|

مرگ فیلِ شهر قصه

سعید برآبادی

حسین والامنش، نقاش و هنرمند ایرانی دیگر در میان ما نیست. احتمالا درباره ویژگی‌های سبک و زندگی هنری او منتقدان و روزنامه‌نگاران بعدها چیزهایی خواهند نوشت اما بد نیست این فرصت غمگین را که مرگ پیش‌روی ما گذاشته برای شناخت یکی از شخصیت‌های معاصر تئاتر ایران استفاده کنیم؛ فیلِ شهر قصه که والامنش به مدت چهار سال در معیتِ بیژن مفید و تیمش، آن را بازی می‌کرد. راستی همان اول قصه شهر قصه هم، آدمیزاد از خودش می‌پرسد که این «فیل» در شهر قصه چه می‌کند؟ اصلا چرا باید در شهری که شهر حیوانات اهلی و نااهلی مثل خر و خروس و خرس است، یکهو سر و کله حیوانی از هندوستان پیدا شود؟ هندوستان؟ مگر امکانش هست؟ فیل را تشنگی به شهر قصه می‌آورد اما از سر تقدیری که دارد، دندانش می‌شکند، هویتش از بین می‌رود و در آستانه بی‌چیزی قرار می‌گیرد. بعدش چه می‌شود؟ فیل، بی‌هویت شده، لباس آشنایش را درآورده تا شهر را به ما بشناساند؛ دوز و کلک مردمش را، فساد درونی آدم‌هایش را، شکل عادی‌شده و فرورفته در روح و جان شهروندان را و از همه مهم‌تر، بی‌آبی کویر بم را! بعد چه می‌شود؟ هیچ. حالا وقت آن است که شهر، هویتی برای این موجود بی‌هویت‌شده تعیین کند؛ یک اسم تازه. چه اسمی؟ فیل؟ نه، منوچهر. چرا منوچهر؟ شاید به این خاطر که بیژن مفید خواسته یادی کند از منوچهر انور (کارگردان فیلم شهر قصه) و شاید هم به خاطر اسطوره «منوچهر» در ادبیات فارسی؛ پادشاهی که جنگ را به افراسیاب باخت و در تبرستان محاصره شد. منوچهر، نماد و چهره هولناک ورود دیگری به درون ماست. او فیلی‌ است که خود مسخ‌شده جامعه است؛ تصویری از منوچهری که با خیانت اطرافیانش، مجبور شد صلح با تورانیان را بپذیرد. «فیل شهر قصه» که حسین والامنش نقش آن را جاودانه کرد، تصویری از ماست که پا به زندگی می‌گذاریم و «منوچهر»، تصویری از مسخ‌شدگی ما، آنجا که باید در انقیاد صلحی اجباری، تغییر و مسخ‌مان را بپذیریم.

حسین والامنش، نقاش و هنرمند ایرانی دیگر در میان ما نیست. احتمالا درباره ویژگی‌های سبک و زندگی هنری او منتقدان و روزنامه‌نگاران بعدها چیزهایی خواهند نوشت اما بد نیست این فرصت غمگین را که مرگ پیش‌روی ما گذاشته برای شناخت یکی از شخصیت‌های معاصر تئاتر ایران استفاده کنیم؛ فیلِ شهر قصه که والامنش به مدت چهار سال در معیتِ بیژن مفید و تیمش، آن را بازی می‌کرد. راستی همان اول قصه شهر قصه هم، آدمیزاد از خودش می‌پرسد که این «فیل» در شهر قصه چه می‌کند؟ اصلا چرا باید در شهری که شهر حیوانات اهلی و نااهلی مثل خر و خروس و خرس است، یکهو سر و کله حیوانی از هندوستان پیدا شود؟ هندوستان؟ مگر امکانش هست؟ فیل را تشنگی به شهر قصه می‌آورد اما از سر تقدیری که دارد، دندانش می‌شکند، هویتش از بین می‌رود و در آستانه بی‌چیزی قرار می‌گیرد. بعدش چه می‌شود؟ فیل، بی‌هویت شده، لباس آشنایش را درآورده تا شهر را به ما بشناساند؛ دوز و کلک مردمش را، فساد درونی آدم‌هایش را، شکل عادی‌شده و فرورفته در روح و جان شهروندان را و از همه مهم‌تر، بی‌آبی کویر بم را! بعد چه می‌شود؟ هیچ. حالا وقت آن است که شهر، هویتی برای این موجود بی‌هویت‌شده تعیین کند؛ یک اسم تازه. چه اسمی؟ فیل؟ نه، منوچهر. چرا منوچهر؟ شاید به این خاطر که بیژن مفید خواسته یادی کند از منوچهر انور (کارگردان فیلم شهر قصه) و شاید هم به خاطر اسطوره «منوچهر» در ادبیات فارسی؛ پادشاهی که جنگ را به افراسیاب باخت و در تبرستان محاصره شد. منوچهر، نماد و چهره هولناک ورود دیگری به درون ماست. او فیلی‌ است که خود مسخ‌شده جامعه است؛ تصویری از منوچهری که با خیانت اطرافیانش، مجبور شد صلح با تورانیان را بپذیرد. «فیل شهر قصه» که حسین والامنش نقش آن را جاودانه کرد، تصویری از ماست که پا به زندگی می‌گذاریم و «منوچهر»، تصویری از مسخ‌شدگی ما، آنجا که باید در انقیاد صلحی اجباری، تغییر و مسخ‌مان را بپذیریم.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها