آی لاو روسیه
پوریا عالمی
بابای سوفیا اجازه نمیدهد سوفیا برود جایی کار کند. اجازه نمیدهد سوفیا به راحتی از خانه خارج شود. اجازه نمیدهد دوستانش به خانه بیایند. اجازه نمیدهد با همسایهها معاشرت کند. اجازه نمیدهد سوفیا و باقی همسایهها پول جمع کنند و دوربین مداربسته در ساختمان کار بگذارند. اجازه نمیدهد حتی نگهبان استخدام کنند. بابای سوفیا میگوید سوفیا هرچه بخواهد بخرد، باید به بابای سوفیا بگوید. بابای سوفیا بقال و قصاب و کتابفروش محل را تهدید کرده که اگر به سوفیا چیزی بفروشند شیشه آنها را میشکند.
خلاصه دیروز من رفتم پیش بابای سوفیا برای مذاکره و گفتم: نه حق و حقوق سوفیا را دادهای، نه اجازه میدهی مستقل باشد و نه میگذاری کسی باهاش معامله کند. حبسش کردهای گوشه خانه. چهکار کنیم؟
بابای سوفیا گفت: من حاضرم آزادی سوفیا را شونزدههزار تومان بخرم.
من هم آمدم پیش سوفیا و گفتم با بابات مذاکره کردم و نتیجه این شد که دیدم سوفیا لبخند زد و به هوا پرید و مائده هژبریوار حرکات شادکننده از خودش بروز داد. سوفیا فریاد میزد: خوشبخت شدم... خوشبخت شدم...
من واقعا تعجب کرده بودم. به سوفیا گفتم: بابات دارد بابات را درمیآورد! تو چرا خوشحالی؟
سوفیا گفت: تو عقلت نمیرسد میدون دوم. تو از سیاست بیبهرهای. من که هیچی، دیروز خادمی، نماینده ایذه در مجلس، گفته: «وقتی اجازه نمیدهند نفت بفروشیم و کالای موردنیازمان را وارد کنیم، ممنون روسیه هم هستیم که به ما کالا میدهد تا از گرسنگی نمیریم...».
وقتی من متوجه شدم نماینده ایذه چقدر جهانشمول فکر میکند، بغض کردم و پیراهن دریدم و گفتم: اصلا من اشتباهی عاشق سوفیا هستم، چون با شرایطی که ما نسبت به روسیه داریم و جاهایی که ایستادهایم، من باید عاشق روسیه باشم و با او زادوولد کنم. آی هیت سوفیا... آی هست لاو... آی لاو روسیه... آی لاو بابای سوفیا... آی لاو هرکی که به ما کالا میدهد تا از گرسنگی نمیریم.
بابای سوفیا اجازه نمیدهد سوفیا برود جایی کار کند. اجازه نمیدهد سوفیا به راحتی از خانه خارج شود. اجازه نمیدهد دوستانش به خانه بیایند. اجازه نمیدهد با همسایهها معاشرت کند. اجازه نمیدهد سوفیا و باقی همسایهها پول جمع کنند و دوربین مداربسته در ساختمان کار بگذارند. اجازه نمیدهد حتی نگهبان استخدام کنند. بابای سوفیا میگوید سوفیا هرچه بخواهد بخرد، باید به بابای سوفیا بگوید. بابای سوفیا بقال و قصاب و کتابفروش محل را تهدید کرده که اگر به سوفیا چیزی بفروشند شیشه آنها را میشکند.
خلاصه دیروز من رفتم پیش بابای سوفیا برای مذاکره و گفتم: نه حق و حقوق سوفیا را دادهای، نه اجازه میدهی مستقل باشد و نه میگذاری کسی باهاش معامله کند. حبسش کردهای گوشه خانه. چهکار کنیم؟
بابای سوفیا گفت: من حاضرم آزادی سوفیا را شونزدههزار تومان بخرم.
من هم آمدم پیش سوفیا و گفتم با بابات مذاکره کردم و نتیجه این شد که دیدم سوفیا لبخند زد و به هوا پرید و مائده هژبریوار حرکات شادکننده از خودش بروز داد. سوفیا فریاد میزد: خوشبخت شدم... خوشبخت شدم...
من واقعا تعجب کرده بودم. به سوفیا گفتم: بابات دارد بابات را درمیآورد! تو چرا خوشحالی؟
سوفیا گفت: تو عقلت نمیرسد میدون دوم. تو از سیاست بیبهرهای. من که هیچی، دیروز خادمی، نماینده ایذه در مجلس، گفته: «وقتی اجازه نمیدهند نفت بفروشیم و کالای موردنیازمان را وارد کنیم، ممنون روسیه هم هستیم که به ما کالا میدهد تا از گرسنگی نمیریم...».
وقتی من متوجه شدم نماینده ایذه چقدر جهانشمول فکر میکند، بغض کردم و پیراهن دریدم و گفتم: اصلا من اشتباهی عاشق سوفیا هستم، چون با شرایطی که ما نسبت به روسیه داریم و جاهایی که ایستادهایم، من باید عاشق روسیه باشم و با او زادوولد کنم. آی هیت سوفیا... آی هست لاو... آی لاو روسیه... آی لاو بابای سوفیا... آی لاو هرکی که به ما کالا میدهد تا از گرسنگی نمیریم.