|

باید شرم کنیم

پژمان موسوي

روز پنجشنبه میهمان جمعی بودم که اتفاقا دو نفر از مدیران روابط‌عمومی نیز میهمان آن جمع بودند؛ یکی از بخش خصوصی و دیگری از بخش دولتی. گرم صحبت بودیم که بحث از دغدغه‌های عام، به نسبت روابط‌عمومی‌ها و خبرنگاران/ روزنامه‌نگاران رسید. من که همواره منتقد عملکرد روابط‌عمومی‌ها بودم، بادی در غبغب انداختم و در نقد موقعیت و شیوه تعامل روابط‌عمومی‌ها و خبرنگار/ روزنامه‌نگاران داد سخن سر دادم. حرف‌هایی که آن دو مدیر در پاسخ به من بر زبان آوردند؛ اما به تمامی عرق شرم بر پیشانی‌ام نشاند و من را به سکوتی طولانی واداشت. البته همان لحظه در ذهن خود، بخشی از سخنان آن دو مدیر را توجیه عملکردشان در ناتوانی برقراری یک رابطه حرفه‌ای با خبرنگار/ روزنامه‌نگاران تفسیر کردم؛ اما با خود فکر کردم که اگر 50 درصد ادعاهای آن دو مدیر هم درست باشد، باید شرم کرد و به فکر چاره‌ای اساسی برای این بحران واقعا موجود افتاد؛ اما این ادعاها چه بود؟ مدیری که از بخش دولتی سخن می‌گفت، از بی‌سوادی بخش زیادی از خبرنگاران حوزه‌ تخصصی‌اش در وزارتخانه مربوطه گله می‌کرد؛ اینکه برخی خبرنگاران حوزه، حتی الفبا و مقدمات موضوع را هم نمی‌شناسند و فقط میرزا ‌بنویس روابط‌عمومی آنها شده‌اند. می‌گفت حتی پیش می‌آید که برای یک گفت‌وگوی اختصاصی هم، خبرنگار از واحد روابط‌عمومی، مهم‌ترین محورها و موضوعات قابل بحث را می‌پرسد و گاه حتی پرسش‌ها را هم از آنها می‌گیرد. با افتخار می‌گفت ما خبرنگاران را طوری تربیت کرده‌ایم که هرچه را می‌خواهند درباره ما بنویسند، قبل از انتشار با ما چک می‌کنند و در صورت تأیید، به دست چاپ یا انتشار می‌سپارند. شاهد مثال بی‌سوادی و اشراف‌نداشتن خبرنگاران به حوزه تخصصی‌شان را کلیپی می‌آورد که چند روزی است در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست می‌شود و در آن، خبرنگاری درباره موضوعی از کارگردان اثری سینمایی پرسشی را مطرح می‌کند که خودش نمی‌داند دقیقا چیست و کجای آن فیلم مطرح شده است؛ اما مدیر بخش خصوصی از این هم پا را فراتر گذاشت و به‌صراحت از پولی‌شدن و پولی‌نوشتن بخش زیادی از خبرنگار/ روزنامه‌نگاران گفت؛ می‌گفت کافی است هر‌از‌‌گاهی 200 تا 500 تومان کارت هدیه به خبرنگاران حوزه بدهیم تا اصلا ما را نقد نکنند یا به عقیده او «نزنند»! مثال‌های زیادی هم می‌زد و به قول خودش «این‌کاره‌های» رسانه‌ها را به‌خوبی می‌شناخت.

بحث‌مان بالا گرفت و در اینکه روابط‌عمومی‌ها مقصر وضع موجودند یا خبرنگار/ روزنامه‌نگاران، داستان‌مان حکایت مرغ و تخم‌مرغ شد! اما یک نکته مهم در حرف‌های آقا و خانم مدیر بود؛ نکته‌ای که به نظر، حلقه مفقوده و شاه‌کلید این بحران واقعا موجود است: هر دو به‌صراحت از رسانه‌ها و خبرنگار/ روزنامه‌نگارانی نام بردند که هم «کارشان را بلدند» و «حرفه‌ای هستند» هم به‌هیچ‌وجه نه‌فقط نمی‌توان آنها را «خرید»، که حتی در مراسم‌های دورهمی سالانه «کارت هدیه» هم قبول نمی‌کنند. احترامی که این دو مدیر برای خبرنگارانی از این جنس در حوزه کاری خودشان قائل بودند، در نهایت درجه خود بود. یک لحظه در میان آن همه حس شرم، احساس سربلندی کردم. پیش خودم گفتم خبرنگار/ روزنامه‌نگار یعنی این؛ یعنی آن‌قدر در کار خودت حرفه‌ای باشی و آن‌قدر شرافت کاری داشته باشی که حتی کسانی که دنبال خریدن تو هستند، هم در خلوت‌شان تو را تحسین کنند. نمی‌دانم ما خبرنگار/ روزنامه‌نگاران کجای راه را اشتباه رفته‌ایم، کدام مفهوم برای‌مان دچار بدفهمی شد، تاریخ را چگونه دیدیم، راه پیش‌کسوتان روزنامه‌نگاری را چگونه تحلیل کردیم، تجربیات جهانی را چگونه برای خودمان ترجمه کردیم که کارمان به اینجا کشید؟ با انکار واقعیت کاری پیش نمی‌رود، باید واقعیت را پذیرفت و برای تغییر آن کوشید. واقعیت هم این است که تعداد زیادی از ما خبرنگار/ روزنامه‌نگاران حوزه کاری خود را نمی‌شناسیم، اصول کار حرفه‌ای را بلد نیستیم، بله‌قربان‌گوی سازمان‌ها و نهادها هستیم، نگاه انتقادی و موشکافانه خود را از دست داده‌ایم و قدرت روایتگری مستقل خود را فراموش کرده‌ایم. آن طرف هم با روابط‌عمومی‌هایی مواجهیم که نه‌فقط تحمل نگاه انتقادی و مستقل خبرنگار/ روزنامه‌نگاران را ندارند؛ بلکه حتی کار حرفه‌ای روابط‌عمومی خودشان را هم بلد نیستند و روابط‌عمومی را تنها و تنها در توجیه عملکرد مدیران می‌دانند. روابط‌عمومی‌ها را نمی‌دانم و چندان امیدی به اصلاح وضع موجودشان ندارم؛ اما فکر می‌کنم ما خبرنگار/ روزنامه‌نگاران خیلی زود و به قید فوریت باید با اصلاح سازوکارهای موجود، مسیر حرفه‌ای‌گری را بپیماییم و جز در مسیر شرافت، در مسیر دیگری قدم نگذاریم. هر آنچه جز این، بیراهه و مایه بی‌آبرویی حرفه‌ای است که تمام اعتبارش را از آبرویش می‌گیرد... .

روز پنجشنبه میهمان جمعی بودم که اتفاقا دو نفر از مدیران روابط‌عمومی نیز میهمان آن جمع بودند؛ یکی از بخش خصوصی و دیگری از بخش دولتی. گرم صحبت بودیم که بحث از دغدغه‌های عام، به نسبت روابط‌عمومی‌ها و خبرنگاران/ روزنامه‌نگاران رسید. من که همواره منتقد عملکرد روابط‌عمومی‌ها بودم، بادی در غبغب انداختم و در نقد موقعیت و شیوه تعامل روابط‌عمومی‌ها و خبرنگار/ روزنامه‌نگاران داد سخن سر دادم. حرف‌هایی که آن دو مدیر در پاسخ به من بر زبان آوردند؛ اما به تمامی عرق شرم بر پیشانی‌ام نشاند و من را به سکوتی طولانی واداشت. البته همان لحظه در ذهن خود، بخشی از سخنان آن دو مدیر را توجیه عملکردشان در ناتوانی برقراری یک رابطه حرفه‌ای با خبرنگار/ روزنامه‌نگاران تفسیر کردم؛ اما با خود فکر کردم که اگر 50 درصد ادعاهای آن دو مدیر هم درست باشد، باید شرم کرد و به فکر چاره‌ای اساسی برای این بحران واقعا موجود افتاد؛ اما این ادعاها چه بود؟ مدیری که از بخش دولتی سخن می‌گفت، از بی‌سوادی بخش زیادی از خبرنگاران حوزه‌ تخصصی‌اش در وزارتخانه مربوطه گله می‌کرد؛ اینکه برخی خبرنگاران حوزه، حتی الفبا و مقدمات موضوع را هم نمی‌شناسند و فقط میرزا ‌بنویس روابط‌عمومی آنها شده‌اند. می‌گفت حتی پیش می‌آید که برای یک گفت‌وگوی اختصاصی هم، خبرنگار از واحد روابط‌عمومی، مهم‌ترین محورها و موضوعات قابل بحث را می‌پرسد و گاه حتی پرسش‌ها را هم از آنها می‌گیرد. با افتخار می‌گفت ما خبرنگاران را طوری تربیت کرده‌ایم که هرچه را می‌خواهند درباره ما بنویسند، قبل از انتشار با ما چک می‌کنند و در صورت تأیید، به دست چاپ یا انتشار می‌سپارند. شاهد مثال بی‌سوادی و اشراف‌نداشتن خبرنگاران به حوزه تخصصی‌شان را کلیپی می‌آورد که چند روزی است در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست می‌شود و در آن، خبرنگاری درباره موضوعی از کارگردان اثری سینمایی پرسشی را مطرح می‌کند که خودش نمی‌داند دقیقا چیست و کجای آن فیلم مطرح شده است؛ اما مدیر بخش خصوصی از این هم پا را فراتر گذاشت و به‌صراحت از پولی‌شدن و پولی‌نوشتن بخش زیادی از خبرنگار/ روزنامه‌نگاران گفت؛ می‌گفت کافی است هر‌از‌‌گاهی 200 تا 500 تومان کارت هدیه به خبرنگاران حوزه بدهیم تا اصلا ما را نقد نکنند یا به عقیده او «نزنند»! مثال‌های زیادی هم می‌زد و به قول خودش «این‌کاره‌های» رسانه‌ها را به‌خوبی می‌شناخت.

بحث‌مان بالا گرفت و در اینکه روابط‌عمومی‌ها مقصر وضع موجودند یا خبرنگار/ روزنامه‌نگاران، داستان‌مان حکایت مرغ و تخم‌مرغ شد! اما یک نکته مهم در حرف‌های آقا و خانم مدیر بود؛ نکته‌ای که به نظر، حلقه مفقوده و شاه‌کلید این بحران واقعا موجود است: هر دو به‌صراحت از رسانه‌ها و خبرنگار/ روزنامه‌نگارانی نام بردند که هم «کارشان را بلدند» و «حرفه‌ای هستند» هم به‌هیچ‌وجه نه‌فقط نمی‌توان آنها را «خرید»، که حتی در مراسم‌های دورهمی سالانه «کارت هدیه» هم قبول نمی‌کنند. احترامی که این دو مدیر برای خبرنگارانی از این جنس در حوزه کاری خودشان قائل بودند، در نهایت درجه خود بود. یک لحظه در میان آن همه حس شرم، احساس سربلندی کردم. پیش خودم گفتم خبرنگار/ روزنامه‌نگار یعنی این؛ یعنی آن‌قدر در کار خودت حرفه‌ای باشی و آن‌قدر شرافت کاری داشته باشی که حتی کسانی که دنبال خریدن تو هستند، هم در خلوت‌شان تو را تحسین کنند. نمی‌دانم ما خبرنگار/ روزنامه‌نگاران کجای راه را اشتباه رفته‌ایم، کدام مفهوم برای‌مان دچار بدفهمی شد، تاریخ را چگونه دیدیم، راه پیش‌کسوتان روزنامه‌نگاری را چگونه تحلیل کردیم، تجربیات جهانی را چگونه برای خودمان ترجمه کردیم که کارمان به اینجا کشید؟ با انکار واقعیت کاری پیش نمی‌رود، باید واقعیت را پذیرفت و برای تغییر آن کوشید. واقعیت هم این است که تعداد زیادی از ما خبرنگار/ روزنامه‌نگاران حوزه کاری خود را نمی‌شناسیم، اصول کار حرفه‌ای را بلد نیستیم، بله‌قربان‌گوی سازمان‌ها و نهادها هستیم، نگاه انتقادی و موشکافانه خود را از دست داده‌ایم و قدرت روایتگری مستقل خود را فراموش کرده‌ایم. آن طرف هم با روابط‌عمومی‌هایی مواجهیم که نه‌فقط تحمل نگاه انتقادی و مستقل خبرنگار/ روزنامه‌نگاران را ندارند؛ بلکه حتی کار حرفه‌ای روابط‌عمومی خودشان را هم بلد نیستند و روابط‌عمومی را تنها و تنها در توجیه عملکرد مدیران می‌دانند. روابط‌عمومی‌ها را نمی‌دانم و چندان امیدی به اصلاح وضع موجودشان ندارم؛ اما فکر می‌کنم ما خبرنگار/ روزنامه‌نگاران خیلی زود و به قید فوریت باید با اصلاح سازوکارهای موجود، مسیر حرفه‌ای‌گری را بپیماییم و جز در مسیر شرافت، در مسیر دیگری قدم نگذاریم. هر آنچه جز این، بیراهه و مایه بی‌آبرویی حرفه‌ای است که تمام اعتبارش را از آبرویش می‌گیرد... .

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها