|

رویارویی خطرناک آمریکا و چین در خاور دور

رفیق خوری . تحلیلگر عرب

جهان در حالت انتقال از نظام تک‌قطبی به سرکردگی آمریکا به نظام چندقطبی متشکل از آمریکا، چین و روسیه است. هرچند این سه قدرت جهانی از راه دشمنی و رقابت و در برخی موارد از راه همکاری با همدیگر در حال کنش و واکنش هستند، اما اینکه آمریکا می‌خواهد جلوی پیشرفت چین را بگیرد و چین می‌خواهد آمریکا را از سر راه خود بر‌دارد، بیشتر مورد توجه ناظران قرار گرفته است. اکنون جو بایدن رئیس‌جمهوری آمریکا تلاش می‌کند سیاست تمرکز بر کانون قدرت و ثروت یعنی خاور دور را (که اوباما آغاز کرده بود و دونالد ترامپ به آن سرعت بخشید) تکمیل کند. در مقابل، شی ‌جینپینگ درصدد آن است تا کشورش به یک قدرت علمی جهانی پیشتاز تبدیل شود و در نمایشگاه دنیا نقش مرکزی داشته باشد. او باور دارد که در هرجا چین نقشی بازی ‌کند، آمریکا در برابرش سپر تسلیم می‌افکند.

از‌این‌رو می‌توان گفت که بازی کنونی نه به پیمان سه‌گانه «آکوس» میان آمریکا، بریتانیا و استرالیا در اقیانوس آرام و اقیانوس هند، محدود می‌شود و نه به پیمان چهارگانه «کواد» میان آمریکا، استرالیا، ژاپن و هند که در تقابل با پروژه «یک کمربند - یک جاده» و در برابر «سازمان همکاری‌های شانگهای» و تفاهم راهبردی میان روسیه و چین، تشکیل شده است؛ بلکه خاورمیانه، آفریقا و آمریکای لاتین را نیز در بر می‌گیرد؛ زیرا این بازی هم اقتصادی است و هم دیپلماسی و هم نظامی و فناوری.
در پرتو حقایق یادشده، اکنون مطالعات راهبردی بر محور تئوری «هراس از قدرت موجود در برابر قدرت پیشرو» می‌چرخد، همان تئوری که پروفسور جوزف نای آن را مطرح کرده و بر مبنای آن هشدار می‌دهد و پیش‌بینی می‌کند که رویارویی قدرت موجود (آمریکا) در برابر قدرت پیشرو (چین) سرانجام منتهی به جنگ خواهد شد. البته با توجه به سیاست راهبردی چین در مقابله با آمریکا که آنتونی بلینکن وزیر خارجه آمریکا آن را بزرگ‌ترین چالش ژئوپلیتیک در قرن ۲۱ می‌خواند و با نظرداشت اینکه دشمنی چین با آمریکا، دشمنی دیرینه و راهبردی است و همکاری میان آنها موقت و تاکتیکی، این تئوری درست به نظر می‌رسد. هنگامی که انقلاب کمونیستی در چین به رهبری مائو تسه تونگ در ۱۹۴۹ به پیروزی رسید، واشنگتن پکن را به رسمیت نشناخت و روابط خود را با آن قطع کرد و چین میهنی در تایوان را مورد حمایت قرار داد. اما آمریکا در دوره ریاست‌جمهوری ریچارد نیکسون در دهه 70، چین کمونیست را به رسمیت شناخت و روابط خوبی میان واشنگتن و پکن برقرار شد. البته در این مورد چین پیشگام شده بود؛ چون پس از سیلی سختی که چین از اتحاد جماهیر شوروی در رود میزوری خورده بود، مائو خود را از رویارویی نظامی با شوروی ناتوان می‌دید؛ از این جهت تصمیم گرفت علیه مسکو با واشنگتن به تفاهم برسد. راش دوشی مسئول امور چین در شورای امنیت ملی آمریکا در کتاب «بازی دراز» می‌نویسد: «سه رویداد رهبران حزب کمونیست چین را تحریک کرد و انگیزه داد؛ رویداد نخست، اعتراضات دموکراتیک مردمی در میدان تیان‌‌آن‌من در سال ۱۹۸۹. رویداد دوم، پیروزی نظامی آمریکا و متحدانش بر صدام حسین در «جنگ توفان صحرا». رویداد سوم، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی. اعتراضات میدان تیان‌‌آن‌من، توجه رهبران حزب کمونیست را به تهدید ایدئولوژی آمریکایی جلب کرد، پیروزی سریع توفان صحرا در خلیج فارس، آنها را متوجه خطر نظامی آمریکا کرد و فروپاشی دشمن مشترک (شوروی) تهدید ژئوپلیتیک آمریکا را در خاطرشان تداعی کرد». «مت پوتینگر» معاون مشاور امنیت ملی آمریکا از ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۱ در مقاله‌ای که در فارن‌افرز منتشر کرده به این باور است که: «عوامل یادشده، پکن را واداشت تا برای رویارویی با آمریکا، سیاست راهبردی بزرگی را ترسیم کند که دارای چند مرحله است؛ از تضعیف نفوذ آمریکا در آسیا آغاز می‌شود و می‌رسد به جایگزین‌شدن چین به جای آمریکا در منطقه و سرانجام منتهی می‌شود به تسلط چین بر نظام جهانی سازگار با نظام سیاسی حاکم در چین». حال پرسش کلیشه‌ای این است که آیا آمریکا و چین وارد جنگ خواهند شد؟ شمار اندکی از ناظران به این نظرند که اگر شی برای تحقق آرزوی دیرینش بخواهد تایوان را به زور پس بگیرد، جنگ صورت خواهد گرفت. اما اکثریت ناظران به این باورند که جنگ فراگیری رخ نخواهد داد؛ چون هیچ‌کس نتایج و خطرات آن را نمی‌تواند پیش‌بینی کند. ولی روشن است که هر دو طرف به درگیری‌های سیاسی نامنظم ‌روی خواهند آورد که به گفته جورج کینان صاحب تئوری «سیاست مهار» مهم‌ترین ابزار در اتحاد شوروی به شمار می‌رفت. به هر صورت برای مواجهه با این چالش‌ها، برگزاری نشست سران قدرت‌های بزرگ جهانی اجتناب‌ناپذیر است؛ چنان‌که چین خواستار برگزاری نشستی از سران پنج کشور بزرگ جهان است تا درباره چالش‌های جهانی گفت‌وگو و کنکاش صورت گیرد.

جهان در حالت انتقال از نظام تک‌قطبی به سرکردگی آمریکا به نظام چندقطبی متشکل از آمریکا، چین و روسیه است. هرچند این سه قدرت جهانی از راه دشمنی و رقابت و در برخی موارد از راه همکاری با همدیگر در حال کنش و واکنش هستند، اما اینکه آمریکا می‌خواهد جلوی پیشرفت چین را بگیرد و چین می‌خواهد آمریکا را از سر راه خود بر‌دارد، بیشتر مورد توجه ناظران قرار گرفته است. اکنون جو بایدن رئیس‌جمهوری آمریکا تلاش می‌کند سیاست تمرکز بر کانون قدرت و ثروت یعنی خاور دور را (که اوباما آغاز کرده بود و دونالد ترامپ به آن سرعت بخشید) تکمیل کند. در مقابل، شی ‌جینپینگ درصدد آن است تا کشورش به یک قدرت علمی جهانی پیشتاز تبدیل شود و در نمایشگاه دنیا نقش مرکزی داشته باشد. او باور دارد که در هرجا چین نقشی بازی ‌کند، آمریکا در برابرش سپر تسلیم می‌افکند.

از‌این‌رو می‌توان گفت که بازی کنونی نه به پیمان سه‌گانه «آکوس» میان آمریکا، بریتانیا و استرالیا در اقیانوس آرام و اقیانوس هند، محدود می‌شود و نه به پیمان چهارگانه «کواد» میان آمریکا، استرالیا، ژاپن و هند که در تقابل با پروژه «یک کمربند - یک جاده» و در برابر «سازمان همکاری‌های شانگهای» و تفاهم راهبردی میان روسیه و چین، تشکیل شده است؛ بلکه خاورمیانه، آفریقا و آمریکای لاتین را نیز در بر می‌گیرد؛ زیرا این بازی هم اقتصادی است و هم دیپلماسی و هم نظامی و فناوری.
در پرتو حقایق یادشده، اکنون مطالعات راهبردی بر محور تئوری «هراس از قدرت موجود در برابر قدرت پیشرو» می‌چرخد، همان تئوری که پروفسور جوزف نای آن را مطرح کرده و بر مبنای آن هشدار می‌دهد و پیش‌بینی می‌کند که رویارویی قدرت موجود (آمریکا) در برابر قدرت پیشرو (چین) سرانجام منتهی به جنگ خواهد شد. البته با توجه به سیاست راهبردی چین در مقابله با آمریکا که آنتونی بلینکن وزیر خارجه آمریکا آن را بزرگ‌ترین چالش ژئوپلیتیک در قرن ۲۱ می‌خواند و با نظرداشت اینکه دشمنی چین با آمریکا، دشمنی دیرینه و راهبردی است و همکاری میان آنها موقت و تاکتیکی، این تئوری درست به نظر می‌رسد. هنگامی که انقلاب کمونیستی در چین به رهبری مائو تسه تونگ در ۱۹۴۹ به پیروزی رسید، واشنگتن پکن را به رسمیت نشناخت و روابط خود را با آن قطع کرد و چین میهنی در تایوان را مورد حمایت قرار داد. اما آمریکا در دوره ریاست‌جمهوری ریچارد نیکسون در دهه 70، چین کمونیست را به رسمیت شناخت و روابط خوبی میان واشنگتن و پکن برقرار شد. البته در این مورد چین پیشگام شده بود؛ چون پس از سیلی سختی که چین از اتحاد جماهیر شوروی در رود میزوری خورده بود، مائو خود را از رویارویی نظامی با شوروی ناتوان می‌دید؛ از این جهت تصمیم گرفت علیه مسکو با واشنگتن به تفاهم برسد. راش دوشی مسئول امور چین در شورای امنیت ملی آمریکا در کتاب «بازی دراز» می‌نویسد: «سه رویداد رهبران حزب کمونیست چین را تحریک کرد و انگیزه داد؛ رویداد نخست، اعتراضات دموکراتیک مردمی در میدان تیان‌‌آن‌من در سال ۱۹۸۹. رویداد دوم، پیروزی نظامی آمریکا و متحدانش بر صدام حسین در «جنگ توفان صحرا». رویداد سوم، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی. اعتراضات میدان تیان‌‌آن‌من، توجه رهبران حزب کمونیست را به تهدید ایدئولوژی آمریکایی جلب کرد، پیروزی سریع توفان صحرا در خلیج فارس، آنها را متوجه خطر نظامی آمریکا کرد و فروپاشی دشمن مشترک (شوروی) تهدید ژئوپلیتیک آمریکا را در خاطرشان تداعی کرد». «مت پوتینگر» معاون مشاور امنیت ملی آمریکا از ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۱ در مقاله‌ای که در فارن‌افرز منتشر کرده به این باور است که: «عوامل یادشده، پکن را واداشت تا برای رویارویی با آمریکا، سیاست راهبردی بزرگی را ترسیم کند که دارای چند مرحله است؛ از تضعیف نفوذ آمریکا در آسیا آغاز می‌شود و می‌رسد به جایگزین‌شدن چین به جای آمریکا در منطقه و سرانجام منتهی می‌شود به تسلط چین بر نظام جهانی سازگار با نظام سیاسی حاکم در چین». حال پرسش کلیشه‌ای این است که آیا آمریکا و چین وارد جنگ خواهند شد؟ شمار اندکی از ناظران به این نظرند که اگر شی برای تحقق آرزوی دیرینش بخواهد تایوان را به زور پس بگیرد، جنگ صورت خواهد گرفت. اما اکثریت ناظران به این باورند که جنگ فراگیری رخ نخواهد داد؛ چون هیچ‌کس نتایج و خطرات آن را نمی‌تواند پیش‌بینی کند. ولی روشن است که هر دو طرف به درگیری‌های سیاسی نامنظم ‌روی خواهند آورد که به گفته جورج کینان صاحب تئوری «سیاست مهار» مهم‌ترین ابزار در اتحاد شوروی به شمار می‌رفت. به هر صورت برای مواجهه با این چالش‌ها، برگزاری نشست سران قدرت‌های بزرگ جهانی اجتناب‌ناپذیر است؛ چنان‌که چین خواستار برگزاری نشستی از سران پنج کشور بزرگ جهان است تا درباره چالش‌های جهانی گفت‌وگو و کنکاش صورت گیرد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها