|

1400، پایان کلیشه اصولگرایی

مهسا جزینی

اعضای جبهه پایداری، اصولگرایی را منسوخ‌شده می‌دانند که دیگر کاری با آن نیست و قالیباف از مانیفست نواصولگرایی پرده‌برداری می‌کند. از آن طرف، مؤتلفه می‌گوید نواصولگرایی را قبول ندارد. همه اینها حکایت از یک جنگ درونی دارد؛ جنگی برای بقا و از پیش مشخص است که برنده این جنگ کدام جناح اصولگرایی است. روندی که از یک دهه پیش به این سو در جریان اصولگرایی آغاز شده، با انتخابات 1400 به نقطه عطف خود می‌رسد. 1400، فصل جدیدی در حیات سیاسی این جریان سیاسی رقم خواهد زد؛ انتقال قدرت از اصولگرایان سنتی به نواصولگرایان جوان کامل خواهد شد و بسیاری از جریان‌ها و چهره‌های اصولگرایی برای همیشه محذوف قدرت و سیاست خواهند شد؛ فصلی که مقلدان را بر جای مجتهدان خواهد نشاند. به نظر نمی‌رسد که از نظر گفتمانی، چندان تفاوتی میان نواصولگرایان جوان و سلفشان وجود داشته باشد؛ با این تفاوت که جوانان از گرد راه نرسیده، اندوخته و تجربه کمتری نسبت به اسلاف خود دارند و شور و شعف انقلابی‌شان بیشتر و درجه عمل‌گرایی‌شان کمتر است. آنها در بسیاری از موارد، هویت خود را با نقد اسلاف بازتعریف می‌کنند؛ درست همان‌جا که آنها را به اندازه کافی انقلابی نمی‌دانند. 1400 طیف جدیدی از اصولگرایان را بر مسند قدرت خواهد نشاند که ماجراجویی در سیاست شاخصه اصلی آنهاست؛ همان چیزی که به نظرشان در طیف قبلی اصولگرایان به اندازه کافی وجود نداشت.
با انتخابات 1400، جریان جبهه پایداری و جمعیت ایثارگران و چهره‌های نزدیک به آنها که طیف اصولگرایان جدید را تشکیل می‌دهند، بیشتر از قبل تقویت و جریان مؤتلفه، جامعه مهندسین، روحانیت مبارز و جبهه پیروان خط امام و رهبری که طیف سنتی را راهبری می‌کنند، بیش از گذشته تضعیف می‌شوند. البته می‌توان از طیف‌های حاشیه‌ای هم نام برد که بین این دو جریان اصلی در حرکت هستند؛ مانند جریان جبهه ایستادگی که حامیان و نزدیکان محسن رضایی‌اند یا مدیران و وزیران سابق احمدی‌نژاد که البته بیشتر به طیف اصولگرایان نوظهور نزدیک‌ترند؛ چرا‌که خاستگاه سیاسی و برآمدنشان با ظهور احمدی‌نژاد بود؛ احمدی‌نژادی که بیش از همه از سوی طیف جدید اصولگرایی حمایت و تقویت می‌شد.

تولد اصولگرایی
اگر قرار بر تبار‌شناسی جریان اصولگرایی فعلی باشد، باید ریشه‌هایش را در پیش از انقلاب و تفاوت‌های فکری و منشی انقلابیون مسلمان جست‌و‌جو کرد؛ اما بروز سیاسی این جریان به‌طور مشخص با انقلاب رقم خورد. اصولگرایی در ابتدا جریان راست مذهبی نامیده می‌شد در برابر طیف چپ اسلامی. مثلا حزب جمهوری اسلامی دارای دو طیف چپ و راست بود. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم که از تجمیع چندین گروه مذهبی انقلابی تشکیل شده بود، چنین بود. حتی جامعه روحانیت نیز این‌چنین بود. اختلاف بین این دو طیف از همان ابتدای انقلاب خودش را در اتفاق‌ها نمایان می‌کرد؛ برای مثال، جریان چپ مذهبی سفارت آمریکا را اشغال کرد، درحالی‌که طیف راست به نظرش می‌رسد اشغال سفارت شوروی در اولویت است. طیف چپ چندان تمایلی به انقلاب فرهنگی نداشت، ولی طیف راست به‌نوعی پیشتاز آن بود. در حزب جمهوری اسلامی نیز این اختلاف‌ها خودش را نشان داد تا به انحلال آن منجر شد. در دهه 60، جریان راست که بعدها اصولگرا خوانده شد، طرفدار اقتصاد بازار آزاد با نگاه افراطی به حق مالکیت بود که به تحولات و تغییرات روی خوش نشان نمی‌دهد.
واژه اصولگرایی به‌طور مشخص بعد از پیروزی اصلاحات یا همان چپ‌های اسلامی در خرداد 76 وضع شد. ابداعش را به غلامعلی حدادعادل نسبت می‌دهند که اصولگرایی را در برابر اصلاح‌طلبی قرار داد. اصلاح‌طلبان تا پیش از آن از واژه جناح راست یا محافظه‌کار برای توصیف و تعریف جناح مقابل خود استفاده می‌کردند. محافظه‌کاری در فرهنگ سیاسی ما کلمه‌ای منفی و به معنای جمود و خشکه‌مقدسی، نادیده‌گرفتن تحولات جدید و اصرار بی‌منطق بر شعارهای آرمانی بدون توجه به واقعیت‌های بیرونی است و اسلاف اصولگرایان از این بابت از سوی رقیب خود بسیار تحقیر شده بودند. از سویی دیگر، آنها خود را جریانی انقلابی و باورمند به ارزش‌های انقلابی می‌دانستند؛ برای همین در برابر واژه اصلاح که حاکی از تغییر و تحول در برخی روش‌ها و ارزش‌ها بود، از واژه اصول استفاده کردند تا نشان دهند آنچه قرار است از سوی اصلاح‌طلبان تغییر کند، اصول آنهاست.
از سال 1380 به بعد، در جریان اصولگرایی تحولاتی رخ داد و طیف جوان‌تر آنها کم‌کم وارد معادلات سیاست قدرت شد. تفاوت این اصولگرایان با گروه همسوی جامعه روحانیت مبارز که جناح راست یا راست سنتی نامیده می‌شدند، در این بود که از روش‌های مرسوم و معمول جناح راست برای فعالیت سیاسی استفاده نمی‌کردند. با توجه به اینکه راست سنتی در دوره اصلاحات، محافظه‌کار و اقتدارگرا معرفی شده و در افکار عمومی و جامعه منزوی بود، این طیف جدید با بازتعریف هویتی جدید برای اصولگرایی و خلق عناصر گفتمانی جدید مانند عدالت‌خواهی، تجلیل از دفاع مقدس، حمایت از فقرا و قشرهای پایین جامعه، مخالفت با تجملات، مصرف‌گرایی و انباشت ثروت، طرفداری از بازتوزیع ثروت و... به میدان آمد و تقریبا هم موفق شد. تولد احمدی‌نژاد محصول چنین رویکردی بود؛ اگرچه پایانش برای اصولگرایان چندان شیرین نبود. این مسیر متوقف نشده و ادامه یافته‌؛ اما عیب‌یابی شده است. احمدی‌نژاد در جریان اصولگرایی کم‌کم بدل به مجتهد شد و این چیزی نبود که خوشایند این جریان باشد؛ آنها به جوانانی نیاز دارند که بیش از مجتهد‌بودن، مقلد باشند، از مسیر به قول خودشان منحرف نشوند و از آنچه دایره ارزش‌ها و اصول اصولگرایی می‌دانند، پا کج نگذارند.

اصولگرایی، ریزش‌ها و تشتت‌ها
مسیری که لاجرم اصولگرایی سنتی را به مرحله واگذاری جانشینی به نواصولگرایان داده، عوامل دیگری هم دارد. بحران شیخوخیت و مدعیان بسیار جانشینی، مرگ یا خروج چهره‌های مؤثر قدیمی عملا فضایی خالی ایجاد کرده و می‌کند که دیگر به راحتی قابل پر‌شدن نیست. اگر در گذشته جامعتین (جامعه روحانیت و جامعه مدرسین) حرف آخر را می‌زدند و چهره‌هایی مانند مهدوی‌کنی، ناطق‌نوری، محمد یزدی و... مؤثر بودند، در سال‌های اخیر این چهره‌ها یا درگذشتند یا به قهر از جریان اصولگرایی به حاشیه رفتند. در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری سال 92، جامعه مدرسین حتی تا مرز تجزیه هم پیش رفت و این یعنی آیت‌الله محمد یزدی نیز در سال‌های آخر حیاتش، قادر به حفظ تشکل تحت مدیریتش نبود؛ همان‌طور که ناطق‌نوری نتوانست شورای هماهنگی نیروهای انقلاب را به سرانجام برساند و کسی حرفش را نخواند. اصولگرایی این روزها از چند جبهه تشکیل شده که برخی از آنها بیش از یک نام، کاربردی ندارند. جبهه پیروان خط امام و رهبری که قدیمی‌ترین جبهه اصولگرایی است، این روزها با غلبه جریان‌های نوپای اصولگرایی به محاق رفته است. این در حالی است که اصولگرایان مدام در آَستانه هر انتخابات، دست به تشکیل جبهه‌ای جدید می‌زنند؛ از جبهه متحد اصولگرایی و ائتلاف بزرگ اصولگرایان تا جبهه مردمی نیروهای انقلاب و شورای ائتلاف نیروهای انقلاب تا شورای وحدت و...‌؛ ائتلافی صرفا و لزوما انتخاباتی برای چیدن لیست و سهم‌بری و سهم‌‌دهی تا انتخابات بعدی؛ ائتلاف‌هایی که در سال‌های اخیر بسیار پرحاشیه و دردسرساز بوده‌اند. این ائتلاف‌ها گاه به سختی و با دلخوری و حرف‌و‌حدیث بسیار به نتیجه رسیده است؛ مثلا در انتخابات مجلس دهم تهران، ۱۳ نفر سهمیه طیف جبهه پایداری و نزدیکان احمدی‌نژاد شده بود و هشت نفر سهمیه جمعیت ایثارگران و جمعیت رهپویان که نزدیک به حدادعادل بودند و مواضعشان همپوشانی نزدیکی با جبهه پایداری داشت؛ یعنی سهم اصولگرایان جدید 21 نفر و سهم دیگران هفت نفر. حسن غفوری‌فرد، عضو شورای مرکزی مؤتلفه، همان زمان گفته بود: «اینکه اعضا و منتسبان به جبهه پایداری در فهرست این دوره ائتلاف اصولگرایان پررنگ هستند، موجب نگرانی خیلی از افراد شده است. لیست باید عمومیت داشته باشد. حتی به نظر می‌رسد شاخصه‌هایی که تعیین کردند نیز چندان رعایت نشده است؛ مثلا یکی از شاخص‌ها این بوده که سهم‌خواهی نشود، ولی بعد گفته شد فلان آقا را فلان فرد وارد لیست کرده است یا یکی از شاخص‌ها این بود که سبد رأی افراد بالا باشد، ولی با اینکه نظرسنجی نشان داده بود من رأی زیادی دارم، اما در لیست قرار نگرفتم. به نظر می‌رسد شاخص‌هایی که خودشان هم مشخص کرده بودند نیز خیلی رعایت نشده است». یا شکل‌گیری جمنا، همان جبهه مردمی نیروهای انقلاب، نه‌تنها راهی به سوی این اتحاد شکننده نگشود، بلکه کاندیدای اصلی آنان کسی بود که اساسنامه آن تشکل انتخاباتی را امضا نکرد و با ارسال دستخطی از حمایت آنان تشکر کرده بود.

اصولگرایی، قدرت و مردم
اصولگرایی همواره سعی دارد از یک شعار و گفتمان جناحی و سیاسی فراتر نرود و خود را به اصول و مبانی نظام و انقلاب پیوند دهد؛ برای همین همواره به هسته قدرت نزدیک‌تر بوده و سال‌هاست نهادهایی مانند مجلس خبرگان، شورای نگهبان، قوه قضائیه و مجمع تشخیص مصلحت را در ید خود دارد. امیر محبیان مثال خوبی درباره این منفعت‌بری اصولگرایان از رانت قدرت دارد. او در مصاحبه‌ای در تحلیل چرایی شکست اصولگرایان در انتخابات 92 گفته بود: «‌مورد دیگری که در کلام اصولگرایان خواهان کرسی ریاست‌جمهوری به چشم می‌آمد، نگاه آنها به نهاد نظارتی شورای نگهبان بود. هرچه این گروه در بیان خواست مردم ناتوان و کاهل بود، ولی در بیان آنچه دلخواه نهادهای نظارتی است، توانا عمل می‌کرد و به نظر می‌رسید تا آخرین لحظات امید داشت که شورای نگهبان کاندیداهای اصلاح و اعتدال را در بررسی مجدد رد‌صلاحیت کند». حمیدرضا جلایی‌پور نیز در تحلیلی بعد از انتخابات سال ۹۶ درباره چرایی ناکامی جریان اصولگرا در مجلس گفته بود: «یکی از کارهای خیلی مهمی که آنها باید انجام دهند، این است که جریان اصولگرایی باید بند‌ نافش را از امکانات دولت موازی قطع کند. بند ناف هر جریان سیاسی اصیل باید به جامعه وصل باشد؛ یعنی متکی به خواست و مطالبات مردم و جامعه باشد، نه اینکه متکی به امکانات عمومی. اصولگراها به نام اینکه خیلی ارادتمند و مخلص نظام و ذوب در نظام هستند، بی‌خیال مردم و جامعه می‌شوند. این خیلی نماد خوبی است برای اینکه نشان داده شود اصولگرایی در چه وضعیتی قرار گرفته است. اصولگرایی برای اثرگذاری باید به تکیه بر مردم و جامعه بازگردد. خیلی کار سختی است. آنها ۲۰ سال است به امکانات دولت موازی معتاد شده‌اند. باید بگردند و شخصیت‌های اصولگرای مردمی را پیدا کنند و دور آنها رفته و درس بگیرند و جریان راست را بازسازی کنند. جمنا همین امکانات دولت موازی بود؛ در انتخابات وارد شد و عده‌ای به دنبالش راه افتادند». این بازگشت به مردم البته برای اصلاح‌طلبان حیاتی است، چون تنها منبع قدرتشان است؛ اما برای اصولگرایان نه. آنها خیالشان راحت است که بدون این منبع، ادامه حیاتشان از‌قضا با ضمانت بیشتری ادامه دارد.
برای مثال، از سال 1376 و پس از شکست‌های پیاپی در انتخابات ریاست‌جمهوری هفتم، شوراهای اول و مجلس ششم از شوک این وقایع سردرگم بودند تا نیروهای نسل جدید به بازیابی و بازسازی هویت آن شتافتند و به مدد اشتباهات انتخاباتی رقیب، اوضاع را در مدت کوتاهی به نفع اصولگرایان عوض کردند (انتخابات 84)؛ اما این اوضاع برای آنها در غیاب مردم همواره کوتاه‌مدت بوده است. اصولگرایان از خرداد 76 به این سو، همواره برنده انتخاباتی بودند که اکثریت مردم غایب آن بودند. آخرین انتخابات مجلس به‌خوبی گویای این موضوع است. اصولگرایان همواره یک بدنه تقریبا ثابت رأی داشته و دارند که البته اگر ریزش نداشته، حداقل ثابت مانده و رویش درخور توجهی در آن دیده نمی‌شود. نگاه این بدنه حامی اصولگرایی به ماجرای انتخابات، تکلیف‌محورانه است؛ برای همین اصولگرایان تقریبا دغدغه و بحرانی از ناحیه طرفدارانشان حس نمی‌کنند. در واقع مهم نیست که عملکرد آنها در نهادهای انتخابی چه یا چگونه بوده و توقعات را برآورده کرده، به شعارها عمل کرده یا خیر. بعد از شکست اصولگرایان تهران در انتخابات مجلس دهم، حسن غفوری‌فرد، عضو شورای مرکزی مؤتلفه که به قیمت سهم زیاد طیف جدید اصولگرایان از فهرست تهران جا مانده بود، با اعتراض گفته بود: « باید این موضوع را بپذیریم یکی از دلایلی که اصولگرایان در انتخابات مجلس و شورای شهر موفق نبودند، این بود که به خواست و نیازهای مردم توجه دقیق نکردند. اگر مملکت مال مردم است، باید به خواست و مطالباتشان توجه شود و این یکی از دلایل اصلی‌ای بود که اصولگرایان نتوانستند از مردم در انتخابات مجلس و شورای شهر رأی بگیرند». سخن غفوری‌فرد، هم درست و هم غلط است؛ چرا‌که آن بدنه حامی، فارغ از نگاه عملکردی یا چهره‌های درون فهرست، تکلیف‌محورانه به اصولگرایان رأی می‌دهد. علت رأی‌نیاوردن آن فهرست به محتوای آن ربطی نداشت. حتی اگر امثال غفوری‌فرد نیز درون فهرست بودند، سرنوشتش تغییر نمی‌کرد. به این ارتباط داشت که مردم تهران، به‌طور حداکثری برای رأی‌دادن پای صندوق‌ها آمدند و طبیعتا نتیجه به نفع رقیب بود. برخلاف غفوری‌فرد، دیگر اصولگرایان این را می‌دانند و برای همین در انتخابات مجلس یازدهم با فهرستی شبیه به مجلس دهم آمدند و این بار در غیاب مردم، بردند. آنها دغدغه‌ای از بابت باقی مردم یا میزان رأی خود ندارند.
شاید برای همین است که اصولگرایان به‌جای پرداختن به رفتارهای سیاسی خویش در سال‌های گذشته و نزدیک‌ترشدن به خواسته‌ها و دغدغه همه مردم و رفتن به سوی تغییر و تلطیف برداشت‌های خاصشان از وضعیت جامعه و مسائل فرهنگی و سیاسی و نقد و بازخوانی کارنامه سیاسی خود، بر همان مسیر همیشگی می‌روند. امیر محبیان در توضیح چرایی عدم اقبال مردم به اصولگرایان در سال 92 گفته بود: «مردم وضع معیشتی نابسامان خود در این چند سال اخیر را حاصل حاکمیت یکدست جریان اصولگرا می‌دانند که با سرسختی و لجاجت غیرقابل درکی از نظر آنان تمام منافع کشور و آنها را فدای سیاست‌های ماجراجویانه و غیرقابل انعطاف خود می‌کند. مدیریت ضعیف احمدی‌نژاد نیز در کنار تحریم‌ها، مردم را از جریان اصولگرا روی‌گردان کرد. مردم به خاطر دارند اعتبار سنگینی را که اکثریت اصولگرایان بی‌حساب‌وکتاب به نفع احمدی‌نژاد لحاظ کردند. مردم به چشم خود می‌دیدند که چگونه برخی نمایندگان اصولگرای آنها در مجلس، در کورس حمایت از احمدی‌نژاد گوی سبقت را از هم می‌ربودند و همین عامل بود که در کنار بعضی ویژگی‌های رئیس‌جمهور، او را به انجام هر کاری، هرچند خلاف قانون، پردل و جرئت‌تر می‌کرد. با نگاهی حتی نه‌چندان ژرف به مناظرات انتخاباتی می‌توان دریافت که کاندیداهای اصولگرا با وجود دفاع‌نکردن از وضع موجود کشور، یا از درک خواست عقلانی مردم غافل بودند یا خود را به تغافل زده بودند».
شاید اگر اوضاع و احوال برای اصلاح‌طلبان به‌گونه‌ای دیگر بود، اصولگرایان کم‌کم به صرافت می‌افتادند به‌جای ایجاد تشکل‌های چند‌روزه انتخاباتی، به بازخوانی اندیشه‌ و منش سیاسی خود با نگاه به کسب رأی بیشتر از مردم بپردازند؛ اما در غیاب رقیب قدرتمند، حواس اصولگرایی به رقابت درونی معطوف شده است؛ آخرین تلاش‌های جریان سنتی برای ماندن و زورآزمایی نواصولگرایان جوان برای تثبیت و اثبات خود.

اعضای جبهه پایداری، اصولگرایی را منسوخ‌شده می‌دانند که دیگر کاری با آن نیست و قالیباف از مانیفست نواصولگرایی پرده‌برداری می‌کند. از آن طرف، مؤتلفه می‌گوید نواصولگرایی را قبول ندارد. همه اینها حکایت از یک جنگ درونی دارد؛ جنگی برای بقا و از پیش مشخص است که برنده این جنگ کدام جناح اصولگرایی است. روندی که از یک دهه پیش به این سو در جریان اصولگرایی آغاز شده، با انتخابات 1400 به نقطه عطف خود می‌رسد. 1400، فصل جدیدی در حیات سیاسی این جریان سیاسی رقم خواهد زد؛ انتقال قدرت از اصولگرایان سنتی به نواصولگرایان جوان کامل خواهد شد و بسیاری از جریان‌ها و چهره‌های اصولگرایی برای همیشه محذوف قدرت و سیاست خواهند شد؛ فصلی که مقلدان را بر جای مجتهدان خواهد نشاند. به نظر نمی‌رسد که از نظر گفتمانی، چندان تفاوتی میان نواصولگرایان جوان و سلفشان وجود داشته باشد؛ با این تفاوت که جوانان از گرد راه نرسیده، اندوخته و تجربه کمتری نسبت به اسلاف خود دارند و شور و شعف انقلابی‌شان بیشتر و درجه عمل‌گرایی‌شان کمتر است. آنها در بسیاری از موارد، هویت خود را با نقد اسلاف بازتعریف می‌کنند؛ درست همان‌جا که آنها را به اندازه کافی انقلابی نمی‌دانند. 1400 طیف جدیدی از اصولگرایان را بر مسند قدرت خواهد نشاند که ماجراجویی در سیاست شاخصه اصلی آنهاست؛ همان چیزی که به نظرشان در طیف قبلی اصولگرایان به اندازه کافی وجود نداشت.
با انتخابات 1400، جریان جبهه پایداری و جمعیت ایثارگران و چهره‌های نزدیک به آنها که طیف اصولگرایان جدید را تشکیل می‌دهند، بیشتر از قبل تقویت و جریان مؤتلفه، جامعه مهندسین، روحانیت مبارز و جبهه پیروان خط امام و رهبری که طیف سنتی را راهبری می‌کنند، بیش از گذشته تضعیف می‌شوند. البته می‌توان از طیف‌های حاشیه‌ای هم نام برد که بین این دو جریان اصلی در حرکت هستند؛ مانند جریان جبهه ایستادگی که حامیان و نزدیکان محسن رضایی‌اند یا مدیران و وزیران سابق احمدی‌نژاد که البته بیشتر به طیف اصولگرایان نوظهور نزدیک‌ترند؛ چرا‌که خاستگاه سیاسی و برآمدنشان با ظهور احمدی‌نژاد بود؛ احمدی‌نژادی که بیش از همه از سوی طیف جدید اصولگرایی حمایت و تقویت می‌شد.

تولد اصولگرایی
اگر قرار بر تبار‌شناسی جریان اصولگرایی فعلی باشد، باید ریشه‌هایش را در پیش از انقلاب و تفاوت‌های فکری و منشی انقلابیون مسلمان جست‌و‌جو کرد؛ اما بروز سیاسی این جریان به‌طور مشخص با انقلاب رقم خورد. اصولگرایی در ابتدا جریان راست مذهبی نامیده می‌شد در برابر طیف چپ اسلامی. مثلا حزب جمهوری اسلامی دارای دو طیف چپ و راست بود. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم که از تجمیع چندین گروه مذهبی انقلابی تشکیل شده بود، چنین بود. حتی جامعه روحانیت نیز این‌چنین بود. اختلاف بین این دو طیف از همان ابتدای انقلاب خودش را در اتفاق‌ها نمایان می‌کرد؛ برای مثال، جریان چپ مذهبی سفارت آمریکا را اشغال کرد، درحالی‌که طیف راست به نظرش می‌رسد اشغال سفارت شوروی در اولویت است. طیف چپ چندان تمایلی به انقلاب فرهنگی نداشت، ولی طیف راست به‌نوعی پیشتاز آن بود. در حزب جمهوری اسلامی نیز این اختلاف‌ها خودش را نشان داد تا به انحلال آن منجر شد. در دهه 60، جریان راست که بعدها اصولگرا خوانده شد، طرفدار اقتصاد بازار آزاد با نگاه افراطی به حق مالکیت بود که به تحولات و تغییرات روی خوش نشان نمی‌دهد.
واژه اصولگرایی به‌طور مشخص بعد از پیروزی اصلاحات یا همان چپ‌های اسلامی در خرداد 76 وضع شد. ابداعش را به غلامعلی حدادعادل نسبت می‌دهند که اصولگرایی را در برابر اصلاح‌طلبی قرار داد. اصلاح‌طلبان تا پیش از آن از واژه جناح راست یا محافظه‌کار برای توصیف و تعریف جناح مقابل خود استفاده می‌کردند. محافظه‌کاری در فرهنگ سیاسی ما کلمه‌ای منفی و به معنای جمود و خشکه‌مقدسی، نادیده‌گرفتن تحولات جدید و اصرار بی‌منطق بر شعارهای آرمانی بدون توجه به واقعیت‌های بیرونی است و اسلاف اصولگرایان از این بابت از سوی رقیب خود بسیار تحقیر شده بودند. از سویی دیگر، آنها خود را جریانی انقلابی و باورمند به ارزش‌های انقلابی می‌دانستند؛ برای همین در برابر واژه اصلاح که حاکی از تغییر و تحول در برخی روش‌ها و ارزش‌ها بود، از واژه اصول استفاده کردند تا نشان دهند آنچه قرار است از سوی اصلاح‌طلبان تغییر کند، اصول آنهاست.
از سال 1380 به بعد، در جریان اصولگرایی تحولاتی رخ داد و طیف جوان‌تر آنها کم‌کم وارد معادلات سیاست قدرت شد. تفاوت این اصولگرایان با گروه همسوی جامعه روحانیت مبارز که جناح راست یا راست سنتی نامیده می‌شدند، در این بود که از روش‌های مرسوم و معمول جناح راست برای فعالیت سیاسی استفاده نمی‌کردند. با توجه به اینکه راست سنتی در دوره اصلاحات، محافظه‌کار و اقتدارگرا معرفی شده و در افکار عمومی و جامعه منزوی بود، این طیف جدید با بازتعریف هویتی جدید برای اصولگرایی و خلق عناصر گفتمانی جدید مانند عدالت‌خواهی، تجلیل از دفاع مقدس، حمایت از فقرا و قشرهای پایین جامعه، مخالفت با تجملات، مصرف‌گرایی و انباشت ثروت، طرفداری از بازتوزیع ثروت و... به میدان آمد و تقریبا هم موفق شد. تولد احمدی‌نژاد محصول چنین رویکردی بود؛ اگرچه پایانش برای اصولگرایان چندان شیرین نبود. این مسیر متوقف نشده و ادامه یافته‌؛ اما عیب‌یابی شده است. احمدی‌نژاد در جریان اصولگرایی کم‌کم بدل به مجتهد شد و این چیزی نبود که خوشایند این جریان باشد؛ آنها به جوانانی نیاز دارند که بیش از مجتهد‌بودن، مقلد باشند، از مسیر به قول خودشان منحرف نشوند و از آنچه دایره ارزش‌ها و اصول اصولگرایی می‌دانند، پا کج نگذارند.

اصولگرایی، ریزش‌ها و تشتت‌ها
مسیری که لاجرم اصولگرایی سنتی را به مرحله واگذاری جانشینی به نواصولگرایان داده، عوامل دیگری هم دارد. بحران شیخوخیت و مدعیان بسیار جانشینی، مرگ یا خروج چهره‌های مؤثر قدیمی عملا فضایی خالی ایجاد کرده و می‌کند که دیگر به راحتی قابل پر‌شدن نیست. اگر در گذشته جامعتین (جامعه روحانیت و جامعه مدرسین) حرف آخر را می‌زدند و چهره‌هایی مانند مهدوی‌کنی، ناطق‌نوری، محمد یزدی و... مؤثر بودند، در سال‌های اخیر این چهره‌ها یا درگذشتند یا به قهر از جریان اصولگرایی به حاشیه رفتند. در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری سال 92، جامعه مدرسین حتی تا مرز تجزیه هم پیش رفت و این یعنی آیت‌الله محمد یزدی نیز در سال‌های آخر حیاتش، قادر به حفظ تشکل تحت مدیریتش نبود؛ همان‌طور که ناطق‌نوری نتوانست شورای هماهنگی نیروهای انقلاب را به سرانجام برساند و کسی حرفش را نخواند. اصولگرایی این روزها از چند جبهه تشکیل شده که برخی از آنها بیش از یک نام، کاربردی ندارند. جبهه پیروان خط امام و رهبری که قدیمی‌ترین جبهه اصولگرایی است، این روزها با غلبه جریان‌های نوپای اصولگرایی به محاق رفته است. این در حالی است که اصولگرایان مدام در آَستانه هر انتخابات، دست به تشکیل جبهه‌ای جدید می‌زنند؛ از جبهه متحد اصولگرایی و ائتلاف بزرگ اصولگرایان تا جبهه مردمی نیروهای انقلاب و شورای ائتلاف نیروهای انقلاب تا شورای وحدت و...‌؛ ائتلافی صرفا و لزوما انتخاباتی برای چیدن لیست و سهم‌بری و سهم‌‌دهی تا انتخابات بعدی؛ ائتلاف‌هایی که در سال‌های اخیر بسیار پرحاشیه و دردسرساز بوده‌اند. این ائتلاف‌ها گاه به سختی و با دلخوری و حرف‌و‌حدیث بسیار به نتیجه رسیده است؛ مثلا در انتخابات مجلس دهم تهران، ۱۳ نفر سهمیه طیف جبهه پایداری و نزدیکان احمدی‌نژاد شده بود و هشت نفر سهمیه جمعیت ایثارگران و جمعیت رهپویان که نزدیک به حدادعادل بودند و مواضعشان همپوشانی نزدیکی با جبهه پایداری داشت؛ یعنی سهم اصولگرایان جدید 21 نفر و سهم دیگران هفت نفر. حسن غفوری‌فرد، عضو شورای مرکزی مؤتلفه، همان زمان گفته بود: «اینکه اعضا و منتسبان به جبهه پایداری در فهرست این دوره ائتلاف اصولگرایان پررنگ هستند، موجب نگرانی خیلی از افراد شده است. لیست باید عمومیت داشته باشد. حتی به نظر می‌رسد شاخصه‌هایی که تعیین کردند نیز چندان رعایت نشده است؛ مثلا یکی از شاخص‌ها این بوده که سهم‌خواهی نشود، ولی بعد گفته شد فلان آقا را فلان فرد وارد لیست کرده است یا یکی از شاخص‌ها این بود که سبد رأی افراد بالا باشد، ولی با اینکه نظرسنجی نشان داده بود من رأی زیادی دارم، اما در لیست قرار نگرفتم. به نظر می‌رسد شاخص‌هایی که خودشان هم مشخص کرده بودند نیز خیلی رعایت نشده است». یا شکل‌گیری جمنا، همان جبهه مردمی نیروهای انقلاب، نه‌تنها راهی به سوی این اتحاد شکننده نگشود، بلکه کاندیدای اصلی آنان کسی بود که اساسنامه آن تشکل انتخاباتی را امضا نکرد و با ارسال دستخطی از حمایت آنان تشکر کرده بود.

اصولگرایی، قدرت و مردم
اصولگرایی همواره سعی دارد از یک شعار و گفتمان جناحی و سیاسی فراتر نرود و خود را به اصول و مبانی نظام و انقلاب پیوند دهد؛ برای همین همواره به هسته قدرت نزدیک‌تر بوده و سال‌هاست نهادهایی مانند مجلس خبرگان، شورای نگهبان، قوه قضائیه و مجمع تشخیص مصلحت را در ید خود دارد. امیر محبیان مثال خوبی درباره این منفعت‌بری اصولگرایان از رانت قدرت دارد. او در مصاحبه‌ای در تحلیل چرایی شکست اصولگرایان در انتخابات 92 گفته بود: «‌مورد دیگری که در کلام اصولگرایان خواهان کرسی ریاست‌جمهوری به چشم می‌آمد، نگاه آنها به نهاد نظارتی شورای نگهبان بود. هرچه این گروه در بیان خواست مردم ناتوان و کاهل بود، ولی در بیان آنچه دلخواه نهادهای نظارتی است، توانا عمل می‌کرد و به نظر می‌رسید تا آخرین لحظات امید داشت که شورای نگهبان کاندیداهای اصلاح و اعتدال را در بررسی مجدد رد‌صلاحیت کند». حمیدرضا جلایی‌پور نیز در تحلیلی بعد از انتخابات سال ۹۶ درباره چرایی ناکامی جریان اصولگرا در مجلس گفته بود: «یکی از کارهای خیلی مهمی که آنها باید انجام دهند، این است که جریان اصولگرایی باید بند‌ نافش را از امکانات دولت موازی قطع کند. بند ناف هر جریان سیاسی اصیل باید به جامعه وصل باشد؛ یعنی متکی به خواست و مطالبات مردم و جامعه باشد، نه اینکه متکی به امکانات عمومی. اصولگراها به نام اینکه خیلی ارادتمند و مخلص نظام و ذوب در نظام هستند، بی‌خیال مردم و جامعه می‌شوند. این خیلی نماد خوبی است برای اینکه نشان داده شود اصولگرایی در چه وضعیتی قرار گرفته است. اصولگرایی برای اثرگذاری باید به تکیه بر مردم و جامعه بازگردد. خیلی کار سختی است. آنها ۲۰ سال است به امکانات دولت موازی معتاد شده‌اند. باید بگردند و شخصیت‌های اصولگرای مردمی را پیدا کنند و دور آنها رفته و درس بگیرند و جریان راست را بازسازی کنند. جمنا همین امکانات دولت موازی بود؛ در انتخابات وارد شد و عده‌ای به دنبالش راه افتادند». این بازگشت به مردم البته برای اصلاح‌طلبان حیاتی است، چون تنها منبع قدرتشان است؛ اما برای اصولگرایان نه. آنها خیالشان راحت است که بدون این منبع، ادامه حیاتشان از‌قضا با ضمانت بیشتری ادامه دارد.
برای مثال، از سال 1376 و پس از شکست‌های پیاپی در انتخابات ریاست‌جمهوری هفتم، شوراهای اول و مجلس ششم از شوک این وقایع سردرگم بودند تا نیروهای نسل جدید به بازیابی و بازسازی هویت آن شتافتند و به مدد اشتباهات انتخاباتی رقیب، اوضاع را در مدت کوتاهی به نفع اصولگرایان عوض کردند (انتخابات 84)؛ اما این اوضاع برای آنها در غیاب مردم همواره کوتاه‌مدت بوده است. اصولگرایان از خرداد 76 به این سو، همواره برنده انتخاباتی بودند که اکثریت مردم غایب آن بودند. آخرین انتخابات مجلس به‌خوبی گویای این موضوع است. اصولگرایان همواره یک بدنه تقریبا ثابت رأی داشته و دارند که البته اگر ریزش نداشته، حداقل ثابت مانده و رویش درخور توجهی در آن دیده نمی‌شود. نگاه این بدنه حامی اصولگرایی به ماجرای انتخابات، تکلیف‌محورانه است؛ برای همین اصولگرایان تقریبا دغدغه و بحرانی از ناحیه طرفدارانشان حس نمی‌کنند. در واقع مهم نیست که عملکرد آنها در نهادهای انتخابی چه یا چگونه بوده و توقعات را برآورده کرده، به شعارها عمل کرده یا خیر. بعد از شکست اصولگرایان تهران در انتخابات مجلس دهم، حسن غفوری‌فرد، عضو شورای مرکزی مؤتلفه که به قیمت سهم زیاد طیف جدید اصولگرایان از فهرست تهران جا مانده بود، با اعتراض گفته بود: « باید این موضوع را بپذیریم یکی از دلایلی که اصولگرایان در انتخابات مجلس و شورای شهر موفق نبودند، این بود که به خواست و نیازهای مردم توجه دقیق نکردند. اگر مملکت مال مردم است، باید به خواست و مطالباتشان توجه شود و این یکی از دلایل اصلی‌ای بود که اصولگرایان نتوانستند از مردم در انتخابات مجلس و شورای شهر رأی بگیرند». سخن غفوری‌فرد، هم درست و هم غلط است؛ چرا‌که آن بدنه حامی، فارغ از نگاه عملکردی یا چهره‌های درون فهرست، تکلیف‌محورانه به اصولگرایان رأی می‌دهد. علت رأی‌نیاوردن آن فهرست به محتوای آن ربطی نداشت. حتی اگر امثال غفوری‌فرد نیز درون فهرست بودند، سرنوشتش تغییر نمی‌کرد. به این ارتباط داشت که مردم تهران، به‌طور حداکثری برای رأی‌دادن پای صندوق‌ها آمدند و طبیعتا نتیجه به نفع رقیب بود. برخلاف غفوری‌فرد، دیگر اصولگرایان این را می‌دانند و برای همین در انتخابات مجلس یازدهم با فهرستی شبیه به مجلس دهم آمدند و این بار در غیاب مردم، بردند. آنها دغدغه‌ای از بابت باقی مردم یا میزان رأی خود ندارند.
شاید برای همین است که اصولگرایان به‌جای پرداختن به رفتارهای سیاسی خویش در سال‌های گذشته و نزدیک‌ترشدن به خواسته‌ها و دغدغه همه مردم و رفتن به سوی تغییر و تلطیف برداشت‌های خاصشان از وضعیت جامعه و مسائل فرهنگی و سیاسی و نقد و بازخوانی کارنامه سیاسی خود، بر همان مسیر همیشگی می‌روند. امیر محبیان در توضیح چرایی عدم اقبال مردم به اصولگرایان در سال 92 گفته بود: «مردم وضع معیشتی نابسامان خود در این چند سال اخیر را حاصل حاکمیت یکدست جریان اصولگرا می‌دانند که با سرسختی و لجاجت غیرقابل درکی از نظر آنان تمام منافع کشور و آنها را فدای سیاست‌های ماجراجویانه و غیرقابل انعطاف خود می‌کند. مدیریت ضعیف احمدی‌نژاد نیز در کنار تحریم‌ها، مردم را از جریان اصولگرا روی‌گردان کرد. مردم به خاطر دارند اعتبار سنگینی را که اکثریت اصولگرایان بی‌حساب‌وکتاب به نفع احمدی‌نژاد لحاظ کردند. مردم به چشم خود می‌دیدند که چگونه برخی نمایندگان اصولگرای آنها در مجلس، در کورس حمایت از احمدی‌نژاد گوی سبقت را از هم می‌ربودند و همین عامل بود که در کنار بعضی ویژگی‌های رئیس‌جمهور، او را به انجام هر کاری، هرچند خلاف قانون، پردل و جرئت‌تر می‌کرد. با نگاهی حتی نه‌چندان ژرف به مناظرات انتخاباتی می‌توان دریافت که کاندیداهای اصولگرا با وجود دفاع‌نکردن از وضع موجود کشور، یا از درک خواست عقلانی مردم غافل بودند یا خود را به تغافل زده بودند».
شاید اگر اوضاع و احوال برای اصلاح‌طلبان به‌گونه‌ای دیگر بود، اصولگرایان کم‌کم به صرافت می‌افتادند به‌جای ایجاد تشکل‌های چند‌روزه انتخاباتی، به بازخوانی اندیشه‌ و منش سیاسی خود با نگاه به کسب رأی بیشتر از مردم بپردازند؛ اما در غیاب رقیب قدرتمند، حواس اصولگرایی به رقابت درونی معطوف شده است؛ آخرین تلاش‌های جریان سنتی برای ماندن و زورآزمایی نواصولگرایان جوان برای تثبیت و اثبات خود.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها