|

معجزه هدایت و انکارِ قاسم هاشمی‌نژاد

توطئه مقلدان

شیما بهره‌مند

1 وقت آن رسیده است که از جدالِ تاریخی دوگانه «ادبیات قصه‌پرداز» و «ادبیات متعهد یا سیاسی» دست برداریم و از نو بپردازیم به بازخوانی و کشف تاریخ ادبیات معاصرمان، با تکیه‌بر مفاهیم و نظریات نو. این رویکرد دوگانه‌ساز به ادبیات که با هم‌نوایی اهل ادبیات دست‌کم از دهه هفتاد نواختن گرفت و رفته‌رفته به اکتاو بالاتر و بالاتر رسید، اینک چنان از ریتم افتاده که دیگر رویکردی منسوخ برای طرد یک نویسنده یا جریان ادبی است. یکی از این صداها که بسامدی کمتر داشت و در زمانه خودش توانست کاری از پیش ببرد، صدای قاسم‌ هاشمی‌نژاد بود در «فیل در تاریکی»؛ نخستین داستانی که در 1355 نوشت و در آستانه انقلاب منتشر کرد و در قفسه ادبیات ژانری نشست. گرچه هاشمی‌نژاد نسبتِ تمام‌عیار «فیل در تاریکی» را با ژانر ادبیات پلیسی رد می‌کند و سرنوشت کتاب را شبیه به تمثیل مولانا می‌داند که اسم کتاب از آن بر‌گرفته شده است: «هر کس استنباط خودش را از این کتاب دارد... فیل در خانه تاریک است و هر کسی دست به جایی از بدن فیل می‌زند برداشت خودش را دارد. اما مجموعه‌ این برداشت‌ها شخصی و تصوری است. حقیقت وقتی به چنگ می‌آید که نوری بتابد و جسمیت آن شیء را روشن کند. اینکه شهرت پیدا کرده که فیل در تاریکی داستان پلیسی است، نه، فقط داستان پلیسی نیست. هرچند از ژانر پلیسی استفاده شده، ولی نیت اصلی نوشتن داستان پلیسی نبود». بعد، هاشمی‌نژاد دو نیت عمده‌اش را از نوشتن این رمان شرح می‌دهد که یکی سرراست و دیگری در سایه، به همان دوگانه‌سازی ادبیات معاصر ما می‌رسد. «فیل در تاریکی» برای واکنش به یکی از اطرافِ این دوگانه پدید آمده و آن، طرفِ ادبیات سیاسی یا به‌تعبیر هاشمی‌نژاد ادبیات سیاست‌زده و حزبی است که نویسندگانش تمایلِ چپ داشتند و وانمود می‌کردند در حال مبارزه سیاسی‌اند. «اما انگیزه شخصی‌تری هم وجود داشت. در آن دوره روشنفکران فکر می‌کردند که دارند مبارزه سیاسی می‌کنند با رژیم شاه. ریزه‌ریزه شروع کرده بودند به اینکه مسائلی را مطرح کنند که رژیم نسبت به آن حساس بود. به این حساسیت‌ها دامن می‌زدند برای اینکه جاه‌طلبی خودشان را ارضا کنند. درنتیجه داستان‌نویسی را به سمتی بردند که سمت سالمی نبود. سمت درستی نبود. اغلب آن آثار نشان می‌داد که کسی رعایت قواعد داستان را نمی‌کند، حالا اگر نگوییم بلد نیست. پوشش مبارزه سیاسی و تمثیلی نوشتن و گوشه‌کنایه زدن به حساسیت‌های رژیم خودبه‌خود انگار به این آثار داستانی حقانیت می‌داد. آنچه فراموش شده بود طفلک خود داستان بود». هاشمی‌نژاد خواسته یا ناخواسته با انکار نویسندگانِ جریان‌ساز ادبیات ما به دفاع از «طفلک خود داستان» برمی‌خیزد و در این راه دست از نوشتن نقد برمی‌دارد و عطای نقد را به لقایش می‌بخشد تا به خیال خودش با این جریان همراه نشود، او تقصیر را گردن غلامحسین ساعدی و اسماعیل فصیح می‌اندازد که در شماره‌ای از «جُنگ اصفهان» دو داستان چاپ می‌کنند «هر دو ذهنی، خارج از حوزه واقعیت‌های جامعه، تمثیلی و گمراه...». او که نقدنوشتن را با نوعی همراهی این جریانِ به‌قول خودش «متقلب» مترادف، و این آثار را «نمایشگر یک دوران انحطاط» می‌داند، نوشتن نقد را متوقف می‌کند و می‌رود شمال، در محمودآباد، ویلایی اجاره می‌کند در یک مجموعه‌ای و خود را حبس می‌کند آنجا و پنج روزه،‌ رمان «فیل در تاریکی» را می‌نویسد تا به‌قول خودش، دهن‌کجی کند «به آن موقعیتی که در آن نویسنده‌هایش برای خود مقام و منزلت واهی درست کرده بودند». از این ادعاهای افراطیِ هاشمی‌نژاد بگذریم که البته تا حدی در واقعیت ریشه دارد و اینکه هژمونی بی‌چون‌وچرای تفکر چپ بر داستان‌نویسی مدرن ما گاه به طرد ناحق برخی از داستان‌نویسانی منجر شد که از این نحله فکری نبود، و برسیم به مدعای متناقض او، در مورد راه بودنِ «فیل در تاریکی» و بیراه‌بودنِ «بوف کور» که درخور درنگ است، چه ‌آنکه در افواهِ طرفداران ادبیات قصه‌پرداز همچنان می‌چرخد و دیگر می‌رود تا به یک ترومای تاریخی بدل شود.

قاسم هاشمی‌نژاد مدعی است داستانش در جست‌وجوی حقیقت است و مظنه‌ای به دست مردم می‌دهد که در چه شرایطی زندگی می‌کردند. در عین حال او، «بوف کور» صادق هدایت را راهی پرت و انحرافی می‌خوانَد و مشکل هدایت را شخصی: «تمایلات شخصی او (هدایت) در داستان‌ها انعکاس پیدا می‌کند و این تمایلات داستان‌ها را به سمت و سویی می‌برد که گاه به فکر داستان تحمیل می‌شود». گرچه هاشمی‌نژاد سعی می‌کند جانب حق نگه دارد و «بوف کور» را اثری می‌خواند که خوب نوشته شده، اما از موضع خود کوتاه نمی‌آید که «بوف کور پاسخ‌گوی مشکلی بود که هدایت با آن دست‌به‌گریبان بود، اما این اثرِ درخشان مشکلی از داستان‌نویسی ایران حل نمی‌کند. نه‌تنها حل نمی‌کند که منحرفش می‌کند». و بعد از تبلیغاتی می‌گوید که سال‌ها به نوشتن شبیه «بوف کور» اصرار داشته و ادبیات را به بیراهه کشانده است. «مسائل هدایت مسائل شخصی بود نه مسائل عموم ملت ایران».
از اینجاست که رویکرد هاشمی‌نژاد به «ادبیات» گنگ‌ و مبهم می‌شود. اگر او تمام‌قد به تخطئه ادبیات سیاسی برخاسته که بی‌شک «مسائل عموم ملت ایران» را مطرح می‌کند که در آن دورانِ خفقان و خرافه و فقر و فاقه، همان مسائل اجتماعی و سیاسی است که مردم با آن دست‌به‌گریبان‌اند، چطور در رد «بوف کور» این ایراد را وارد می‌داند و معتقد است «بوف کور» هم باید به مسائل عموم ملت می‌پرداخته و نه مسئله‌ای شخصی، که البته همین شخصی بودنِ «بوف کور» تلقی نامعتبری است. و باز اگر زندگیِ ناچیز جلال امینِ «فیل در تاریکی» و سرخوردگی‌اش از عادی شدن زندگی می‌تواند مظنه‌ای از شرایط زندگی مردمان روزگارش به دست دهد، چطور زندگی راوی بی‌خوابِ «بوف کور» نمی‌تواند چنین سنجشی از خرافه و جهلِ دامن‌گیر دورانش ترسیم کند! هدایت از این منظر درست مانند جلال آل‌احمد در «سنگی بر گوری» بر شخصی‌ترین وجهِ رنج خود دست می‌گذارد و آن را از ساحت امر شخصی به امر عمومی می‌رساند. اگرچه هدایت، سیاست و واقعیت را به ‌طرز سرراست و بی‌واسطه در داستان خود به کار نگرفته است، خودِ عمل نوشتن را به کنش سیاسی بدل می‌کند و از همین رو تا اکنون نیز مسئله ادبیات ما است؛ یکی حکم به بیراهه رفتنش می‌دهد و دیگری او را سودازده و پوچ می‌خوانَد. این رویکردهای افراطی تا حدی پیش می‌رود که رضا براهنی، منتقد رادیکال و سازش‌ناپذیر ادبیات ما، با اشاره بر وجه شخصی و ذهنیِ کار هدایت به دفاع از او برمی‌آید که «گرچه هدایت در بوف کور به‌صراحت می‌گوید برای سایه خود می‌نویسد، ولی شکل قصه مخاطبی دیگر دارد که هرچه باشد، بی‌شک سایه نیست. مخاطب شکل قصه، مردم است و قصه هدایت نه‌فقط مردم را نشان می‌دهد، بلکه آنها را در چهارچوب ابعادی آن‌چنان اغراق‌شده نشان می‌دهد که آنها تباهی و پوسیدگی برملاشده را آشکارا ببینند و بی‌آنکه اعتراض کنند که این‌همه پوسیدگی و تباهی از آنِ ما نمی‌تواند باشد، رسما به آن گردن می‌نهند». براهنی با این تفسیر، تکلیف را یکسره می‌کند و راه را می‌بندد بر کسانی که ادعای شخصی‌نویسیِ هدایت را دارند و در اثبات ادعایشان به خودِ هدایت ارجاع می‌دهند که گفته است برای سایه خود می‌نویسد.
با این اوصاف، شاید بیراه نباشد که ادعا کنیم قاسم هاشمی‌نژاد در مدعیاتش نعل وارونه می‌زند و خود در رمان «فیل در تاریکی» به هدایت نگاه دارد که دست بر قضا نخستین رمانِ ادبیات مدرن ما را با وامداری از ادبیات جنایی/معمایی نوشت و مظنه دقیقی از دورانش به دست داد، و به قول یوسف اسحاق‌پور: «سنجش انتقادی به تاختن به مراکز ستم ختم نمی‌شود. انتقاد واقعی و کارساز این است که کیفیت درونی زندگی زیر ستمی را که تحملش ناممکن است بیابی و عریان کنی؛ نشان دهی که حقیقتِ یک موقعیت تاریخی در چیست و چشم‌انداز آن کدام است. و این کاری است که از روشنفکر و تبلیغات‌چی ساخته نیست، کار نویسنده است». درست همان کاری که صادق هدایت در «بوف کور» آغاز کرد و بهرام صادقی در «ملکوت» به ‌طرز خلاقانه‌ای بازخوانی و تکرارش کرد. کار «بوف کور» برگردان و رویه مخالف عقلانیت خوش‌بینانه و ترقی‌خواهانه دوران مدرن بود، هدایت در جست‌وجوی حقیقت، به ‌جای آنکه خوش‌بینانه و عارفانه، دنبال نوری باشد که بتابد و تمام جسمیت شیء را روشن کند، تنها در پی برق صاعقه‌ای بود که لحظه‌ای بر «مغاکِ دهان‌گشوده شب، سیاهی ظلمت، نومیدی بیکرانِ بشریتی دست‌وپازن در تنهایی و در برابر معنای وجود خویشتن» بتابد و بس، که به ‌تعبیر دلوز «نور برای بی‌خواب نه روشنایی روز، كه برق صاعقه است».
2 بیراهه‌ای که هاشمی‌نژاد و باورمندان به دوگانه‌ ادبیات قصه‌پرداز و حرفه‌ای/‌ادبیات سیاسی یا متعهد، از آن دَم می‌زدند و می‌زنند -گرچه این هر دو از یک سنخ نیستند- نتیجه‌اش، ادبیاتی است که بدون هرگونه امکان‌پذیری برای خلق هر چیزی به حال خود رها شده، و به ‌تعبیر دلوز ما را با «غول بی‌شاخ و دمی به اسم رمان استاندارد» مواجه کرده که جریان اخیر ادبیات ما، در کار تقلید آن است. بیراهه‌ای که هاشمی‌نژاد هشدارش را می‌داد و خُرده‌ای که می‌گرفت بیش از هر چیز باید خطاب به این مقلدان باشد. مقلدانی که مخفیانه از یکدیگر تقلید کرده و تکثیر شده و ریزوم‌وار فضای ادبیات را انباشته‌اند. اما آنچه منتقدان و مقلدان از آن بی‌خبرند یا سعی دارند آن را نادیده بگیرند، این است که هدایت و امثالش تقلیدناپذیرند، از‌این‌رو که نحوهای یکه‌ای هستند و «همه معجزه‌ها فقط یک‌بار تکرار می‌شوند». دلوز معتقد است آنچه انسان را به اندیشیدن وامی‌دارد همان اجبار یا پیشامد است و «هیچ روشی نمی‌تواند پیشاپیش آن چیزی را که ما را وادار به اندیشیدن می‌کند تعیین کند، بلکه بختِ مواجهه‌ای است که ضامن ضرورت آن چیزی است که ما را وادار به اندیشیدن می‌کند». بختِ مواجهه با ظلمت است که راوی بوف کور را، صادق هدایت را، به نوشتن وادار می‌کند، همان طرفِ منفی اندیشه است که عرف و کلیشه‌ها و حماقت‌ها و خرافاتی است که دشمنانِ اندیشه‌اند. و آنچه هاشمی‌نژاد از آن به اندیشه شخصی حاکم بر «بوف کور» تعبیر می‌کند، اندیشه‌ای است که به‌زعم دلوز هرگز محصول حالتی خودخواسته نیست، بلکه نتیجه عملکرد نیروهایی است که به صورتی ناخواسته، از بیرون بر اندیشه عمل می‌کنند؛ «ما تنها آن زمان می‌توانیم در پی حقیقت باشیم که دستخوش خشونتی شویم که ما را وادار به چنین جست‌وجویی می‌کند، که ما را از رخوت طبیعی‌مان بیرون می‌کشد». هدایت خشونتی را که می‌خواست او و جامعه‌ را به انقیاد خود درآورد، در پرسونای گزمه‌ها و رجاله‌ها و خنزرپنزری‌ها، صورت‌بندی می‌کند. و از طرف دیگر، در برابرِ «خشونت قانون» می‌ایستد: هدایت، محذوفانِ قانون مشروطیت، یعنی صغار و مجانین و نسوان را که در دایره شمولِ این قانون قرار نداشتند، به ادبیات احضار می‌کند تا صاحب صدا شوند. بگذریم. یوسف اسحاق‌پور در اثر یِکه خود، «بر مزار صادق هدایت» دست مقلدان را رو کرده و به این بحث‌وحدیث‌ها خاتمه می‌دهد: هدایت فکر رستگاری شخصی از راه نوشتن نیست و حداکثر چیزی که هست این است که میلی ناشدنی بیان شود. اثر هنری واقعیتی نامیراست اما جلوی امر واقع تاب نمی‌آورد. «بوف کور» هم اثری نیست که امر موجود را به گونه دیگر روایت کند تا قابل ‌تحمل باشد، از‌این‌رو است که در آخر «بوف کور» همان «گورکنی که کوزه را در چالِ قبر یافته بود آن را زیر بغل می‌زند و می‌رود؛ مرگ آن را آورده بود، حالا هم با خودش می‌بَرَد». همان‌طور که در ابتدای کتابِ مصاحبه با هاشمی‌نژاد آمده است: «همه معجزه‌ها فقط یک ‌بار تکرار می‌شوند». ادبیات ما تا هنوز توانسته اثری به قد و قواره «بوف کور» یا در فاصله‌ای قریب به آن خلق کند. مقلدانِ ادبیات قصه‌پرداز، همچنان برای توجیهِ انبوه‌سازی ادبی خود به نفع نظم بازار، در کارِ سری‌دوزی‌‌‌اند و تقصیر را به گردن هدایت و دیگران می‌اندازند با این بهانه که آنها ادبیات را از داستان‌گویی و قصه‌پردازی دور کرده‌اند. اینک که هدایت و منتقدانِ راستینش که یکی‌شان قاسم هاشمی‌نژاد بود از میان ما رفته‌اند، فیل از تاریکی بیرون آمده، نور بر صحنه تابیده و حقیقتِ تلخ ادبیات ما برملا شده است: نوبت توطئه مقلدان فرارسیده است.
منابع:
- «راه ننوشته»، با قاسم هاشمی‌نژاد درباره کتاب‌هایش، علی‌اکبر شیروانی، انتشارات هرمس
- «بر مزار صادق هدایت»، یوسف اسحاق‌پور، ترجمه باقر پرهام، انتشارات فرهنگ جاوید
- «میانجی‌ها»، ژیل دلوز، ترجمه پویا رفویی
- «فلسفه دلوز»، دانیل وارن اسمیت، ترجمه سیدمحمدجواد سیدی، انتشارات علمی‌فرهنگی Pudae porrum aut utempor soluptaturi re

1 وقت آن رسیده است که از جدالِ تاریخی دوگانه «ادبیات قصه‌پرداز» و «ادبیات متعهد یا سیاسی» دست برداریم و از نو بپردازیم به بازخوانی و کشف تاریخ ادبیات معاصرمان، با تکیه‌بر مفاهیم و نظریات نو. این رویکرد دوگانه‌ساز به ادبیات که با هم‌نوایی اهل ادبیات دست‌کم از دهه هفتاد نواختن گرفت و رفته‌رفته به اکتاو بالاتر و بالاتر رسید، اینک چنان از ریتم افتاده که دیگر رویکردی منسوخ برای طرد یک نویسنده یا جریان ادبی است. یکی از این صداها که بسامدی کمتر داشت و در زمانه خودش توانست کاری از پیش ببرد، صدای قاسم‌ هاشمی‌نژاد بود در «فیل در تاریکی»؛ نخستین داستانی که در 1355 نوشت و در آستانه انقلاب منتشر کرد و در قفسه ادبیات ژانری نشست. گرچه هاشمی‌نژاد نسبتِ تمام‌عیار «فیل در تاریکی» را با ژانر ادبیات پلیسی رد می‌کند و سرنوشت کتاب را شبیه به تمثیل مولانا می‌داند که اسم کتاب از آن بر‌گرفته شده است: «هر کس استنباط خودش را از این کتاب دارد... فیل در خانه تاریک است و هر کسی دست به جایی از بدن فیل می‌زند برداشت خودش را دارد. اما مجموعه‌ این برداشت‌ها شخصی و تصوری است. حقیقت وقتی به چنگ می‌آید که نوری بتابد و جسمیت آن شیء را روشن کند. اینکه شهرت پیدا کرده که فیل در تاریکی داستان پلیسی است، نه، فقط داستان پلیسی نیست. هرچند از ژانر پلیسی استفاده شده، ولی نیت اصلی نوشتن داستان پلیسی نبود». بعد، هاشمی‌نژاد دو نیت عمده‌اش را از نوشتن این رمان شرح می‌دهد که یکی سرراست و دیگری در سایه، به همان دوگانه‌سازی ادبیات معاصر ما می‌رسد. «فیل در تاریکی» برای واکنش به یکی از اطرافِ این دوگانه پدید آمده و آن، طرفِ ادبیات سیاسی یا به‌تعبیر هاشمی‌نژاد ادبیات سیاست‌زده و حزبی است که نویسندگانش تمایلِ چپ داشتند و وانمود می‌کردند در حال مبارزه سیاسی‌اند. «اما انگیزه شخصی‌تری هم وجود داشت. در آن دوره روشنفکران فکر می‌کردند که دارند مبارزه سیاسی می‌کنند با رژیم شاه. ریزه‌ریزه شروع کرده بودند به اینکه مسائلی را مطرح کنند که رژیم نسبت به آن حساس بود. به این حساسیت‌ها دامن می‌زدند برای اینکه جاه‌طلبی خودشان را ارضا کنند. درنتیجه داستان‌نویسی را به سمتی بردند که سمت سالمی نبود. سمت درستی نبود. اغلب آن آثار نشان می‌داد که کسی رعایت قواعد داستان را نمی‌کند، حالا اگر نگوییم بلد نیست. پوشش مبارزه سیاسی و تمثیلی نوشتن و گوشه‌کنایه زدن به حساسیت‌های رژیم خودبه‌خود انگار به این آثار داستانی حقانیت می‌داد. آنچه فراموش شده بود طفلک خود داستان بود». هاشمی‌نژاد خواسته یا ناخواسته با انکار نویسندگانِ جریان‌ساز ادبیات ما به دفاع از «طفلک خود داستان» برمی‌خیزد و در این راه دست از نوشتن نقد برمی‌دارد و عطای نقد را به لقایش می‌بخشد تا به خیال خودش با این جریان همراه نشود، او تقصیر را گردن غلامحسین ساعدی و اسماعیل فصیح می‌اندازد که در شماره‌ای از «جُنگ اصفهان» دو داستان چاپ می‌کنند «هر دو ذهنی، خارج از حوزه واقعیت‌های جامعه، تمثیلی و گمراه...». او که نقدنوشتن را با نوعی همراهی این جریانِ به‌قول خودش «متقلب» مترادف، و این آثار را «نمایشگر یک دوران انحطاط» می‌داند، نوشتن نقد را متوقف می‌کند و می‌رود شمال، در محمودآباد، ویلایی اجاره می‌کند در یک مجموعه‌ای و خود را حبس می‌کند آنجا و پنج روزه،‌ رمان «فیل در تاریکی» را می‌نویسد تا به‌قول خودش، دهن‌کجی کند «به آن موقعیتی که در آن نویسنده‌هایش برای خود مقام و منزلت واهی درست کرده بودند». از این ادعاهای افراطیِ هاشمی‌نژاد بگذریم که البته تا حدی در واقعیت ریشه دارد و اینکه هژمونی بی‌چون‌وچرای تفکر چپ بر داستان‌نویسی مدرن ما گاه به طرد ناحق برخی از داستان‌نویسانی منجر شد که از این نحله فکری نبود، و برسیم به مدعای متناقض او، در مورد راه بودنِ «فیل در تاریکی» و بیراه‌بودنِ «بوف کور» که درخور درنگ است، چه ‌آنکه در افواهِ طرفداران ادبیات قصه‌پرداز همچنان می‌چرخد و دیگر می‌رود تا به یک ترومای تاریخی بدل شود.

قاسم هاشمی‌نژاد مدعی است داستانش در جست‌وجوی حقیقت است و مظنه‌ای به دست مردم می‌دهد که در چه شرایطی زندگی می‌کردند. در عین حال او، «بوف کور» صادق هدایت را راهی پرت و انحرافی می‌خوانَد و مشکل هدایت را شخصی: «تمایلات شخصی او (هدایت) در داستان‌ها انعکاس پیدا می‌کند و این تمایلات داستان‌ها را به سمت و سویی می‌برد که گاه به فکر داستان تحمیل می‌شود». گرچه هاشمی‌نژاد سعی می‌کند جانب حق نگه دارد و «بوف کور» را اثری می‌خواند که خوب نوشته شده، اما از موضع خود کوتاه نمی‌آید که «بوف کور پاسخ‌گوی مشکلی بود که هدایت با آن دست‌به‌گریبان بود، اما این اثرِ درخشان مشکلی از داستان‌نویسی ایران حل نمی‌کند. نه‌تنها حل نمی‌کند که منحرفش می‌کند». و بعد از تبلیغاتی می‌گوید که سال‌ها به نوشتن شبیه «بوف کور» اصرار داشته و ادبیات را به بیراهه کشانده است. «مسائل هدایت مسائل شخصی بود نه مسائل عموم ملت ایران».
از اینجاست که رویکرد هاشمی‌نژاد به «ادبیات» گنگ‌ و مبهم می‌شود. اگر او تمام‌قد به تخطئه ادبیات سیاسی برخاسته که بی‌شک «مسائل عموم ملت ایران» را مطرح می‌کند که در آن دورانِ خفقان و خرافه و فقر و فاقه، همان مسائل اجتماعی و سیاسی است که مردم با آن دست‌به‌گریبان‌اند، چطور در رد «بوف کور» این ایراد را وارد می‌داند و معتقد است «بوف کور» هم باید به مسائل عموم ملت می‌پرداخته و نه مسئله‌ای شخصی، که البته همین شخصی بودنِ «بوف کور» تلقی نامعتبری است. و باز اگر زندگیِ ناچیز جلال امینِ «فیل در تاریکی» و سرخوردگی‌اش از عادی شدن زندگی می‌تواند مظنه‌ای از شرایط زندگی مردمان روزگارش به دست دهد، چطور زندگی راوی بی‌خوابِ «بوف کور» نمی‌تواند چنین سنجشی از خرافه و جهلِ دامن‌گیر دورانش ترسیم کند! هدایت از این منظر درست مانند جلال آل‌احمد در «سنگی بر گوری» بر شخصی‌ترین وجهِ رنج خود دست می‌گذارد و آن را از ساحت امر شخصی به امر عمومی می‌رساند. اگرچه هدایت، سیاست و واقعیت را به ‌طرز سرراست و بی‌واسطه در داستان خود به کار نگرفته است، خودِ عمل نوشتن را به کنش سیاسی بدل می‌کند و از همین رو تا اکنون نیز مسئله ادبیات ما است؛ یکی حکم به بیراهه رفتنش می‌دهد و دیگری او را سودازده و پوچ می‌خوانَد. این رویکردهای افراطی تا حدی پیش می‌رود که رضا براهنی، منتقد رادیکال و سازش‌ناپذیر ادبیات ما، با اشاره بر وجه شخصی و ذهنیِ کار هدایت به دفاع از او برمی‌آید که «گرچه هدایت در بوف کور به‌صراحت می‌گوید برای سایه خود می‌نویسد، ولی شکل قصه مخاطبی دیگر دارد که هرچه باشد، بی‌شک سایه نیست. مخاطب شکل قصه، مردم است و قصه هدایت نه‌فقط مردم را نشان می‌دهد، بلکه آنها را در چهارچوب ابعادی آن‌چنان اغراق‌شده نشان می‌دهد که آنها تباهی و پوسیدگی برملاشده را آشکارا ببینند و بی‌آنکه اعتراض کنند که این‌همه پوسیدگی و تباهی از آنِ ما نمی‌تواند باشد، رسما به آن گردن می‌نهند». براهنی با این تفسیر، تکلیف را یکسره می‌کند و راه را می‌بندد بر کسانی که ادعای شخصی‌نویسیِ هدایت را دارند و در اثبات ادعایشان به خودِ هدایت ارجاع می‌دهند که گفته است برای سایه خود می‌نویسد.
با این اوصاف، شاید بیراه نباشد که ادعا کنیم قاسم هاشمی‌نژاد در مدعیاتش نعل وارونه می‌زند و خود در رمان «فیل در تاریکی» به هدایت نگاه دارد که دست بر قضا نخستین رمانِ ادبیات مدرن ما را با وامداری از ادبیات جنایی/معمایی نوشت و مظنه دقیقی از دورانش به دست داد، و به قول یوسف اسحاق‌پور: «سنجش انتقادی به تاختن به مراکز ستم ختم نمی‌شود. انتقاد واقعی و کارساز این است که کیفیت درونی زندگی زیر ستمی را که تحملش ناممکن است بیابی و عریان کنی؛ نشان دهی که حقیقتِ یک موقعیت تاریخی در چیست و چشم‌انداز آن کدام است. و این کاری است که از روشنفکر و تبلیغات‌چی ساخته نیست، کار نویسنده است». درست همان کاری که صادق هدایت در «بوف کور» آغاز کرد و بهرام صادقی در «ملکوت» به ‌طرز خلاقانه‌ای بازخوانی و تکرارش کرد. کار «بوف کور» برگردان و رویه مخالف عقلانیت خوش‌بینانه و ترقی‌خواهانه دوران مدرن بود، هدایت در جست‌وجوی حقیقت، به ‌جای آنکه خوش‌بینانه و عارفانه، دنبال نوری باشد که بتابد و تمام جسمیت شیء را روشن کند، تنها در پی برق صاعقه‌ای بود که لحظه‌ای بر «مغاکِ دهان‌گشوده شب، سیاهی ظلمت، نومیدی بیکرانِ بشریتی دست‌وپازن در تنهایی و در برابر معنای وجود خویشتن» بتابد و بس، که به ‌تعبیر دلوز «نور برای بی‌خواب نه روشنایی روز، كه برق صاعقه است».
2 بیراهه‌ای که هاشمی‌نژاد و باورمندان به دوگانه‌ ادبیات قصه‌پرداز و حرفه‌ای/‌ادبیات سیاسی یا متعهد، از آن دَم می‌زدند و می‌زنند -گرچه این هر دو از یک سنخ نیستند- نتیجه‌اش، ادبیاتی است که بدون هرگونه امکان‌پذیری برای خلق هر چیزی به حال خود رها شده، و به ‌تعبیر دلوز ما را با «غول بی‌شاخ و دمی به اسم رمان استاندارد» مواجه کرده که جریان اخیر ادبیات ما، در کار تقلید آن است. بیراهه‌ای که هاشمی‌نژاد هشدارش را می‌داد و خُرده‌ای که می‌گرفت بیش از هر چیز باید خطاب به این مقلدان باشد. مقلدانی که مخفیانه از یکدیگر تقلید کرده و تکثیر شده و ریزوم‌وار فضای ادبیات را انباشته‌اند. اما آنچه منتقدان و مقلدان از آن بی‌خبرند یا سعی دارند آن را نادیده بگیرند، این است که هدایت و امثالش تقلیدناپذیرند، از‌این‌رو که نحوهای یکه‌ای هستند و «همه معجزه‌ها فقط یک‌بار تکرار می‌شوند». دلوز معتقد است آنچه انسان را به اندیشیدن وامی‌دارد همان اجبار یا پیشامد است و «هیچ روشی نمی‌تواند پیشاپیش آن چیزی را که ما را وادار به اندیشیدن می‌کند تعیین کند، بلکه بختِ مواجهه‌ای است که ضامن ضرورت آن چیزی است که ما را وادار به اندیشیدن می‌کند». بختِ مواجهه با ظلمت است که راوی بوف کور را، صادق هدایت را، به نوشتن وادار می‌کند، همان طرفِ منفی اندیشه است که عرف و کلیشه‌ها و حماقت‌ها و خرافاتی است که دشمنانِ اندیشه‌اند. و آنچه هاشمی‌نژاد از آن به اندیشه شخصی حاکم بر «بوف کور» تعبیر می‌کند، اندیشه‌ای است که به‌زعم دلوز هرگز محصول حالتی خودخواسته نیست، بلکه نتیجه عملکرد نیروهایی است که به صورتی ناخواسته، از بیرون بر اندیشه عمل می‌کنند؛ «ما تنها آن زمان می‌توانیم در پی حقیقت باشیم که دستخوش خشونتی شویم که ما را وادار به چنین جست‌وجویی می‌کند، که ما را از رخوت طبیعی‌مان بیرون می‌کشد». هدایت خشونتی را که می‌خواست او و جامعه‌ را به انقیاد خود درآورد، در پرسونای گزمه‌ها و رجاله‌ها و خنزرپنزری‌ها، صورت‌بندی می‌کند. و از طرف دیگر، در برابرِ «خشونت قانون» می‌ایستد: هدایت، محذوفانِ قانون مشروطیت، یعنی صغار و مجانین و نسوان را که در دایره شمولِ این قانون قرار نداشتند، به ادبیات احضار می‌کند تا صاحب صدا شوند. بگذریم. یوسف اسحاق‌پور در اثر یِکه خود، «بر مزار صادق هدایت» دست مقلدان را رو کرده و به این بحث‌وحدیث‌ها خاتمه می‌دهد: هدایت فکر رستگاری شخصی از راه نوشتن نیست و حداکثر چیزی که هست این است که میلی ناشدنی بیان شود. اثر هنری واقعیتی نامیراست اما جلوی امر واقع تاب نمی‌آورد. «بوف کور» هم اثری نیست که امر موجود را به گونه دیگر روایت کند تا قابل ‌تحمل باشد، از‌این‌رو است که در آخر «بوف کور» همان «گورکنی که کوزه را در چالِ قبر یافته بود آن را زیر بغل می‌زند و می‌رود؛ مرگ آن را آورده بود، حالا هم با خودش می‌بَرَد». همان‌طور که در ابتدای کتابِ مصاحبه با هاشمی‌نژاد آمده است: «همه معجزه‌ها فقط یک ‌بار تکرار می‌شوند». ادبیات ما تا هنوز توانسته اثری به قد و قواره «بوف کور» یا در فاصله‌ای قریب به آن خلق کند. مقلدانِ ادبیات قصه‌پرداز، همچنان برای توجیهِ انبوه‌سازی ادبی خود به نفع نظم بازار، در کارِ سری‌دوزی‌‌‌اند و تقصیر را به گردن هدایت و دیگران می‌اندازند با این بهانه که آنها ادبیات را از داستان‌گویی و قصه‌پردازی دور کرده‌اند. اینک که هدایت و منتقدانِ راستینش که یکی‌شان قاسم هاشمی‌نژاد بود از میان ما رفته‌اند، فیل از تاریکی بیرون آمده، نور بر صحنه تابیده و حقیقتِ تلخ ادبیات ما برملا شده است: نوبت توطئه مقلدان فرارسیده است.
منابع:
- «راه ننوشته»، با قاسم هاشمی‌نژاد درباره کتاب‌هایش، علی‌اکبر شیروانی، انتشارات هرمس
- «بر مزار صادق هدایت»، یوسف اسحاق‌پور، ترجمه باقر پرهام، انتشارات فرهنگ جاوید
- «میانجی‌ها»، ژیل دلوز، ترجمه پویا رفویی
- «فلسفه دلوز»، دانیل وارن اسمیت، ترجمه سیدمحمدجواد سیدی، انتشارات علمی‌فرهنگی Pudae porrum aut utempor soluptaturi re

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها