|

پایانِ توهم جمعی

شیما بهره‌مند

هم‌زمان با رشد تورمی تولیدات ادبیات ما در دو دهه اخیر، منتقدان ادبی علاوه‌بر نقد این آثار به جامعه‌شناسی ادبیات روی آوردند تا با بیرون‌کشیدن مفاهیمی از درون داستان‌ها و تطبیق‌شان با فضای جامعه، تفسیری از وضعیت موجود ادبیات به‌ دست دهند. این تفاسیر که بیشتر به ‌سمت کم‌مایگیِ ادبیات داستانی متمایل بود، مدافعان و مخالفان بسیار داشت که مخالفانش در طرفِ منتفعان از شرایط موجود بودند، و البته ممتنعان یا تماشاگرانِ منفعلی هم بودند که منتظر ماندند تا با تسلط یکی از دو طیف بر دیگری، موضع‌گیری کنند. در این میان برخی منتقدان چنان در دام جامعه‌شناسی ادبیات افتادند که نقد ادبی و تأمل در تک‌‌تک آثار را از دستور کار خود خارج کردند و چه‌بسا حق داشتند، چون در میان انبوه تولیدات کارگاه‌های ادبی یکباره سری‌دوزی به‌راه افتاد که خواندن یکی دو کتاب در حکم مشت نمونه خروار شد! اینک اما وضعیت ادبیات به‌گونه‌ای است که هر دو طیف، در توافقی خاموش همصدا شده‌اند که این ادبیات، هرچه هست، کاری از پیش نخواهد برد: هم منتقدانی که باور داشتند کیفیت ادبیات فدای کمیت شده و از رکود تورمی سخن گفتند، و هم مدافعانِ این رشد کَمی که آن را شکوفایی ادبیات می‌خواندند و این فضا را امکانی برای صاحب صدا‌ شدنِ جامعه می‌دانستند و آن را خواسته ناخواسته برحسب منافع یا خوش‌خیالی خامدستانه که به توهم تنه می‌زد، با دموکراسی ادبی اشتباه گرفتند. گویا نقد ادبی و جامعه‌شناسیِ ادبیات به‌تنهایی کارساز نیست. در این وضعیت دیگر باید پای اقتصاد سیاسی را پیش کشید تا با اضافه‌شدنِ آن وضعیتِ موجود را تصویر کرد. بی‌تردید منظور از اقتصاد اینجا، آمار و ارقامی نیست که هرساله در بولتن‌های ادارات مربوطه و معاونت‌های مختلف ارشاد منتشر می‌شود و خبر از چندین‌وچند میلیون و میلیارد بودجه‌ای می‌دهد که صرف نمایشگاه‌های استانی و جهانی شده و از تأثیرات آن در فرهنگ هیچ خبری نیست و ازقضا درباره مقادیر دندان‌گیری هم از این بودجه فرهنگی که نصیب خانه کتاب شده، ابهاماتی هست که به‌جای روشن‌شدن آن، گویا ماجرا با استعفای چند معاون و مدیر ختم به خیر شد. منظور، آمارهایی هم نیست که رشد کَمی کتاب‌ها و ناشران تازه‌کار و مجوزات را گزارش می‌دهند. اینها همه توجیهات آماری هستند که به کار مدافعان شکوفایی ادبیات می‌آیند. در این دو دهه بارها این وعده را شنیدیم که بالاخره روزی از میان این تعداد انبوه تولیدات ادبی شاهکاری هم بیرون می‌آید که نیامد! کتاب‌هایی هم که به‌اصطلاحِ اهل فضای مجازی، «ترند» یا «وایرال» شدند به ضرب‌و‌زورِ تبلیغاتِ دارودسته‌های ادبی یا بنگاه‌های نشر و کارگاه‌های ادبی بود که در همدستی خاموش کارِ خود را پیش بردند. اینک که کف‌گیر تَه دیگ خورده و بعد از دو دهه شاهکاری پدیدار نشده، آنان که از سَر خیرخواهی این وضع را تأیید می‌کردند به حرف آمدند و زبان به اعتراض گشودند و آن بخش از مدافعان که منفعتی دارند همچنان بر طبل خود می‌کوبند تا با سروصدای بلندشان صدای این مؤتلفانِ قدیم و معترضان جدید به‌ گوش نرسد و چه‌بسا حق با آنها باشد، چراکه این گروه که از میان خودشان برخاستند و شاهدان عینیِ مناسباتِ سلبریتی‌ساختنِ اینان بودند، حتما حرف‌های بیشتری برای گفتن دارند! در تفسیرِ اقتصادی افت کیفی و وضع ادبیِ اخیر باید از انباشت سرمایه سخن گفت، اگر توسعه‌ای در کار نباشد، امکان جذب تولید اضافی هم نیست که نسبت آشکار با سود بیشترِ سرمایه‌دار دارد. این توسعه در حوزه کتاب، با بازگشایی انواع کتاب-کالافروشی‌ها در مال‌ها و مجتمعات تجاری اتفاق افتاد و همراه بود با تغییر راسته کتاب‌خوانی از انقلاب به کریمخان که ازقضا سالیانی است که به‌عنوان بازار لوکس طلا و سکه و ارز شناخته می‌شود. نگاهی سردستی نشان می‌دهد حاشیه سود برای نشر درمجموع بالا بوده و این واقعیت را با قیاس میان درآمد و سرمایه ناشران خاصه نشرهای بزرگ و پرکار، و درآمد نویسندگان و مترجمان به ‌سادگی می‌توان دریافت. ازقضا همین شکاف، در یکی دو دهه اخیر پای نویسندگان و مترجمان را به نشرها باز کرد و پدیده‌هایی همچون کارشناس کتاب را راه انداخت یا معاهداتی با کارگاه‌های داستان‌نویسی را میان مربیان و ناشران شکل داد که از یک طرف، تضمینی برای مربیانِ کارگاه‌های داستان‌نویسی بود که برخی‌شان تنها یکی دو کتاب نوشته بودند و از طرفی ضمانتی برای تولید اضافی سودآورِ صاحبان سرمایه در نشرها. جوایز ادبی خاصه در یک دهه اخیر و انواع‌ محافل کتاب‌خوانی و جشن امضا را نیز می‌توان حول‌‌ محور همین مناسبات سودآور بازخوانی کرد. نظامِ کالایی و بازاری کتاب، ممیزی و انواع موانع دیگر بر سر راه کتاب، وضعیتی را پدید آورده که بحث از «ادبیات» و کارکرد و توانِ آن را هر روز بیشتر به حاشیه می‌راند. ادبیات ما که می‌خواست خود را از دستِ امر کلی (ادبیات متعهد) خلاص کند خود به نظم بازار تن داد و به ورطه گفتمان کالامحوری افتاد که تولید بیشتر سود بیشتر و سود بیشتر تولید اضافی را در پی داشت و پیداست که این چرخه هیچ ربطی به خودِ «ادبیات» ندارد. امر کلی برانداخته شد اما جزء‌هایی برآمدند که در کلِ دیگری یعنی همان نظام بازار ادغام شدند. این کلِ تازه، توانِ ترجمه را هم از بین برد. تا دو دهه پیش که این بساط راه افتاد، «ترجمۀ» آثار ادبی به ‌برکت حضور مترجمان استخوان‌دار جورِ ادبیات نحیف ما را می‌کشید، اما چندی نپایید که خواستِ بازار این نظم را هم درهم ریخت و ترجمه‌ها نیز به آثار زودبازده بسنده کردند و خود را به قد‌و‌قامت تولیدات داخلی رساندند. اکنون دیگر همه متفق‌القول‌اند که کیفیت و توان ادبیات ما نسبت به چندین دهه پیش افت چشمگیری داشته. گرچه منتفعان وضع موجود همچنان مشغول کارند و در نهایت این توجیه را پیش می‌کشند که کیفیت ادبیات در تمام جهان افت داشته و دیگر از غول‌های ادبی خبری نیست و اگر سانسور نبود شاهکارهایی درمی‌آمد، و مگر چه‌چیز پیشرفت داشته که از ادبیات چنین انتظاری برود! کاری هم ندارند که آن‌طرف دست‌کم توانسته‌اند این مسائل را در نظام نیمه‌رقابتی و دموکراسی هرچند نیم‌بندِ خود حل کند. دست‌‌آخر پیداست که با حضور اندک نویسندگان و مترجمانی که تن به قاعده بازار ندادند و معدود ناشرانِ متعهد و پافشاری آنان برای حفظ توان ادبیات است که امکان شناخت شکاف‌ها و درک وضعیت ممکن می‌شود، وگرنه با یکدست‌شدنِ همه‌چیز دیگر مجالی برای تفکر در این اوضاع نمی‌‌ماند.

هم‌زمان با رشد تورمی تولیدات ادبیات ما در دو دهه اخیر، منتقدان ادبی علاوه‌بر نقد این آثار به جامعه‌شناسی ادبیات روی آوردند تا با بیرون‌کشیدن مفاهیمی از درون داستان‌ها و تطبیق‌شان با فضای جامعه، تفسیری از وضعیت موجود ادبیات به‌ دست دهند. این تفاسیر که بیشتر به ‌سمت کم‌مایگیِ ادبیات داستانی متمایل بود، مدافعان و مخالفان بسیار داشت که مخالفانش در طرفِ منتفعان از شرایط موجود بودند، و البته ممتنعان یا تماشاگرانِ منفعلی هم بودند که منتظر ماندند تا با تسلط یکی از دو طیف بر دیگری، موضع‌گیری کنند. در این میان برخی منتقدان چنان در دام جامعه‌شناسی ادبیات افتادند که نقد ادبی و تأمل در تک‌‌تک آثار را از دستور کار خود خارج کردند و چه‌بسا حق داشتند، چون در میان انبوه تولیدات کارگاه‌های ادبی یکباره سری‌دوزی به‌راه افتاد که خواندن یکی دو کتاب در حکم مشت نمونه خروار شد! اینک اما وضعیت ادبیات به‌گونه‌ای است که هر دو طیف، در توافقی خاموش همصدا شده‌اند که این ادبیات، هرچه هست، کاری از پیش نخواهد برد: هم منتقدانی که باور داشتند کیفیت ادبیات فدای کمیت شده و از رکود تورمی سخن گفتند، و هم مدافعانِ این رشد کَمی که آن را شکوفایی ادبیات می‌خواندند و این فضا را امکانی برای صاحب صدا‌ شدنِ جامعه می‌دانستند و آن را خواسته ناخواسته برحسب منافع یا خوش‌خیالی خامدستانه که به توهم تنه می‌زد، با دموکراسی ادبی اشتباه گرفتند. گویا نقد ادبی و جامعه‌شناسیِ ادبیات به‌تنهایی کارساز نیست. در این وضعیت دیگر باید پای اقتصاد سیاسی را پیش کشید تا با اضافه‌شدنِ آن وضعیتِ موجود را تصویر کرد. بی‌تردید منظور از اقتصاد اینجا، آمار و ارقامی نیست که هرساله در بولتن‌های ادارات مربوطه و معاونت‌های مختلف ارشاد منتشر می‌شود و خبر از چندین‌وچند میلیون و میلیارد بودجه‌ای می‌دهد که صرف نمایشگاه‌های استانی و جهانی شده و از تأثیرات آن در فرهنگ هیچ خبری نیست و ازقضا درباره مقادیر دندان‌گیری هم از این بودجه فرهنگی که نصیب خانه کتاب شده، ابهاماتی هست که به‌جای روشن‌شدن آن، گویا ماجرا با استعفای چند معاون و مدیر ختم به خیر شد. منظور، آمارهایی هم نیست که رشد کَمی کتاب‌ها و ناشران تازه‌کار و مجوزات را گزارش می‌دهند. اینها همه توجیهات آماری هستند که به کار مدافعان شکوفایی ادبیات می‌آیند. در این دو دهه بارها این وعده را شنیدیم که بالاخره روزی از میان این تعداد انبوه تولیدات ادبی شاهکاری هم بیرون می‌آید که نیامد! کتاب‌هایی هم که به‌اصطلاحِ اهل فضای مجازی، «ترند» یا «وایرال» شدند به ضرب‌و‌زورِ تبلیغاتِ دارودسته‌های ادبی یا بنگاه‌های نشر و کارگاه‌های ادبی بود که در همدستی خاموش کارِ خود را پیش بردند. اینک که کف‌گیر تَه دیگ خورده و بعد از دو دهه شاهکاری پدیدار نشده، آنان که از سَر خیرخواهی این وضع را تأیید می‌کردند به حرف آمدند و زبان به اعتراض گشودند و آن بخش از مدافعان که منفعتی دارند همچنان بر طبل خود می‌کوبند تا با سروصدای بلندشان صدای این مؤتلفانِ قدیم و معترضان جدید به‌ گوش نرسد و چه‌بسا حق با آنها باشد، چراکه این گروه که از میان خودشان برخاستند و شاهدان عینیِ مناسباتِ سلبریتی‌ساختنِ اینان بودند، حتما حرف‌های بیشتری برای گفتن دارند! در تفسیرِ اقتصادی افت کیفی و وضع ادبیِ اخیر باید از انباشت سرمایه سخن گفت، اگر توسعه‌ای در کار نباشد، امکان جذب تولید اضافی هم نیست که نسبت آشکار با سود بیشترِ سرمایه‌دار دارد. این توسعه در حوزه کتاب، با بازگشایی انواع کتاب-کالافروشی‌ها در مال‌ها و مجتمعات تجاری اتفاق افتاد و همراه بود با تغییر راسته کتاب‌خوانی از انقلاب به کریمخان که ازقضا سالیانی است که به‌عنوان بازار لوکس طلا و سکه و ارز شناخته می‌شود. نگاهی سردستی نشان می‌دهد حاشیه سود برای نشر درمجموع بالا بوده و این واقعیت را با قیاس میان درآمد و سرمایه ناشران خاصه نشرهای بزرگ و پرکار، و درآمد نویسندگان و مترجمان به ‌سادگی می‌توان دریافت. ازقضا همین شکاف، در یکی دو دهه اخیر پای نویسندگان و مترجمان را به نشرها باز کرد و پدیده‌هایی همچون کارشناس کتاب را راه انداخت یا معاهداتی با کارگاه‌های داستان‌نویسی را میان مربیان و ناشران شکل داد که از یک طرف، تضمینی برای مربیانِ کارگاه‌های داستان‌نویسی بود که برخی‌شان تنها یکی دو کتاب نوشته بودند و از طرفی ضمانتی برای تولید اضافی سودآورِ صاحبان سرمایه در نشرها. جوایز ادبی خاصه در یک دهه اخیر و انواع‌ محافل کتاب‌خوانی و جشن امضا را نیز می‌توان حول‌‌ محور همین مناسبات سودآور بازخوانی کرد. نظامِ کالایی و بازاری کتاب، ممیزی و انواع موانع دیگر بر سر راه کتاب، وضعیتی را پدید آورده که بحث از «ادبیات» و کارکرد و توانِ آن را هر روز بیشتر به حاشیه می‌راند. ادبیات ما که می‌خواست خود را از دستِ امر کلی (ادبیات متعهد) خلاص کند خود به نظم بازار تن داد و به ورطه گفتمان کالامحوری افتاد که تولید بیشتر سود بیشتر و سود بیشتر تولید اضافی را در پی داشت و پیداست که این چرخه هیچ ربطی به خودِ «ادبیات» ندارد. امر کلی برانداخته شد اما جزء‌هایی برآمدند که در کلِ دیگری یعنی همان نظام بازار ادغام شدند. این کلِ تازه، توانِ ترجمه را هم از بین برد. تا دو دهه پیش که این بساط راه افتاد، «ترجمۀ» آثار ادبی به ‌برکت حضور مترجمان استخوان‌دار جورِ ادبیات نحیف ما را می‌کشید، اما چندی نپایید که خواستِ بازار این نظم را هم درهم ریخت و ترجمه‌ها نیز به آثار زودبازده بسنده کردند و خود را به قد‌و‌قامت تولیدات داخلی رساندند. اکنون دیگر همه متفق‌القول‌اند که کیفیت و توان ادبیات ما نسبت به چندین دهه پیش افت چشمگیری داشته. گرچه منتفعان وضع موجود همچنان مشغول کارند و در نهایت این توجیه را پیش می‌کشند که کیفیت ادبیات در تمام جهان افت داشته و دیگر از غول‌های ادبی خبری نیست و اگر سانسور نبود شاهکارهایی درمی‌آمد، و مگر چه‌چیز پیشرفت داشته که از ادبیات چنین انتظاری برود! کاری هم ندارند که آن‌طرف دست‌کم توانسته‌اند این مسائل را در نظام نیمه‌رقابتی و دموکراسی هرچند نیم‌بندِ خود حل کند. دست‌‌آخر پیداست که با حضور اندک نویسندگان و مترجمانی که تن به قاعده بازار ندادند و معدود ناشرانِ متعهد و پافشاری آنان برای حفظ توان ادبیات است که امکان شناخت شکاف‌ها و درک وضعیت ممکن می‌شود، وگرنه با یکدست‌شدنِ همه‌چیز دیگر مجالی برای تفکر در این اوضاع نمی‌‌ماند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها