نمایشگاه نقاشیهای مینا سبزی در گالری سهراب
برداشتی آزاد از طبیعت
حسین گنجی
«چیزی که اکنون اهمیت دارد، بازیابی حواسمان است. باید بیاموزیم که بیشتر ببینیم، بیشتر بشنویم و بیشتر احساس کنیم. کار ما آن نیست که بیشترین حجم محتوای ممکن را درون آثار هنری بگنجانیم. کاری که باید انجام دهیم آن است که محتوا را عقب بزنیم تا اساسا امکان دیدن چیزی که روبهرویمان قرار دارد، فراهم شود. هدف هرگونه توضیح و تحشیه بر هنر باید آن باشد که آثار هنری - و به همین سیاق تجربه خود ما - را در نظرمان واقعیتر کند، نه اینکه در جهت عکس عمل کند». سوزان سانتاگ در کتاب علیه تفسیر با آوردن چنین گزارهای ما را و هرکسی را که میخواهد از هنر بنویسد، بخواند یا بفهمد و از آنچه میبیند لذت ببرد، از تفسیری که به مراد او، اضافه است، پرهیز میدارد و معتقد است اثر هنر خود لایههای فراوانی برای فهم دارد که بهتر است مفسر و تحشیهنویس در مقام تفسیر، بهجای آنکه لایهای به آن بیفزاید، بیآنکه اثر هنری را تقلیل دهد، برای فهم بهتر و در ادامه کسب لذت و درک، لایههای آن را کنار بزند. این تمام حرفی است که فکر میکنم در پروسه نوشتن از هنر در سالهای اخیر گم شده یا نادیده انگاشته شده است.
مخصوصا آنجایی که به سراغ هنر مدرن و امروز میرویم و لایههای پنهان در اثر بیش از دیگر آثار هنری ماهیت اثر و حرف را پنهان نگه داشته است، این لایهبرداری بیش از همیشه کارکرد دارد و تفسیرهای اضافه بهجای آنکه ما را نزدیک کند، بیشتر دور خواهد کرد. اینگونه تفسیر و لایهبرداری از اثر را میتوانیم بیشازپیش در مواجهه با آثار مینا سبزی ببینیم. مینا سبزی از جمله نقاشانی است که به قول خودش از رئال به انتزاع رسیده است و طبیعت و آن تصویرهای رئال در آثار او بهنوعی رسوخ کرده و از آنها به شکل خیالی و رؤیایی باقی ماندهاند. رؤیایی تنیدهشده در میان رنگها که در اکریلیک به اتفاق و به ناگهان خشک شده و غیر قابل تغییر شدهاند، مانند آنچه در طبیعت رخ داده و شما امکان دستبرد در آن را ندارید یا نمیخواهید داشته باشید و به این اتفاقیبودن و ناگهانی و ناخودآگاه شکلگرفتن تکمیل کردهاید.
سبزی در گفتوگویی به این عدم دستبرد اشاره کرده و درباره کارهای انتزاعی سالهای اخیرش اینطور گفته است: «وقتی نقاشی رئال انجام میدادم، از رنگ روغن استفاده میکردم که کاملا هدایتشده است و به دلیل دیرخشکشدن میتوان ساعتها به ساختوساز پرداخت. اما اکریلیک سریع خشک میشود و چون با آب مخلوط میشود، اتفاقات پیشبینینشده زیادی در آن هست که گاه همان اتفاقها کار را شکل میدهد و با پیگیری آنها میتوان کار را ادامه داد».
تمامی آنچه را میتوان درباره آثار مینا سبزی گفت، شاید بتوان در جمله معروفی از نیچه در زایش تراژدی، به نوعی تفسیر کرد: «هنر تقلید طبیعت نیست بلکه مکمل متافیزیکی آن است، چیزی که در کنار آن برافراشته میشود تا بر آن غلبه کند». در آثار سبزی در عین اینکه نوعی عمیقشدن و پنهانشدن در طبیعت و حتی بالعکس طبیعت در او، دیده میشود، نوعی هم برافراشتن و شورشکردن در یک تصویر حتمی از طبیعت قابلاشاره هست که به مخاطب خود این اجازه را میدهد که از تماشای رؤیای هنرمند و تفسیر او از طبیعت نشسته و به رؤیاهای خود و تفسیر و تصویر دور خود از طبیعت مراجعه داشته باشد.
جایی که بهدرستی خود در بیانیه نمایشگاه به آن اشاره کرده است و اینطور آورده است: «من از عناصر طبیعت به شکل ناب و ساده وام میگیرم، این مجموع از نقاشیهایم تلاشی است جهت ترکیب و همنشینی عناصر متعدد دیداری مانند خط، سطح، بافت، رنگ و... برای رسیدن به فضا و اتمسفری که در آن طبیعت، نه بهعنوان سوژهای بازنمایی شده و ثابت بلکه با نمایی متغیر و متحرک در چشم و ذهن بیننده استنباط شود».
این همان چیزی است که ریموند باور به تعبیر دیگر به آن اشاره دارد و از آن اینطور میگوید: «آنچه تکتک اشیای زیباییشناختی با ضرباهنگی متناسب به ما تحمیل میکند، نوعی الگوی منحصربهفرد و یکه برای جریانیافتن انرژیهای ماست... هر اثر هنری تجسم اصلی برای پیشرفتن، متوقفشدن و مساحیکردن است؛ تصویری از انرژی یا آسودگی، اثر انگشتی نوازشگر یا ویرانگر که تنها میتواند از آن هنرمند باشد». مینا سبزی اینگونه توانسته طبیعتی را از آن خود کند که مخاطب نیز با آن به تعبیرهای دیگر و از جهات دیگر آشناست و با آن به نوعی از آرامش میرسد و میتواند ساعتها از تماشایش لذت ببرد و از آن معنا بجوید. معنایی که در لابهلای تفاسیر بیجهت و اضافه بر اثر، به قول سانتاگ گم نشده باشد.
«چیزی که اکنون اهمیت دارد، بازیابی حواسمان است. باید بیاموزیم که بیشتر ببینیم، بیشتر بشنویم و بیشتر احساس کنیم. کار ما آن نیست که بیشترین حجم محتوای ممکن را درون آثار هنری بگنجانیم. کاری که باید انجام دهیم آن است که محتوا را عقب بزنیم تا اساسا امکان دیدن چیزی که روبهرویمان قرار دارد، فراهم شود. هدف هرگونه توضیح و تحشیه بر هنر باید آن باشد که آثار هنری - و به همین سیاق تجربه خود ما - را در نظرمان واقعیتر کند، نه اینکه در جهت عکس عمل کند». سوزان سانتاگ در کتاب علیه تفسیر با آوردن چنین گزارهای ما را و هرکسی را که میخواهد از هنر بنویسد، بخواند یا بفهمد و از آنچه میبیند لذت ببرد، از تفسیری که به مراد او، اضافه است، پرهیز میدارد و معتقد است اثر هنر خود لایههای فراوانی برای فهم دارد که بهتر است مفسر و تحشیهنویس در مقام تفسیر، بهجای آنکه لایهای به آن بیفزاید، بیآنکه اثر هنری را تقلیل دهد، برای فهم بهتر و در ادامه کسب لذت و درک، لایههای آن را کنار بزند. این تمام حرفی است که فکر میکنم در پروسه نوشتن از هنر در سالهای اخیر گم شده یا نادیده انگاشته شده است.
مخصوصا آنجایی که به سراغ هنر مدرن و امروز میرویم و لایههای پنهان در اثر بیش از دیگر آثار هنری ماهیت اثر و حرف را پنهان نگه داشته است، این لایهبرداری بیش از همیشه کارکرد دارد و تفسیرهای اضافه بهجای آنکه ما را نزدیک کند، بیشتر دور خواهد کرد. اینگونه تفسیر و لایهبرداری از اثر را میتوانیم بیشازپیش در مواجهه با آثار مینا سبزی ببینیم. مینا سبزی از جمله نقاشانی است که به قول خودش از رئال به انتزاع رسیده است و طبیعت و آن تصویرهای رئال در آثار او بهنوعی رسوخ کرده و از آنها به شکل خیالی و رؤیایی باقی ماندهاند. رؤیایی تنیدهشده در میان رنگها که در اکریلیک به اتفاق و به ناگهان خشک شده و غیر قابل تغییر شدهاند، مانند آنچه در طبیعت رخ داده و شما امکان دستبرد در آن را ندارید یا نمیخواهید داشته باشید و به این اتفاقیبودن و ناگهانی و ناخودآگاه شکلگرفتن تکمیل کردهاید.
سبزی در گفتوگویی به این عدم دستبرد اشاره کرده و درباره کارهای انتزاعی سالهای اخیرش اینطور گفته است: «وقتی نقاشی رئال انجام میدادم، از رنگ روغن استفاده میکردم که کاملا هدایتشده است و به دلیل دیرخشکشدن میتوان ساعتها به ساختوساز پرداخت. اما اکریلیک سریع خشک میشود و چون با آب مخلوط میشود، اتفاقات پیشبینینشده زیادی در آن هست که گاه همان اتفاقها کار را شکل میدهد و با پیگیری آنها میتوان کار را ادامه داد».
تمامی آنچه را میتوان درباره آثار مینا سبزی گفت، شاید بتوان در جمله معروفی از نیچه در زایش تراژدی، به نوعی تفسیر کرد: «هنر تقلید طبیعت نیست بلکه مکمل متافیزیکی آن است، چیزی که در کنار آن برافراشته میشود تا بر آن غلبه کند». در آثار سبزی در عین اینکه نوعی عمیقشدن و پنهانشدن در طبیعت و حتی بالعکس طبیعت در او، دیده میشود، نوعی هم برافراشتن و شورشکردن در یک تصویر حتمی از طبیعت قابلاشاره هست که به مخاطب خود این اجازه را میدهد که از تماشای رؤیای هنرمند و تفسیر او از طبیعت نشسته و به رؤیاهای خود و تفسیر و تصویر دور خود از طبیعت مراجعه داشته باشد.
جایی که بهدرستی خود در بیانیه نمایشگاه به آن اشاره کرده است و اینطور آورده است: «من از عناصر طبیعت به شکل ناب و ساده وام میگیرم، این مجموع از نقاشیهایم تلاشی است جهت ترکیب و همنشینی عناصر متعدد دیداری مانند خط، سطح، بافت، رنگ و... برای رسیدن به فضا و اتمسفری که در آن طبیعت، نه بهعنوان سوژهای بازنمایی شده و ثابت بلکه با نمایی متغیر و متحرک در چشم و ذهن بیننده استنباط شود».
این همان چیزی است که ریموند باور به تعبیر دیگر به آن اشاره دارد و از آن اینطور میگوید: «آنچه تکتک اشیای زیباییشناختی با ضرباهنگی متناسب به ما تحمیل میکند، نوعی الگوی منحصربهفرد و یکه برای جریانیافتن انرژیهای ماست... هر اثر هنری تجسم اصلی برای پیشرفتن، متوقفشدن و مساحیکردن است؛ تصویری از انرژی یا آسودگی، اثر انگشتی نوازشگر یا ویرانگر که تنها میتواند از آن هنرمند باشد». مینا سبزی اینگونه توانسته طبیعتی را از آن خود کند که مخاطب نیز با آن به تعبیرهای دیگر و از جهات دیگر آشناست و با آن به نوعی از آرامش میرسد و میتواند ساعتها از تماشایش لذت ببرد و از آن معنا بجوید. معنایی که در لابهلای تفاسیر بیجهت و اضافه بر اثر، به قول سانتاگ گم نشده باشد.