، قابل پاسخدادن است و در برابر دهها ستایش و موضع مثبت، چند جمله منفی از برخی منتقدان فرنگی - که بالاتر، کفر ابلیس بودند و اینجا قابل ارجاع! - دربارهاش نقل میکند و این عمل نکرده او را تأسفبار میداند که در گفتوگوها درباره آثارش توضیح میدهد و در نهایت، دلیل اصلی اقبال بینالمللی به او را «تصویر افسرده، عقبمانده و درحالفروپاشی از ایران» ذکر میکند که البته اگر واقعا این کار را کرده بود، دستکم دو مورد اولش کاملا درست بود و اما با اطمینان میتوان گفت که اساسا سینمای او بیشتر بر قضاوت درباره اخلاق و دیگر کرامتهای انسانی در شرایط مختلف استوار است تا داوری سیاسی و اجتماعی درباره محیط تاریخی و جغرافیایی شرایط مورد بحث (جالب این است که عدهای هم به دلیل فقدان این نوع نگرش از فرهادی انتقاد میکنند!) و اگر مدرس محترم و تنیچند از منتقدان غربی، چنین نگرشی در سینمای او دیدهاند، ایراد در عینک - تصادفی یا تکلیفشده - آنهاست.
- ... و در پایان، آمده: «نقد سینمای فرهادی، دل شیر میخواهد». نه واقعا. بیشتر، نگاه سالم و قلم کارآزموده میخواهد. سینمای او نیز همچون هر فیلمساز دیگر، قابل نقد است و بسیاری از منتقدان علاقهمند به کلیت سینمای او نیز ایرادهایی را به برخی از نکات و برخی از فیلمهای او وارد میدانند؛ اما چنین اظهارنظری که «فرهادی متأسفانه متاع شرافتمندانهای نمیفروشد و هیچکدام از آثارش حتی به یک فیلم خوب، نزدیک هم نمیشوند»، قطع به یقین، در جهان دیروز و امروز و آینده ما یگانه است که البته دل شیر هم نمیخواهد؛ فقط جایی برای نشر میخواهد که خوشبختانه در این روزگار، بهوفور داریم رسانههایی که بی هیچ رسالتی در تشخیص سره از ناسره، لابد متاع شرافتمندانه میفروشند.
این روزها که موفقیت ساخته اخیر اصغر فرهادی، بهانهای برای اظهارنظر همگان درباره او - و درواقع، فاشکردن شخصیت و آبشخورهای ذهنی خود - شده، یکی هم - که تابه حال نه نامش را شنیدهام و نه آثاری از او دیدهام - در روزنامهای، یادداشتی درباره سینمای او نوشته که مثل دهها نوشته مشابه که هر روز در دهها رسانه نارسا منتشر میشود (و اغلب از جمله نخست، پیداست که توسط نویسندهای «مکلف به ورود به حوزه سینما» نوشته شده تا یک علاقهمند واقعی به سینما و بزرگشده با آن)، میشد از کنار آن گذشت یا حداکثر با بازگفت کژیهای زبانی و نگارشی و واژگانی و مفهومیاش تفریح کرد؛ اما وقتی دیدم پای نام نویسنده، عنوان «مدرس و پژوهشگر سینما» آمده، لحظهای به درسآموزان و پژوهشخوانانش اندیشیدم که لابد سینما را از منظر دیدگان او، فراخواهند گرفت. پس اگر این چند خط را مینویسم، هدفم نه پاسخ به ایشان است که ربطی به من ندارد، نه دفاع از سینمای فرهادی که نیازی به من ندارد و نه بستن راه انتقاد از سینمای او که اگر با مبانی درست صورت گیرد، هیچ ایرادی ندارد. هدفم صرفا بیدارکردنِ آن درسآموزانِ نوپا و بداقبالی است که قرار است نسل آینده سینمادانان
ما باشند؛ آن هم بسیار گزیده و فقط در حد اشاره به چند خطای فاحش آموزشی:
- در بند نخست آمده: «سیاست، جامعهشناسی، روانشناسی، فلسفه، مذهب و در یک کلام، معناگرایی»!؛ درحالیکه معناگرایی نه حاصلجمع آن واژگان است، نه خلاصه آنها، نه مشترک با آنها و نه اصلا چنین عبارتی در فرهنگ و دستورزبان سینما وجود دارد. اینکه پس چرا به کار میرود و بهجای چه به کار میرود و اصلش چیست و از چه زمانی به کار رفته، بمانَد.
- در بند دوم آمده: «فرهادی در سبک، حرفی برای گفتن ندارد. او با بهکارگیری دوربین روی دست، از چیدمان، میزانسن و قاببندی که اصل کار سینماست، فرار میکند. این در حالی است که اصلیترین وجه تمایز سینما با هنرهای دیگر، دوربینِ ضبطکنندهای است که عمده ارزش هنری یک فیلم را رقم میزند». اول باید پرسید چرا نویسنده فکر میکند دوربین روی دست به معنای فرار از میزانسن و قاببندی است؟ مگر دهها فیلم خوب گذشته و حال با کارِ درست دوربین روی دست در تمام یا بخشهاییشان، فاقد میزانسن و قاببندی هستند؟ و چرا فکر میکنیم هر دوربین روی دستی بد است؟؛ دوم اینکه کدام دوربین روی دست؟ آیا تمام سکانسهای تمام فیلمهای فرهادی به شیوه دوربین روی دست است؟ و اگر بود - مثل بسیاری از دیگر کارگردانها - آیا همین، نشانه سبکش نبود؟ سوم، چه کسی گفته که میزانسن و قاببندی، اصل کار سینماست؟ این صرفا یکی از ابزارهای داستانگویی در سینماست که من هم بسیار به کاربرد آن علاقهمندم و از قضا، فرهادی نیز استاد همین شیوه است اما چه در تاریخ سینما و چه بهویژه در سینمای معاصر، تنها شیوه بیان سینمایی نیست. چهارم، چه کسی گفته که اصلیترین وجه تمایز سینما
با هنرهای دیگر، دوربین فیلمبرداری است؟ و بدتر از آن، چه کسی گفته که نوع کاربرد این وسیله، عمده ارزشهای هنری یک فیلم را رقم میزند!؟ عمده ارزش هنری فیلمی میتواند روایتش باشد، یکی شخصیتپردازیاش، یکی نوع بازیگریاش، یکی نوع کارش با قابهای ایستا، یکی حرکت مداوم دوربین، یکی صحنهآراییاش، یکی باند صوتی فوقالعادهاش و... تازه همه اینها در حالی است که اصل گزاره در تضاد کامل با سینمای فرهادی است، چون از قضا، فیلمهای او از نمونههای کمیاب سینمای ایران در این سالهاست که حرکات دوربینش در هماهنگی کامل با میزانسن و قاببندی و حرکات بازیگران و موضوع صحنه است.
- در ادامه همان بند آمده: «در تدوین هم به نظر میرسد که فرهادی با برشهای پرشی بیاساس، قصد دارد برای خوشایند منتقدین اروپایی، ژست دمده فیلمسازان دهه 60 اروپا را بگیرد». کدام برشهای پرشی؟ آیا همه صحنههای همه فیلمهای او دارای برشهای پرشی است؟ و آیا حذف زوائد پیش و پس از موضوع اصلی صحنه، برش پرشی است؟ و آیا چنین برشهایی از دهه 60 اروپا رسم شده؟ و آیا ثابت شده که منتقدان اروپایی از این برشها خوششان میآید؟ و اگر ژستی دمده است، چرا الان باید آن را به کار بست و آنها هم خوششان بیاید!؟... و باز، تضاد ماهویِ اصل گزاره؛ چون از قضا، یکی از مؤلفههای مهم سینمای فرهادی، تدوین بسیار مؤثر و کارآمد و هماهنگ آن با روایت و دیگر اجزای اثر است که اغلب توسط هایده صفییاری انجام شده است.
- در ادامه همان بند آمده: «درباره سبک فرهادی، حتی طرفداران خاص او نیز حرف چندانی ندارند. آنها نهایتا به ایجاد التهاب با بهکارگیری دوربین روی دست اشاره میکنند که بهوضوح، بیاساس و سطحی است، چراکه التهاب با میزانسن، فضاسازی، کاراکترپردازی و فیلمنامه حاصل میشود، نه بهزور و با تحمیل سرگیجهآور دوربین روی دست». پیداست که نویسنده، یک خط از نقدهای تحلیلگران جدی سینمای فرهادی را نخوانده تا دریابد که بهجز دوربین روی دست - که اصلا از مؤلفههای مهم سینمای فرهادی نیست - به چه مؤلفههای دیگری در فیلمهای او اشاره شده که از قضا همان میزانسن، فضاسازی، شخصیتپردازی و فیلمنامه است!
- در بند سوم آمده: «تأکید و تمجید اصلی طرفداران فرهادی، متوجه فیلمنامههای این فیلمساز است... او با حذف اطلاعات، پنهانکاری، غافلگیریهای خامدستانه و بهصورت خلاصه با فریب تماشاگر، او را در سالن سینما حبس میکند...». اولا طرفداران فرهادی یعنی چه؟ مگر تیم فوتبال است که نسبت به آن تعصب بیدلیل داشته باشیم؟ طرفداران خاص یعنی چه؟ طرفداران و علاقهمندانی عامتر و پرشمارتر از این تعداد تماشاگر و منتقد و جشنواره و داور داخلی و خارجی که شوربختانه متوجه ضعفهای بنیادین سینمای فرهادی به روایت مدرس و پژوهشگر ما نشدهاند؟ دوما چه کسی گفته که تأکید اصلی علاقهمندان سینمای او، متوجه فیلمنامههای اوست؟ بالاتر به شماری از سایر ویژگیهای فیلمهایش در کنار فیلمنامههای خوب اشاره کردم و سوما، ببخشید که او با گناهان کبیرهای همچون حذف اطلاعات، پنهانکاری و غافلگیری، ما را در سالن سینما حبس میکند. ما تابهحال فکر میکردیم که اینها کار مسلم همه کارگردانهای بزرگ سینماست و اصلا به سالن سینما میرویم که با چنین ترفندهایی حبس شویم و لذت ببریم.
- ... واقعا باید ادامه دهم؟ نویسنده در ادامه، چند گاف - به زعم خود - از فیلمنامههای فرهادی ذکر میکند که همه، قابل پاسخدادن است و در برابر دهها ستایش و موضع مثبت، چند جمله منفی از برخی منتقدان فرنگی - که بالاتر، کفر ابلیس بودند و اینجا قابل ارجاع! - دربارهاش نقل میکند و این عمل نکرده او را تأسفبار میداند که در گفتوگوها درباره آثارش توضیح میدهد و در نهایت، دلیل اصلی اقبال بینالمللی به او را «تصویر افسرده، عقبمانده و درحالفروپاشی از ایران» ذکر میکند که البته اگر واقعا این کار را کرده بود، دستکم دو مورد اولش کاملا درست بود و اما با اطمینان میتوان گفت که اساسا سینمای او بیشتر بر قضاوت درباره اخلاق و دیگر کرامتهای انسانی در شرایط مختلف استوار است تا داوری سیاسی و اجتماعی درباره محیط تاریخی و جغرافیایی شرایط مورد بحث (جالب این است که عدهای هم به دلیل فقدان این نوع نگرش از فرهادی انتقاد میکنند!) و اگر مدرس محترم و تنیچند از منتقدان غربی، چنین نگرشی در سینمای او دیدهاند، ایراد در عینک - تصادفی یا تکلیفشده - آنهاست.
- ... و در پایان، آمده: «نقد سینمای فرهادی، دل شیر میخواهد». نه واقعا. بیشتر، نگاه سالم و قلم کارآزموده میخواهد. سینمای او نیز همچون هر فیلمساز دیگر، قابل نقد است و بسیاری از منتقدان علاقهمند به کلیت سینمای او نیز ایرادهایی را به برخی از نکات و برخی از فیلمهای او وارد میدانند؛ اما چنین اظهارنظری که «فرهادی متأسفانه متاع شرافتمندانهای نمیفروشد و هیچکدام از آثارش حتی به یک فیلم خوب، نزدیک هم نمیشوند»، قطع به یقین، در جهان دیروز و امروز و آینده ما یگانه است که البته دل شیر هم نمیخواهد؛ فقط جایی برای نشر میخواهد که خوشبختانه در این روزگار، بهوفور داریم رسانههایی که بی هیچ رسالتی در تشخیص سره از ناسره، لابد متاع شرافتمندانه میفروشند.