|

شکل‌های زندگی: افسانه شهر در ادبیات ما

اسطوره آشنا، نگاه ناآشنا

نادر شهريوري (صدقي)

1

از «تهران مخوف» تا «تهران شهر بی‌آسمان»، تهران شهری توصیف می‌شود که در آن اخلاق جایی ندارد. این تلقی به پیکره تهران
به عنوان شهری با هویت مستقل برنمی‌گردد بلکه به راویانی برمی‌گردد که باورهای اسطوره‌ای خود را به شهر اعمال می‌کنند.
ادبیات معاصر ما که با «تهران مخوف» شروع می‌شود، تهران را جایی نشان می‌دهد که مهم‌ترین ویژگی آن بزرگی و شلوغی‌اش است. جز این «کلیشه» که تا مدت‌ها در ادبیات و سینمای ایران رایج بوده است، به مادیت ملموس شهر تهران به عنوان پدیده‌ای مستقل توجه نمی‌کند؛ به همین دلیل وقایع اتفاقیه در تهران می‌توانست در هر شهر دیگری اتفاق افتد. تهران به‌خصوص در اولین رمان‌های فارسی، توصیف شهر از منظر ناظری است که از بیرون به شهر همچون تابلویی می‌نگرد که در حین توصیف آن، باورهای خود را نیز که عمدتا نشات گرفته از اسطوره‌های اخلاقی است ضمیمه شهر می‌کند: «گاهی دلم از غصه می‌گرفت زیرا می‌دیدم مردم به عجله و شتاب در اطراف من می‌آیند و می‌روند و هیچ‌کس احوالی از من نمی‌‌پرسد، سهل است نسبت به یکدیگر هم اعتنایی ندارند! گویی دشمن به شهر نزدیک شده، همه در فکر جمع‌آوری و نجات خویش‌اند... خودم را در میان جمعیتی مضطرب و وحشت‌زده غریب و بی‌کس دیدم»1.
در پی چنین توصیفاتی است که نویسندگان آغازین رمان فارسی مانند مشفق کاظمی، حجازی، محمد مسعود و... جابه‌جا خوانندگان خود را نصیحت می‌کنند تا تحت تأثیر شهر و مضرات آن قرار نگیرند. مقصود از مضرات شهر اخلاقیات بد آن است. برای این نویسندگان آنچه در وهله نخست اهمیت پیدا می‌کند، آدم‌هایند و نه شهرها. به همین دلیل قبل از آنکه به توصیف شهر بپردازند و به توصیف آدم‌ها از منظر اخلاقی می‌پردازند. توصیه «فرافکنانه» این نویسندگان در ادبیات ما چنان که گفته شد، اختصاص به تهران با مشخصه‌های «منحصر به خود» ندارد بلکه می‌تواند شامل هر شهر بزرگ دیگری نیز بشود. در ادبیات ما شهر، حیاتی مستقل پیدا نکرده و «تاریخ» شهر به «مفهوم» ارتقا پیدا نکرده است.
2
تلقی سنتی و شبه‌رمانتیک از شهر و مناسبات آن در ادبیات ما سنتی ریشه‌دار است. این سنتی سخت‌جان تنها در رمان‌های ما دیده نمی‌شود بلکه قبل از آن در شعر ما، به‌خصوص شعر دوران مشروطه دیده می‌شود. شعر در آن زمان موقعیت هژمونیک و غالب بر سایر هنر را در اختیار داشته است تا اینکه حتی حضوری روزانه در زندگی مردم پیدا می‌کند. میرزاده عشقی (1272-1303) از‌جمله شعرای محبوب آن دوره است. «سه تابلوی مریم» از مشهورترین شعرهای میرزاده عشقی، شعری روایی است که در صد‌و‌سی‌و‌نه بند پنج‌مصراعی سروده شده است. «سه تابلوی مریم»، چنان که از عنوان آن پیداست، از سه تابلو که به ترتیب عبارتند از «شب مهتاب»، «روز مرگ مریم» و «سرگذشت پدر مردم و ایده‌آل او» تشکیل شده است. داستان شعر، ‌ماجرای مردی روستایی و بخت‌برگشته است که تقدیر، زندگی پرمشقت و دردناکی را برای او و دخترش مریم رقم می‌زند.
تابلوی اول از سه تابلو، در «اوایل گل سرخ و انتهای بهار»2 اتفاق می‌افتد. شاعر که در عین حال ناظر ماجرا است مشاهدات خود را از اغفال دختری روستایی به نام مریم توسط جوانی شهری که با چرب‌زبانی وی را می‌فریبد توصیف می‌کند. تابلوی دوم در پاییز رخ می‌دهد که شاعر همراه با خزان سال، خزان زندگی مریم را که توأم با بی‌آبرویی و ناکامی در عشقی صادقانه است و در نهایت به مرگ وی منتهی می‌شود بیان می‌کند. شاعر در توصیفات خود جابه‌جا از سمبل‌ها استفاده می‌کند تا واقعیت دردناک را بهتر نمایان سازد. بخش مهمی از کاربرد سمبل‌ها در «سه تابلوی مریم»، استفاده از کلماتی است که شاعر از طبیعت و رنگ الهام گرفته مانند سیاهی شب، سپیدی سحر و... که جملگی اموری سمبلیک‌اند و شاعر همچون تمامی سمبولیست‌ها آن را به قلمروی حیات انسانی انتقال می‌دهد. «حیات سبز چه رنگ است شب ز نور چراغ/ نموده است همان رنگ ماه منظر باغ/ نشان آرزوی این دل پرداغ/ ز لابه‌لای درختان همی گرفت سراغ/ کجاست آنکه بیاید مرا دهد تسکین»3. در تابلوی سوم، راوی گریزی به سرنوشت پدر مریم می‌زند و پستی و بلندی‌های زندگی او را بیان می‌کند. او که زمانی مشروطه‌خواه بوده و اکنون به خاطر انحراف مشروطه از اهداف اولیه، فداکاری و جانفشانی‌های خود را بیهوده پنداشته، سرخورده و ناامید است. در اینجا باز شاعر از بیانی سمبلیک استفاده می‌کند و می‌کوشد سرنوشت تراژیک مریم را سمبلی از شکست انقلاب مشروطه قلمداد کند.
آنچه در «کلیت» این سه تابلوی جدا از هم اما به هم پیوسته دیده می‌شود قبل از هر چیز باورهای اخلاقی شاعر است که آن را در قالب ایده‌آل‌های خود ضمیمه سه تابلو می‌کند. «من ایده‌آل خود ایدر به آسمان گفتم/ یک ایده‌آل نک از قول دیگران گفتم/ هر آنچه را که بخواهد دل تو آن گفتم/ که ایده‌آل یک مرد مرزبان گفتم/ خدا نصیب کند ایده‌آل آن مسکین»4.
تهران در زمان سرودن «سه تابلوی مریم»، شهری در آستانه یافتن هویتی مستقل به مفهوم مدرن آن است. اما تهران مدرن در شعر شاعر جایگاهی ندارد و نقشی ایفا نمی‌کند زیرا آنچه برای شاعر در وهله نخست اهمیت قرار دارد نه شهری مشروطه‌خواه بلکه آدم‌های مشروطه‌خواه است. بنابراین او نگاه خود را به آدم‌ها معطوف می‌کند، چه‌بسا اگر شاعر دهه‌ها بعد از سرودن سه تابلو آن را باز‌می‌سرود از همان ایده‌های خود سخن می‌گفت. آنچه ایده‌آل شاعر است نه ظهور شهر به مثابه فصلی تازه در شعر و ادبی بلکه باور به آدم خوب یا آدم بد است. این خوب و بد باور اسطوره‌ای خیر/ شر است، باوری نشئت‌گرفته از تقابلی دوگانه که ریشه در اخلاقیاتی دارد که قدمت آن به خیلی قبل می‌رسد.
تقابل دوگانه سیاه/سفید، خیر/شر صرفا تقابلی سمبلیک و اسطوره‌ای مختص به شعر عشقی نیست، بلکه باوری ریشه‌دار است که بر بخش عظیمی از ادبیات ما سایه افکنده است. از این نظر نقد عشقی به عنوان نمونه‌ای شاخص و ماندگار از شعرای زمان خود صرفا نقد عشقی نیست بلکه به تعبیر محمد قائد* «نقد تفکر عشقی، نقد روان‌شناسی عصر حاضر هم است».
3
تقابل دوگانه خیر/شر به مثابه اموری اخلاقی صرفا در حیطه انسانی معنا پیدا می‌کند زیرا خیر و شر در اساس مقولاتی انسانی‌اند. ادبیات معاصر ما در دوره‌ای طولانی از حیات خود، حتی در ناتورالیستی‌ترین متن‌های خود به توصیف اخلاقی انسان‌ها پرداخته است. تنها با گسترش شهر و الزامات ناگزیر آن به مثابه پدیده‌ای تازه، مستقل و غیراخلاقی توانست باورهای اسطوره‌ای حاکم را تحت تأثیر قرار دهد. شهر در این شرایط به عرصه‌ای از بازشکل‌دهی توزیع و به صحنه آوردن، ابژه‌ها، سوژه‌ها و اشیائی بدل شد که تا قبل از ظهور شهر دیده نمی‌شدند یا فی‌الواقع به حساب نمی‌آمدند. زیرا باورهای اسطوره‌ای مبتنی بر دوگانه خیر/شهر مانع از دیدن آنها بود. به رغم این در داستان‌هایی از هدایت مانند «توپ مرواری» یا نوشته‌هایی از ساعدی، «شهر» حیاتی مستقل پیدا می‌کند و در قالب شخصیت اصلی داستان ظاهر می‌شود. روندی که بعدها در بعضی از نویسندگان ما مانند زویا پیرزاد، حسین سناپور، رضا قاسمی، علی شروقی و در رمان «تهرانی»های امیرحسین خورشیدفر نیز دیده می‌شود.
اگرچه ظهور شهر با فورانی عظیم از موقعیت‌های نابهنگام و ورود سوژه، ابژه‌های جدید در عرصه ادبیات همراه است که به ناگزیر اسطوره‌های هژمون قبلی را به چالش می‌کشاند اما این به معنای پایان حیات اسطوره‌ها نیست. اسطوره‌ها پایان نمی‌پذیرند، آنها از شکلی به شکل دیگر درمی‌آیند تا همچون «انسان» به حیات جاودانه خود ادامه دهند. اکنون اسطوره شهر حیاتی مستقل پیدا کرده و در آستانه ورود به عرصه ادبیات ایران می‌کوشد با نگاه‌های آشنا ارتباط برقرار کند.
پی‌نوشت‌ها:
*محمد قائد، نویسنده کتاب ارزشمند «عشقی سیمای نجیب یک آنارشیست» است.
1)زیبا، محمد حجازی
2، 3، 4) سه تابلوی مریم، میرزاده عشقی

1

از «تهران مخوف» تا «تهران شهر بی‌آسمان»، تهران شهری توصیف می‌شود که در آن اخلاق جایی ندارد. این تلقی به پیکره تهران
به عنوان شهری با هویت مستقل برنمی‌گردد بلکه به راویانی برمی‌گردد که باورهای اسطوره‌ای خود را به شهر اعمال می‌کنند.
ادبیات معاصر ما که با «تهران مخوف» شروع می‌شود، تهران را جایی نشان می‌دهد که مهم‌ترین ویژگی آن بزرگی و شلوغی‌اش است. جز این «کلیشه» که تا مدت‌ها در ادبیات و سینمای ایران رایج بوده است، به مادیت ملموس شهر تهران به عنوان پدیده‌ای مستقل توجه نمی‌کند؛ به همین دلیل وقایع اتفاقیه در تهران می‌توانست در هر شهر دیگری اتفاق افتد. تهران به‌خصوص در اولین رمان‌های فارسی، توصیف شهر از منظر ناظری است که از بیرون به شهر همچون تابلویی می‌نگرد که در حین توصیف آن، باورهای خود را نیز که عمدتا نشات گرفته از اسطوره‌های اخلاقی است ضمیمه شهر می‌کند: «گاهی دلم از غصه می‌گرفت زیرا می‌دیدم مردم به عجله و شتاب در اطراف من می‌آیند و می‌روند و هیچ‌کس احوالی از من نمی‌‌پرسد، سهل است نسبت به یکدیگر هم اعتنایی ندارند! گویی دشمن به شهر نزدیک شده، همه در فکر جمع‌آوری و نجات خویش‌اند... خودم را در میان جمعیتی مضطرب و وحشت‌زده غریب و بی‌کس دیدم»1.
در پی چنین توصیفاتی است که نویسندگان آغازین رمان فارسی مانند مشفق کاظمی، حجازی، محمد مسعود و... جابه‌جا خوانندگان خود را نصیحت می‌کنند تا تحت تأثیر شهر و مضرات آن قرار نگیرند. مقصود از مضرات شهر اخلاقیات بد آن است. برای این نویسندگان آنچه در وهله نخست اهمیت پیدا می‌کند، آدم‌هایند و نه شهرها. به همین دلیل قبل از آنکه به توصیف شهر بپردازند و به توصیف آدم‌ها از منظر اخلاقی می‌پردازند. توصیه «فرافکنانه» این نویسندگان در ادبیات ما چنان که گفته شد، اختصاص به تهران با مشخصه‌های «منحصر به خود» ندارد بلکه می‌تواند شامل هر شهر بزرگ دیگری نیز بشود. در ادبیات ما شهر، حیاتی مستقل پیدا نکرده و «تاریخ» شهر به «مفهوم» ارتقا پیدا نکرده است.
2
تلقی سنتی و شبه‌رمانتیک از شهر و مناسبات آن در ادبیات ما سنتی ریشه‌دار است. این سنتی سخت‌جان تنها در رمان‌های ما دیده نمی‌شود بلکه قبل از آن در شعر ما، به‌خصوص شعر دوران مشروطه دیده می‌شود. شعر در آن زمان موقعیت هژمونیک و غالب بر سایر هنر را در اختیار داشته است تا اینکه حتی حضوری روزانه در زندگی مردم پیدا می‌کند. میرزاده عشقی (1272-1303) از‌جمله شعرای محبوب آن دوره است. «سه تابلوی مریم» از مشهورترین شعرهای میرزاده عشقی، شعری روایی است که در صد‌و‌سی‌و‌نه بند پنج‌مصراعی سروده شده است. «سه تابلوی مریم»، چنان که از عنوان آن پیداست، از سه تابلو که به ترتیب عبارتند از «شب مهتاب»، «روز مرگ مریم» و «سرگذشت پدر مردم و ایده‌آل او» تشکیل شده است. داستان شعر، ‌ماجرای مردی روستایی و بخت‌برگشته است که تقدیر، زندگی پرمشقت و دردناکی را برای او و دخترش مریم رقم می‌زند.
تابلوی اول از سه تابلو، در «اوایل گل سرخ و انتهای بهار»2 اتفاق می‌افتد. شاعر که در عین حال ناظر ماجرا است مشاهدات خود را از اغفال دختری روستایی به نام مریم توسط جوانی شهری که با چرب‌زبانی وی را می‌فریبد توصیف می‌کند. تابلوی دوم در پاییز رخ می‌دهد که شاعر همراه با خزان سال، خزان زندگی مریم را که توأم با بی‌آبرویی و ناکامی در عشقی صادقانه است و در نهایت به مرگ وی منتهی می‌شود بیان می‌کند. شاعر در توصیفات خود جابه‌جا از سمبل‌ها استفاده می‌کند تا واقعیت دردناک را بهتر نمایان سازد. بخش مهمی از کاربرد سمبل‌ها در «سه تابلوی مریم»، استفاده از کلماتی است که شاعر از طبیعت و رنگ الهام گرفته مانند سیاهی شب، سپیدی سحر و... که جملگی اموری سمبلیک‌اند و شاعر همچون تمامی سمبولیست‌ها آن را به قلمروی حیات انسانی انتقال می‌دهد. «حیات سبز چه رنگ است شب ز نور چراغ/ نموده است همان رنگ ماه منظر باغ/ نشان آرزوی این دل پرداغ/ ز لابه‌لای درختان همی گرفت سراغ/ کجاست آنکه بیاید مرا دهد تسکین»3. در تابلوی سوم، راوی گریزی به سرنوشت پدر مریم می‌زند و پستی و بلندی‌های زندگی او را بیان می‌کند. او که زمانی مشروطه‌خواه بوده و اکنون به خاطر انحراف مشروطه از اهداف اولیه، فداکاری و جانفشانی‌های خود را بیهوده پنداشته، سرخورده و ناامید است. در اینجا باز شاعر از بیانی سمبلیک استفاده می‌کند و می‌کوشد سرنوشت تراژیک مریم را سمبلی از شکست انقلاب مشروطه قلمداد کند.
آنچه در «کلیت» این سه تابلوی جدا از هم اما به هم پیوسته دیده می‌شود قبل از هر چیز باورهای اخلاقی شاعر است که آن را در قالب ایده‌آل‌های خود ضمیمه سه تابلو می‌کند. «من ایده‌آل خود ایدر به آسمان گفتم/ یک ایده‌آل نک از قول دیگران گفتم/ هر آنچه را که بخواهد دل تو آن گفتم/ که ایده‌آل یک مرد مرزبان گفتم/ خدا نصیب کند ایده‌آل آن مسکین»4.
تهران در زمان سرودن «سه تابلوی مریم»، شهری در آستانه یافتن هویتی مستقل به مفهوم مدرن آن است. اما تهران مدرن در شعر شاعر جایگاهی ندارد و نقشی ایفا نمی‌کند زیرا آنچه برای شاعر در وهله نخست اهمیت قرار دارد نه شهری مشروطه‌خواه بلکه آدم‌های مشروطه‌خواه است. بنابراین او نگاه خود را به آدم‌ها معطوف می‌کند، چه‌بسا اگر شاعر دهه‌ها بعد از سرودن سه تابلو آن را باز‌می‌سرود از همان ایده‌های خود سخن می‌گفت. آنچه ایده‌آل شاعر است نه ظهور شهر به مثابه فصلی تازه در شعر و ادبی بلکه باور به آدم خوب یا آدم بد است. این خوب و بد باور اسطوره‌ای خیر/ شر است، باوری نشئت‌گرفته از تقابلی دوگانه که ریشه در اخلاقیاتی دارد که قدمت آن به خیلی قبل می‌رسد.
تقابل دوگانه سیاه/سفید، خیر/شر صرفا تقابلی سمبلیک و اسطوره‌ای مختص به شعر عشقی نیست، بلکه باوری ریشه‌دار است که بر بخش عظیمی از ادبیات ما سایه افکنده است. از این نظر نقد عشقی به عنوان نمونه‌ای شاخص و ماندگار از شعرای زمان خود صرفا نقد عشقی نیست بلکه به تعبیر محمد قائد* «نقد تفکر عشقی، نقد روان‌شناسی عصر حاضر هم است».
3
تقابل دوگانه خیر/شر به مثابه اموری اخلاقی صرفا در حیطه انسانی معنا پیدا می‌کند زیرا خیر و شر در اساس مقولاتی انسانی‌اند. ادبیات معاصر ما در دوره‌ای طولانی از حیات خود، حتی در ناتورالیستی‌ترین متن‌های خود به توصیف اخلاقی انسان‌ها پرداخته است. تنها با گسترش شهر و الزامات ناگزیر آن به مثابه پدیده‌ای تازه، مستقل و غیراخلاقی توانست باورهای اسطوره‌ای حاکم را تحت تأثیر قرار دهد. شهر در این شرایط به عرصه‌ای از بازشکل‌دهی توزیع و به صحنه آوردن، ابژه‌ها، سوژه‌ها و اشیائی بدل شد که تا قبل از ظهور شهر دیده نمی‌شدند یا فی‌الواقع به حساب نمی‌آمدند. زیرا باورهای اسطوره‌ای مبتنی بر دوگانه خیر/شهر مانع از دیدن آنها بود. به رغم این در داستان‌هایی از هدایت مانند «توپ مرواری» یا نوشته‌هایی از ساعدی، «شهر» حیاتی مستقل پیدا می‌کند و در قالب شخصیت اصلی داستان ظاهر می‌شود. روندی که بعدها در بعضی از نویسندگان ما مانند زویا پیرزاد، حسین سناپور، رضا قاسمی، علی شروقی و در رمان «تهرانی»های امیرحسین خورشیدفر نیز دیده می‌شود.
اگرچه ظهور شهر با فورانی عظیم از موقعیت‌های نابهنگام و ورود سوژه، ابژه‌های جدید در عرصه ادبیات همراه است که به ناگزیر اسطوره‌های هژمون قبلی را به چالش می‌کشاند اما این به معنای پایان حیات اسطوره‌ها نیست. اسطوره‌ها پایان نمی‌پذیرند، آنها از شکلی به شکل دیگر درمی‌آیند تا همچون «انسان» به حیات جاودانه خود ادامه دهند. اکنون اسطوره شهر حیاتی مستقل پیدا کرده و در آستانه ورود به عرصه ادبیات ایران می‌کوشد با نگاه‌های آشنا ارتباط برقرار کند.
پی‌نوشت‌ها:
*محمد قائد، نویسنده کتاب ارزشمند «عشقی سیمای نجیب یک آنارشیست» است.
1)زیبا، محمد حجازی
2، 3، 4) سه تابلوی مریم، میرزاده عشقی

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها