|

خداحافظ دایی‌جان ناپلئون

عبدالرضا ناصرمقدسی- متخصص مغز و اعصاب

به تمام اندوه‌هایی که داشتیم، اندوه مرگ آقای نویسنده و طنزپرداز بزرگ معاصر ایرج پزشک‌زاد نیز اضافه شد. او که برای چندین نسل خنده را روی لب‌ها نشاند در 22 دی 1400 در 94سالگی در لس‌آنجلس درگذشت. گرچه کتاب‌هایش اجازه چاپ پیدا نکردند و در عوض هزاران نسخه آن در دست‌فروشی‌های خیابان انقلاب بدون آنکه سودی به نویسنده‌اش برسد فروش رفتند و سریال «دایی‌جان ناپلئون» بارها و بارها بدون آنکه نفعی به کارگردانش برسد از شبکه‌های ماهواره‌ای پخش شد اما توانست در سال‌های غم و اندوه، لبخندی بر لبان مردم سرزمینش بنشاند. بسیاری از الفاظ و اصطلاحات کتابش وارد فرهنگ عامه شد. اینها همه موفقیت‌های بزرگی برای یک نویسنده محسوب می‌شود که برای همیشه نامش را در فرهنگ این مملکت جاودانه خواهد کرد. برای من به‌عنوان یک پزشک اما کاری که او کرد اهمیت دوچندانی دارد. فقط کافی است به آمار افسردگی در جامعه ما نگاه کنید و ببینید که مردمان ما از غمگین‌ترین مردمان جهان محسوب می‌شوند. شاید در طول شبانه‌روز کمتر کسی را ببینیم که لبخندی روی لبانش نشسته باشد. لطیفه‌ای بگوید. قهقهه‌ای بزند. فرهنگی که غم و ناامیدی در بند بند سلول‌هایش نقب زده و ریشه دوانده است و همین ارزش کار کسانی چون ایرج پزشک‌زاد را چندین برابر می‌کند. جامعه ما نیاز به درمانی بسیار عمیق دارد.‌ متأسفانه شدت بحران‌ها و آسیب‌های اجتماعی و اقتصادی آن‌قدر زیاد است که اجازه هیچ‌گونه ترمیم و مرهمی را به چنین جامعه‌ای نمی‌دهد. اینکه باید چه کار کرد تا حال این جامعه را بهتر کرد مانند کلافی سردرگم است که پاسخ درستی ندارد. اما به گمان من کسانی مانند پزشک‌زاد که می‌توانند در عمق جامعه نفوذ کنند و در عین حال اثری فاخر خلق کنند بهترین طبیبان چنین جامعه‌ای هستند. رمان«دایی‌جان ناپلئون» زخم‌ها و مشکلات عمیق فرهنگی جامعه ما را بازتاب می‌دهد و در عین حال به سخره می‌گیرد و البته یادآوری می‌کند که این زخم‌ها و این مشکلات گرچه طنزآمیز و خنده‌دار هستند اما واقعیات جامعه ما را تشکیل می‌دهند، واقعیاتی که با وجود غیرمنطقی‌بودن، زمام فرهنگ ما را در دست گرفته‌اند. شاید به همین دلیل هم باشد که این رمان را با «دن‌کیشوت» سروانتس مقایسه کرده‌اند. شوالیه‌ای که هنوز در فکر جهان رؤیاها و تخیل‌های بی‌شمار است و می‌خواهد با دیو‌ها و هیولاها بجنگد. غافل از اینکه دیوها و هیولاها نه آن آسیاب‌های بزرگ بادی بلکه همین جهالت به واقعیت‌های زمانه ماست.

به تمام اندوه‌هایی که داشتیم، اندوه مرگ آقای نویسنده و طنزپرداز بزرگ معاصر ایرج پزشک‌زاد نیز اضافه شد. او که برای چندین نسل خنده را روی لب‌ها نشاند در 22 دی 1400 در 94سالگی در لس‌آنجلس درگذشت. گرچه کتاب‌هایش اجازه چاپ پیدا نکردند و در عوض هزاران نسخه آن در دست‌فروشی‌های خیابان انقلاب بدون آنکه سودی به نویسنده‌اش برسد فروش رفتند و سریال «دایی‌جان ناپلئون» بارها و بارها بدون آنکه نفعی به کارگردانش برسد از شبکه‌های ماهواره‌ای پخش شد اما توانست در سال‌های غم و اندوه، لبخندی بر لبان مردم سرزمینش بنشاند. بسیاری از الفاظ و اصطلاحات کتابش وارد فرهنگ عامه شد. اینها همه موفقیت‌های بزرگی برای یک نویسنده محسوب می‌شود که برای همیشه نامش را در فرهنگ این مملکت جاودانه خواهد کرد. برای من به‌عنوان یک پزشک اما کاری که او کرد اهمیت دوچندانی دارد. فقط کافی است به آمار افسردگی در جامعه ما نگاه کنید و ببینید که مردمان ما از غمگین‌ترین مردمان جهان محسوب می‌شوند. شاید در طول شبانه‌روز کمتر کسی را ببینیم که لبخندی روی لبانش نشسته باشد. لطیفه‌ای بگوید. قهقهه‌ای بزند. فرهنگی که غم و ناامیدی در بند بند سلول‌هایش نقب زده و ریشه دوانده است و همین ارزش کار کسانی چون ایرج پزشک‌زاد را چندین برابر می‌کند. جامعه ما نیاز به درمانی بسیار عمیق دارد.‌ متأسفانه شدت بحران‌ها و آسیب‌های اجتماعی و اقتصادی آن‌قدر زیاد است که اجازه هیچ‌گونه ترمیم و مرهمی را به چنین جامعه‌ای نمی‌دهد. اینکه باید چه کار کرد تا حال این جامعه را بهتر کرد مانند کلافی سردرگم است که پاسخ درستی ندارد. اما به گمان من کسانی مانند پزشک‌زاد که می‌توانند در عمق جامعه نفوذ کنند و در عین حال اثری فاخر خلق کنند بهترین طبیبان چنین جامعه‌ای هستند. رمان«دایی‌جان ناپلئون» زخم‌ها و مشکلات عمیق فرهنگی جامعه ما را بازتاب می‌دهد و در عین حال به سخره می‌گیرد و البته یادآوری می‌کند که این زخم‌ها و این مشکلات گرچه طنزآمیز و خنده‌دار هستند اما واقعیات جامعه ما را تشکیل می‌دهند، واقعیاتی که با وجود غیرمنطقی‌بودن، زمام فرهنگ ما را در دست گرفته‌اند. شاید به همین دلیل هم باشد که این رمان را با «دن‌کیشوت» سروانتس مقایسه کرده‌اند. شوالیه‌ای که هنوز در فکر جهان رؤیاها و تخیل‌های بی‌شمار است و می‌خواهد با دیو‌ها و هیولاها بجنگد. غافل از اینکه دیوها و هیولاها نه آن آسیاب‌های بزرگ بادی بلکه همین جهالت به واقعیت‌های زمانه ماست.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها