|

قلعه كلمات

اليف شافاك نويسنده‌اي ترك‌تبار است كه در سال 1971 در استراسبورگ فرانسه متولد شد و كودكي‌اش را به خاطر شغل مادرش كه ديپلمات بود، در كشورهاي مختلفي سپري كرد. شافاك امروز از نويسندگان مشهور ادبيات تركيه به‌شمار مي‌رود كه آثارش در خارج از تركيه نيز با استقبال زيادي روبرو شده‌اند و در ايران نيز چندسالي است كه برخي آثارش به فارسي ترجمه و منتشر شده است. شافاك ليسانسش را از دانشگاه فني و مهندسي خاورميانه واقع در آنكارا گرفته و بعد فوق‌ليسانسش را در رشته مطالعات زنان و دكترايش را در رشته علوم سياسي گرفته است. اما علاقه به نويسندگي از همان كودكي در شافاك وجود داشت تا اينكه بعدها او اولين رمانش را در سال 1998 با عنوان «پنهان» منتشر كرد و از آن به بعد به طور جدي‌تري به نويسندگي پرداخت.
«شمسپاره» اولين‌بار در سال 2012 منتشر شد و دربرگيرنده شصت‌وپنج مقاله‌اي است كه شافاك در روزنامه خبرتورك منتشر كرده است. اين مقاله‌ها موضوعات مختلفي دارند اما محور كلي آنها مربوط به مسايل اجتماعي، زن، خانواده، ادبيات و سياست است. در يكي از مقاله‌هاي اين كتاب با عنوان «جادوي عشق در استانبول» مي‌خوانيم: «هميشه نوشتن راجع به استانبول را دوست داشتم. اين در حالي بود كه مي‌دانستم شرح‌دادن استانبول غيرممكن است... استانبول يك شهر نيست، هزار شهر است، اما براي ما قبول‌كردن اين موضوع سخت است، ما را مي‌ترساند. به همين خاطر وانمود مي‌كنيم كه يك شهر است. هميشه از آن به عنوان سوم‌شخص مفرد صحبت مي‌كنيم. چون كلمه‌ها در زبان تركي جنسيتي ندارند، پشت ابهامي پنهان مي‌شويم و استانبول را او خطاب مي‌كنيم. اين در حالي است كه همان‌طور كه همه مي‌دانيم، استانبول جنسيت دارد. استانبول زن است. ماده است. مادگي‌اش آشكار است. اگر اين شهر يك اسباب‌بازي‌ مي‌شد، جعبه موزيكي مي‌شد كه تويش رقاص باله از جنس چيني با لباسي صورتي مي‌چرخيد. در جعبه را مرتب مي‌بستيم و مي‌گذاشتيم روي طاقچه. بعد نمي‌توانستيم تحمل كنيم و دوباره درش را باز مي‌كرديم و نگاه مي‌كرديم توي آن. و با اين‌كه مي‌دانستيم چه چيزي توي آن است، با هربار بازكردن جعبه هيجان‌زده مي‌شديم و نمي‌توانستيم جلو كنجكاوي‌مان را بگيريم. زيرا استانبول معمايي است كه با وجود خوگرفتن به آن مي‌تواند شگفت‌زده‌ات كند. هزارتويي است كه حتي در كوچه‌هاي آشنايش گم مي‌شويم. درك كامل اين شهر ناممكن است. اگر اين شهر يك شيء مي‌شد، احتمالا يك زيبابين مي‌شد. هربار كه از ذره‌بين آن نگاه مي‌كرديم، طرح‌ها و رنگ‌هاي تازه‌اي مي‌ديديم. در طول روز بسته به نوري كه درونش مي‌تابيد، به طرح‌ها و رنگ‌هاي مختلفي در مي‌آمد. با تنوعش جادو مي‌كرد. اگر اين شهر خوراكي مي‌شد، نه شيرين مي‌شد و نه شور؛ تند و ترش مي‌شد. طعم‌هايي كه هيچ تناسبي با هم نداشتند كنار هم جمع مي‌شدند و با اين‌همه سازگاري عجيبي ميان‌شان به وجود مي‌آمد. آميخته‌اي از يك قطره ليمو، يك قطره زنجبيل، يك قاشق عسل و ده‌ها نوع ادويه. اگر اين شهر سوپ مي‌شد، هر آشپزي نمي‌توانست آن را بپزد. دانستن روش پختش كافي نبود، هركسي نمي‌توانست آن را درست قوام بياورد...».
آن‌طور كه در اين تكه از مقاله‌اي كه درباره استانبول است ديده مي‌شود، در مقالات اين كتاب نيز عنصر تخيل و روايت ادبي ديده مي‌شود. شافاك در اين مقاله، به استانبول تجسد بخشيده و روايتي خواندني از اين شهر به دست داده است. استانبول به‌طور كلي اهميت بسياري براي نويسندگان ترك دارد و مثلا براي پاموك نيز استانبول حايز اهميت زيادي است. در آغاز يكي ديگر از مقالات كتاب با عنوان «ساختار مردانگي» مي‌خوانيم: «چهارده سال داشتم. تازه از اسپانيا آمده بودم. در خيابان‌هاي آنكارا سعي مي‌كردم به مدرسه جديد، به زندگي تازه عادت كنم. بي‌خبر از خود بزرگ مي‌شدم. از دست خودم عصباني بودم. كاش مي‌توانستم با سرعت نور مسافت‌ها را بپيمايم. مثلا در يك آن به چهل‌سالگي برسم! چقدر راحت مي‌شدم. زمان با همين احوالش، نه آهسته مي‌گذرد نه با سرعت. دوران بلوغ را دوست ندارم. كتاب در بغل راه مي‌روم و سعي مي‌كنم اندامم را پنهان كنم. تنها من نيستم كه اين كار را مي‌كنم، خيلي از دخترهاي جوان آن روزها اين‌طور راه مي‌رفتند و هنوز هم به همين شكل راه مي‌روند. در خيابان‌هاي آنكارا، با كيف‌ها، كتاب‌ها، جزوه‌ها... هر لحظه آماده‌ايم تا آن‌ها را مثل يك سپر به كار بگيريم. هميشه كمي نگرانيم. چرا؟ چون خيابان‌ها پر از مرد است...».
با كنار هم قرارگرفتن مقالات شافاك در اين كتاب، مي‌توان ديدگاه‌هاي اجتماعي و سياسي اين نويسنده را دريافت. «برزخ»، «اسكندر»، «عشق» و... از جمله آثار ديگر شافاك هستند.

اليف شافاك نويسنده‌اي ترك‌تبار است كه در سال 1971 در استراسبورگ فرانسه متولد شد و كودكي‌اش را به خاطر شغل مادرش كه ديپلمات بود، در كشورهاي مختلفي سپري كرد. شافاك امروز از نويسندگان مشهور ادبيات تركيه به‌شمار مي‌رود كه آثارش در خارج از تركيه نيز با استقبال زيادي روبرو شده‌اند و در ايران نيز چندسالي است كه برخي آثارش به فارسي ترجمه و منتشر شده است. شافاك ليسانسش را از دانشگاه فني و مهندسي خاورميانه واقع در آنكارا گرفته و بعد فوق‌ليسانسش را در رشته مطالعات زنان و دكترايش را در رشته علوم سياسي گرفته است. اما علاقه به نويسندگي از همان كودكي در شافاك وجود داشت تا اينكه بعدها او اولين رمانش را در سال 1998 با عنوان «پنهان» منتشر كرد و از آن به بعد به طور جدي‌تري به نويسندگي پرداخت.
«شمسپاره» اولين‌بار در سال 2012 منتشر شد و دربرگيرنده شصت‌وپنج مقاله‌اي است كه شافاك در روزنامه خبرتورك منتشر كرده است. اين مقاله‌ها موضوعات مختلفي دارند اما محور كلي آنها مربوط به مسايل اجتماعي، زن، خانواده، ادبيات و سياست است. در يكي از مقاله‌هاي اين كتاب با عنوان «جادوي عشق در استانبول» مي‌خوانيم: «هميشه نوشتن راجع به استانبول را دوست داشتم. اين در حالي بود كه مي‌دانستم شرح‌دادن استانبول غيرممكن است... استانبول يك شهر نيست، هزار شهر است، اما براي ما قبول‌كردن اين موضوع سخت است، ما را مي‌ترساند. به همين خاطر وانمود مي‌كنيم كه يك شهر است. هميشه از آن به عنوان سوم‌شخص مفرد صحبت مي‌كنيم. چون كلمه‌ها در زبان تركي جنسيتي ندارند، پشت ابهامي پنهان مي‌شويم و استانبول را او خطاب مي‌كنيم. اين در حالي است كه همان‌طور كه همه مي‌دانيم، استانبول جنسيت دارد. استانبول زن است. ماده است. مادگي‌اش آشكار است. اگر اين شهر يك اسباب‌بازي‌ مي‌شد، جعبه موزيكي مي‌شد كه تويش رقاص باله از جنس چيني با لباسي صورتي مي‌چرخيد. در جعبه را مرتب مي‌بستيم و مي‌گذاشتيم روي طاقچه. بعد نمي‌توانستيم تحمل كنيم و دوباره درش را باز مي‌كرديم و نگاه مي‌كرديم توي آن. و با اين‌كه مي‌دانستيم چه چيزي توي آن است، با هربار بازكردن جعبه هيجان‌زده مي‌شديم و نمي‌توانستيم جلو كنجكاوي‌مان را بگيريم. زيرا استانبول معمايي است كه با وجود خوگرفتن به آن مي‌تواند شگفت‌زده‌ات كند. هزارتويي است كه حتي در كوچه‌هاي آشنايش گم مي‌شويم. درك كامل اين شهر ناممكن است. اگر اين شهر يك شيء مي‌شد، احتمالا يك زيبابين مي‌شد. هربار كه از ذره‌بين آن نگاه مي‌كرديم، طرح‌ها و رنگ‌هاي تازه‌اي مي‌ديديم. در طول روز بسته به نوري كه درونش مي‌تابيد، به طرح‌ها و رنگ‌هاي مختلفي در مي‌آمد. با تنوعش جادو مي‌كرد. اگر اين شهر خوراكي مي‌شد، نه شيرين مي‌شد و نه شور؛ تند و ترش مي‌شد. طعم‌هايي كه هيچ تناسبي با هم نداشتند كنار هم جمع مي‌شدند و با اين‌همه سازگاري عجيبي ميان‌شان به وجود مي‌آمد. آميخته‌اي از يك قطره ليمو، يك قطره زنجبيل، يك قاشق عسل و ده‌ها نوع ادويه. اگر اين شهر سوپ مي‌شد، هر آشپزي نمي‌توانست آن را بپزد. دانستن روش پختش كافي نبود، هركسي نمي‌توانست آن را درست قوام بياورد...».
آن‌طور كه در اين تكه از مقاله‌اي كه درباره استانبول است ديده مي‌شود، در مقالات اين كتاب نيز عنصر تخيل و روايت ادبي ديده مي‌شود. شافاك در اين مقاله، به استانبول تجسد بخشيده و روايتي خواندني از اين شهر به دست داده است. استانبول به‌طور كلي اهميت بسياري براي نويسندگان ترك دارد و مثلا براي پاموك نيز استانبول حايز اهميت زيادي است. در آغاز يكي ديگر از مقالات كتاب با عنوان «ساختار مردانگي» مي‌خوانيم: «چهارده سال داشتم. تازه از اسپانيا آمده بودم. در خيابان‌هاي آنكارا سعي مي‌كردم به مدرسه جديد، به زندگي تازه عادت كنم. بي‌خبر از خود بزرگ مي‌شدم. از دست خودم عصباني بودم. كاش مي‌توانستم با سرعت نور مسافت‌ها را بپيمايم. مثلا در يك آن به چهل‌سالگي برسم! چقدر راحت مي‌شدم. زمان با همين احوالش، نه آهسته مي‌گذرد نه با سرعت. دوران بلوغ را دوست ندارم. كتاب در بغل راه مي‌روم و سعي مي‌كنم اندامم را پنهان كنم. تنها من نيستم كه اين كار را مي‌كنم، خيلي از دخترهاي جوان آن روزها اين‌طور راه مي‌رفتند و هنوز هم به همين شكل راه مي‌روند. در خيابان‌هاي آنكارا، با كيف‌ها، كتاب‌ها، جزوه‌ها... هر لحظه آماده‌ايم تا آن‌ها را مثل يك سپر به كار بگيريم. هميشه كمي نگرانيم. چرا؟ چون خيابان‌ها پر از مرد است...».
با كنار هم قرارگرفتن مقالات شافاك در اين كتاب، مي‌توان ديدگاه‌هاي اجتماعي و سياسي اين نويسنده را دريافت. «برزخ»، «اسكندر»، «عشق» و... از جمله آثار ديگر شافاك هستند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها